آدم نتوان داند این منطق گویا کیست
در دایرۀ پرگار این نقطۀ اولی کیست
امر احدیت را آن کو کند اجرا کیست
در محور این خورشید این نور تجلا کیست
تا کشتی آئین را ایمن کند از طوفان
کاخ ستم اغیار از عدل کند ویران
در پرده نهان دارد اسماء توانا را
آن زهره زهرائی شمس فلک آرا را
چشمی نتوان بیند آئینۀ طاها را
با عقل توان دیدن این سر معما را
در عقل نمیگنجد این زینب کبری کیست
در فهم نمیآید این صورت و معنی چیست
پس چتر لوا افراشت با ذکر هوالیاهو
نیروی سپاه کفر بر همزده آن بانو
ویرانه نمود از عدل کاخ ستم نیرو
نیروی تظلم را برهم زده از هر سو
پس لشگر اعدا را چون نوح به طوفان داد
بر باد فنا زینب خرگاه لعینان داد
در کوفه که وارد شد در بند سلاسل بود
حلال مشاکل داشت با قافلۀ دل بود
رأس شهدا بر نی، نی در کف قاتل بود
چون ماه در ابر خون بگرفت و مقابل بود
پس زینب کبری دید مردم زخدا غافل
پس خطبۀ غرا خواند آن عالمۀ کامل
زینب کمر مردی چون فخر زمان بسته
راه نفس مخلوق از نطق وبیان بسته
اسرار عیان کرده لب های خسان بسته
بیدار خلایق کرد از کفر زبان بسته
در لوح دل عالم شد خطبۀ او مکتوب
از همت والایش شد دشمن دین مغلوب
اثبات شهادت کرد مردم همه در حیرت
مردم همه در حیرت از ناطقۀ عصمت
شوری زقیامش کرد در کثرت و در وحدت
از قدرت و وزصولت مردم همه در وحشت
ای قطره رواج دین از همت زینب شد
دریای مشیت بود از قدرت زینب شد