بر چهرۀ خورشید بنشسته غبار غم
ز آن رو که شده نیلی مرآت رخ خاتم
جاری شده سیل اشک از چشم ولی الله
در ماتم وجه الله آن سیّدۀ عالم
صندوق درِ وحدت از لطمۀ در بشکست
افتاد به روی خاک آن گوهر کان یم
زهرا به فغان گفتا با ختم رسل: بابا
افتاد ز انگشتِ انگشتر تو خاتم
از سینۀ مجروح زهرا شده خون جاری
گردیده خضاب از خون رخسار گل مریم
یا فاطمة الزهرا مهدی تو میآید
بهر دل مجروحت آرد شه دین مرهم
یا فاطمة الزهرا بازوی تو نیلی شد
آن مصلح کل آید گردد به غمت همدم
یا فاطمة الزهرا گر سوخت دلت آید
آن شاهد ملک غیب آن رهبر هر عالم
هر کس دل زهرا را سوزانده بدان قطره
چون دشمن نامحرم نبود به حرم محرم