طوفان باد دی، قدِ سروِ شجر شکست
از باغبان ز بار مصائب کمر شکست
فصل بهار و ساحت بستان و صبحدم
بادی وزید، نخلۀ پر بار و بر شکست
تا رخت از سرای فنا مصطفی کشید
آئینۀ وجود ز سنگ قدر شکست
در بر نمود رخت عزا ماسوی از آنک
درج دهان حضرت خیر البشر شکست
گر تازیانه باعث قتل بتول شد
قلبش ز دست خلق و فراق پدر شکست
آتش زده به خرمن دلهای سوخته
آن کس که دل ز کودک خونین جگر شکست
آتش زد و بسوخت درِ خانۀ علی
آن کس دل بتول در آن رهگذر شکست
چون داشت قصد کشتن زهرا و بوتراب
زد ضربه ای به در، دل جن و بشر شکست
گفتا به گریه شمسۀ آفاق یاعلی
پهلوی بانوی حرم از ضرب در شکست
آن سینه ای که مخزن اسماء علم بود
خاکم به سر میانه دیوار و در شکست
از آه آتشینِ دلِ طفل و فاطمه
دلها کباب شد قلم صنع سر شکست