قسم به طرّۀ لیلی و گریۀ مجنون
هنوز خون چکد از چشم گنبد گردون
فتاد قطرۀ خونی ز چشمۀ خورشید
که نه سپهر عوالم ز خون شده گلگون
به صحن و باغ و گلستان به پا قیامت شد
ز شور و زمزمۀ عندلیب و آه درون
ز چشم ابر مشیّت فتاده قطرۀ اشک
که دامن فلک کائنات شد جیحون
رواق کنگرۀ عرش کائنات شکست
ز جور و ظلم و ستم، فتنه های گوناگون
از آن خزائن علم لدن به روی زمین
فتاد لؤلؤ و مرجان و گوهر مکنون
که کاخ ظلم خراب و لوای عدل به پاست
ز یمن فاطمه و لطف خالق بی چون
ز لطمه ای که عدو زد به عارض زهرا
ز کوه دهر گناهش به حق بود افزون
هنوز از غم زهرا ز چشمۀ خورشید
به جای اشک بریزد ز دیده قطرۀ خون
برای فاطمه ام الائمه حجت حق
بود چو خاتم مرسل ز ماتمش محزون