بر چهرۀ خورشیدِ سما گرد نشسته
چون شیشۀ صبر دل آفاق شکسته
از آه شده زرد رخ لاله عذاران
گرد غم و محنت به روی سبزه نشسته
از شعلۀ آتش که درِ بیت نبی سوخت
بشکست در از لطمه، سر رشته گسسته
چون شمسۀ آفاق مشیّت نگران شد
پس لشکر غم دید به هم سلسله بسته
می خواست که محفوظ کند خانۀ حق را
از ضربت در سینه و پهلوش شکسته
آن ثانی خونخوار و جفاکار ستمگر
در را به رخ اهل ولا یکسره بسته
بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت
زهرا شده افسرده و قلبش شده خسته
در ماتم زهرا به دمن، کوه و در و دشت
بین نخلۀ غم، آه و فغان، غمزده رسته
ماتمکده شد ارض و سماوات الهی
افواج ملک ناله کند دایره بسته
خون شد جگر قطره در این بحر مصیبت
ر آن رو شجر مینوی زهراست شکسته