دوش شنیدم ز لب رهبری
کرد مرا از دل و جان رهبری
گفت دلم گشته ز محنت ملول
از غم زهرا گل باغ رسول
بضع نبی شمع شبستان حق
زینت و زیب و فر ایوان حق
آن صدف هشت و سه در ثمین
مکمن انوار خدای مبین
گفت: علی، جان به لب من رسید
روز فراق و شب هجران رسید
از همه سو در به رخم بسته شد
سینه ام از بار الم خسته شد
یاد چو از ظلم خسان می کنم
خون دل از دیده روان می کنم
گر چه مریضم ز جفای رقیب
خرم از آنم که تو باشی طبیب
پیر شدم از غم مرگ پدر
داغ پدر کرده مرا خون جگر
روح اگر می رود از پیکرم
شاد از آنم که تویی در برم
گوش کن ای حامی درماندگان
چند وصیت ز من ناتوان
تا ز جفا محسن من شد شهید
فاطمه را طی منازل رسید
مرغ دل من که تهی خانه کرد
رو به سوی منزل جانانه کرد
نیمۀ شب باب حسین و حسن
غسل بده فاطمه را کن کفن
آن که فکنده است مرا در محن
می نشود با خبر از دفن من
آن که شکسته دل و پهلوی من
ره ندهیدش به سر کوی من
آن که فکنده به غم و محنتم
گو که نیاید به سر تربتم
قبر مرا کن تو نهان از نظر
تا نشود دشمن من با خبر
گر که ببینی تو به تاب و تبم
فکر حسین و حسن و زینبم
یا علی از کشتۀ عمر گران
حاصل زهرا بود این کودکان
هر که شود خار سر راهشان
خوار شود از اثر آهشان
طفل که افسرده شده خاطرش
سایۀ مادر نبود بر سرش
وای بر آن طفل که بی مادر است
همچو گل از باد خزان پرپر است
طفل مصیبت زده را تاب نیست
صبر به دل، در بصرش خواب نیست
هر که برنجد دل طفلان من
سوخته از آتش کین جان من
بر سر زانو بنشان بوالحسن
زینب و کلثوم و حسین و حسن
گرد غم از صورتشان پاک کن
فاطمه را شاد و فرحناک کن
گر که حسین واله و حیران شود
فاطمه در قبر پریشان شود
هر شب جمعه تو مرا یاد کن
فاتحه خوان قلب مرا شاد کن
قطره کرم بر تو خدا می کند
فاطمه قرض تو ادا می کند
پیر و جوان عارف و عامی عقول
قطره بود مرثیه خوان بتول