هر دم از افلاکیان آید نوید
پرده از رخ زهرۀ زهرا کشید
فاطمه بخشندۀ جرم و خطاست
ز اول ایجاد تا روز وعید
دست از دامان زهرا بر مدار
کس ز درگاهش نگردد ناامید
کردم از پیر خردمندان سؤال
چه سبب گردید شد زهرا شهید
گفت از داغ پدر مام گرام
قامت سروش ز بار غم خمید
از فراق باب بود زهرا روز و شب
دیده گریان شهد غم را می چشید
در تمام زندگی دوران عمر
یک دمی راحت در این دنیا ندید
بازویش نیلی و رخسارش کبود
شد ز بیداد ستمکار پلید
محسنش شد سقط پهلویش شکست
کس چنین ظلمی در این عالم ندید
شد مشوّش قلب خاتون جزا
بس که تیر طعنه از دشمن شنید
باعث قتل عزیز مصطفی
گشت قنفذ آن پلید بن پلید
شد خزان گلزار عمر فاطمه
جامۀ طاقت به تن حیدر درید
در مصیبت های زهرای بتول
قطره، خون از دیدۀ طفلان چکید