گر در عوالم اعلمی گر افضلی و اقدمی |
گر ازسخاوت حاتمی قارون ملک عالمی |
تو غرق طوفان غمی در قعر طوفان یمی |
گر صاحب جام جمی آید بهار خرمی |
آید بهار خرمی آن دم ز فرمان غفور مهدی جاءالحق کند در عالم امکان ظهور |
|
عید سعید مسلمین آن روز باشد بهرشان |
وعد و وعید عالمین نوروز باشد بهرشان |
صبح امید عارفین فیروز باشد بهرشان |
گفت و شنید مرسلین امروز باشد بزمشان |
ا ز آنکه گردد آشکار آن قائم پروردگار از خون خلق نابکار شـُوید حسام ذوالفقار |
|
دست خدا آید برون از آستین سرمدی |
با ذوالفقار دلستان صمصام ملک لا حدی |
از بهر قتل دشمنان در آستین دارد یدی |
آن صاحب نام و نشان برکف لوای احمدی |
او ریشۀ ظلم خسان از بیخ و از بن میکند او کاخ استبدادشان از بیخ و از بن میکند |
|
باشد در این کون و مکان آن حجت صاحب زمان |
مشکل گشای انس و جان یار و معین بیکسان |
آن رهبر بیچارگان درماندگان کاروان |
خورشید و ماه و جسم و جان طالع شود از لامکان |
دستی برون از آستین آرد ولی عالمین حبل المتین علم الیقین میزان عدل عین الیقین |
|
دست تهی قلب تباه ما ماندهایم در بین راه |
مائیم پرجرم و گناه هستی ز حال ما گواه |
سرمایهای از بهر راه ما را نباشد غیر آه |
ما بنده و تو پادشاه چون تو که باشد دادخواه |
این مردم بیچاره را از قید غم آزاد کن افتادگان راه را دست خدا امداد کن |
|
در این جهان ابتلا کن چتر ماتم را به پا |
بهر ذبیح بالقفا بنشین به هر ماتم سرا |
برگو حدیث کربلا با مادرت خیرالنساء |
در مجلس بزم خدا برگو به خلق ماسوا |
یعنی کنار بحر جود شد شاه مظلومان شهید از این مصائب قامت این طاق و نه ارکان خمید |
|
خون حسین تشنه لب جان دو عالم را خرید از خون نمود احیای دین تا محشر یوم وعید |
بر در دوست که با ناله و آه آمدهایم |
دل و دین باخته با حال تباه آمدهایم |
از پی کوکبۀ سرّ اله آمدهایم |
«ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمدهایم |
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم» |
|
به سر کوی تو از شوق نهادیم قـَدم |
بگذشتیم ز مال و حشم و خیل و خدم |
آه ما را زده آن خال لبت صبح قـِدم |
«رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم |
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم» |
|
دست یکتائی حق تا گِل عالم بسرشت |
گندم خال تو در مزرعۀ آدم کشت |
ساقی و پیر مغان و می و مطرب لب کشت |
«سبزۀ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت |
به طلب کاری آن مهر گیاه آمدهایم» |
|
تا که دیدیم تو را از قِدم ای شیر مبین |
مهر روی تو در آب و گل ما گشت عجین |
به تمنای وصال تو ای خسرو دین |
«با چنین گنج که شد خازن او روح امین |
به گدائی به در خانۀ شاه آمدهایم» |
|
پیک فرخ پی حق مژده دهد از چپ و راست |
که سر کوی حسین سجدهگه شاه و گداست |
نشوی منحرف از کعبه قیامت اینجاست |
«لنگر حلم توای کشتی توفیق کجاست |
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم» |
|
تا ننوشیم صراحی و شراب از کف یار |
رخ نپیچیم از این بارگه عز و وقار |
چونکه آئینه دل تیره شد از گرد و غبار |
«آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار |
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم» |
|
شور عشق تو زده خیمه به سکان سما |
خم ابروی کجت رهزده از شاه و گدا |
قطره معلوم شود قدر حسین روز جزا |
«حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز که ما |
از پی قافله با آتش و آه آمدهایم» |
رفتی از دار فنا مادر جان پرور من |
شد از این رفتن تو زار و حزین خاطر من |
نخلۀ غم بنشاندی تو در این کشت دلم |
رفتی از دست من ای یاس و گل احمر من |
رخ تو شمع شبستان امید من بود |
همچنان صبح سعادت که شدی از در من |
خرمن صبر مرا ماتم تو داد به باد |
خاک غم ریخته از بام فلک بر سر من |
جامۀ نیل ببر کرده سماوات عُلا |
بنشانده غم هجران تو را در بر من |
اگر از دیدۀ من دور شدی جان عزیز |
هر دمی پرتو حسن تو شود از در من |
پر اثر نیست مگر ناله راه دل ما |
که نکردی نظری بر دل غم پرور من |
تو نشستی به لب جوی بقا با دل خوش |
شهد غم پرشده از اشک بصر ساغر من |
برق عشق تو چنان شعله زده در جانم |
سوخت هنگام جدائی تو بال و پرمن |
تو در این خانه کاشانه بگو در دل شب |
روی زانو کـِه نهد بعد تو مادر سر من |
دیده کن باز دمی مادر شیرین حرکات |
بنگر روی حسن ژاله چشم تر من |
گهری از کف من رفت خدا میداند |
زینت عرش برین بوده و تاج سر من |
«قطره» دریای عوالم به تلاطم آمد |
لب فروبند که افسرده شده خاطر من |
کتاب فضل خدائی بود کمال محمد |
رموز علم لدنی بود مقال محمد |
نوشته با ید قدرت کریم لم یزلی |
به لوح عرش برین زینت و خصال محمد |
به بام قصر دلم هاتفی چنین میگفت |
که از مشارق جان شد عیان جمال محمد |
بگفتمش تو مگر پیک کوی جانانی |
به غمزه گفت منم بنده و بلال محمد |
بهشت و کوثر و طوبی و قصر رضوانم |
به طاق ابروی جانان بود وصال محمد |
سحر که ظلمت شام فراق پنهان شد |
دمید از افق معرفت هلال محمد |
ز ممکنات گذشتم به چشم دل دیدم |
که در مشارق هستی بود مثال محمد |
تمام عالم امکان بود به عز و شرف |
زکات حسن جمال و جلال آل محمد |
صراط و مذهب و آئین و دین و ایمانم |
بود به مذهب عشاق خط و خال محمد |
در این دو روزۀ دنیا به ساحت بستان |
بچین میوۀ توحید از نهال محمد |
چو این کلام شنیدم ز لعل میگونش |
که «قطره»هاست از آن بحر بی زوال محمد |