ای که دست قدرت خلاق صورت آفرینی |
تو یدالله فوقی و در عرشه عرش برینی |
بر سرت تاج ولایت برکف تو جان هستی |
دستگیر کائناتی در عوالم بی قرینی |
ز اول ایجاد عالم تا قیام آفرینش |
خسرو ملک مشیت باب علم و شهر دینی |
در کتاب آفرینش رمز خلقت گشته افشا |
تو علی عالی اعلا امیر المؤمنینی |
علت غایی خلقت، حکم فرمای عوالم |
وصف تو گفتا خدایت چشمه علم الیقینی |
آن زمانی کس نبودی جز خداوند توانا |
تو به قرب حق تعالی ساکن سرّ مبینی |
مهبط وحی الهی مصدر حرف ندایی |
در تمام آفرینش مظهر حی مبینی |
در خور فهمم نباشد تا کنم وصف جمالت |
چون تو والی ولایت روح ختم المرسلینی |
در دل ذرات عالم عکس رخسار تو پیداست |
تو ولی الله اعظم رهنمای مرسلینی |
قاسم ارزاق رزق و ذی وجودی |
چشم چشم چشمه دریای رب العالمینی |
خورشید ولایت جلوات احدیت |
سر زد زسماوات علای ازلیت |
پس از افق کنگرهی مش مشیت |
شد منکشف اسرار بنای علویت |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
مشتاق لقا کعبه خلاق بنا بود |
عشاق پی دیدن فیاض عطا بود |
آفاق پر از زمزمه و شور و نوا بود |
مهمان خدا فاطمه مجد علا بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
رو سوی حرم کرد بلند اختر عصمت |
چون در صدفش بود در و گوهر رحمت |
آمد به در خانه حق کوه شهامت |
دیدش که بود بسته درو باب کرامت |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
گفتا که خدایا به حق شاه سرافراز |
این در که بود بسته برویم بنما باز |
تا راز نهان کرد به خلاق خود ابراز |
بشکافت حصار حرم از قدرت اعجاز |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
تا فاطمۀ بنت اسد رفت بخانه |
غایب شده از دیده او خلق زمانه |
آثار جلالت شده در خانه نشانه |
آمد زپس پردۀ اسرار ترانه |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
در کعبه مقصود تجلـّی خدا شد |
هم قبلۀ دل قبله گه و قبله نما شد |
با دست علی قائمه خانه بپا شد |
آرامگه خلق جهان ارض و سما شد |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
از بدو ازل صاحب این خانه علی بود |
روشنگر این بیت علی ازلی بود |
اسماء هوالحق ولی رب جلی بود |
زانرو که علی آینۀ لـَم یزلی بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
خلاق خداوند و علی مالک اشیا |
معمار بنا بود و نگارنده ابداء |
او ظرف مشیت بود و اعظم اسما |
در غیب و شهود است و عیان مخفی و پیدا |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
ساقی زقدح ریخته می در دل مینا |
مینا شده لبریز از آن راح مصفـّا |
بر قلب و دل سوختگان داد تسلـّی |
از حب علی پر شده صهبای معلا ّ |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
بنوشته به طومار خط سبز روایات |
در خیمه امکان جهان بود مباهات |
گسترده شده سفرۀ احسان و کرامات |
در وجد و طرب آمده مخلوق سماوات |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
آمد بوجود آنچه که در پرده نهان بود |
در عالم کثرت خبر از فرد زمان بود |
اسرار هویت به خفا بود و عیان بود |
از هرطرفی مام مشیت نگران بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
در فرش ملک بود الی عرش معلا |
از بهر حفاظ علی عالی اعلا |
ارکان ملائک همه با مجد و توانا |
بودند همه ذاکر و سرگته و شیدا |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
خبری از افق معرف آمد به برم |
پادشاه ازلی سایه فکنده به سرم |
هست آگاه زهستی و قضا و قدرم |
بود در پرده و هر لحظه بود در نظرم |
غائب از دیده نباشد به عیان میبینم به عیان و به نهان جان جهان میبینم |
|
تا که از عرصهی لاهوت ندائی برخواست |
که علی در همه جا باشد و امشب اینجاست |
چون که در آینه وجه هویت پیداست |
در سراپردهی هر پرده نهان و گویاست |
که فروزان حرم غیب زنورش باشد در همه کون و مکان گاه ظهورش باشد |
|
در خفا یاور و انصار رسولان ِ جلی است |
رهبر آدم و حوا و ازل تا ابدیست |
یاور خلق جهان حافظ بین المللی است |
کارفرمای عوالم علی لم یلدیست |
که نگارندهی پایندهی بخشنده بود جان عالم به تولّای علی زنده بود |
|
ماعرفناک بذاتش نتوانی پی برد |
آن که پی برد خدا بود نبی با وی برد |
وصف اوصاف علی را به نوای نی برد |
هر که در قرب وصال است تواند پی برد |
که در آن صحنه ببیند که علی کیست علی تا نگویند و بدانند ولی کیست علی |
|
آن چه در مشرق اجسام صـُور گردیدم |
خلق امکان عوالم همه را سنجیدم |
از نی ناطقۀ طوطی جان بشنیدم |
آن چه بشنیدم و دیدم که علی را دیدم |
او خدا نیست ولیکن چه توان گفت که کیست زانکه در مبدأ اسماء ولایت ازلی است |
|
فاطمه بنت اسد گنج طلسم احدیست |
با خدا در همه جا ذکر ثنایش ابدیست |
سکـّۀ نام نشانس زنشان صمدیست |
اسدالله و یدالله ولی مرتضویست |
فاطمه سوی حرم آمد و دلخسته شده دید در بار حرم خانهی دل بسته شده |
|
به دعا ذکر ثنا لعل لبانش شده باز |
کرد با ذات خداوند مبین راز و نیاز |
بازکن در به رخم پادشه بنده نواز |
منم آن عصمت حق مادر سلطان حجاز |
آن زمان از اثر آه فغانش الله منکشف کرد حصار حرم وجه الله |
|
رفت در خانه و دیوار حرم بسته شده |
شیشهی صبر از این معجزه بشکسته شده |
مطلع نور شده طالع پیوسته شده |
شاد و خرّم به حرم بانوی دلخسته شده |
گفت ماهی که به مه جلوه دهد گشته پدید از سراپردهی خلّاق مبین مژده رسید |
|
صاحب خانه در آن خانه خود گشت مقیم |
فاطمه بود و علی در حرم حیّ قدیم |
هست میلاد علی سرّی و اسرار عظیم |
کس نشد با خبر از والی رحمان رحیم |
حرم از نور علی مطلع انوار شده اسدالله در آن خانه پدیدار شده |
|
مرغ جان کرد تمنّای وصال جانان |
گفتمش منزل جانانه بود در دل جان |
گفت اندر دل جان ساکنی از دیده نهان |
نیست صد حیف وصالش به حقیقت امکان |
تا سرا پا نشوی آینه فرد احد نتوانی بشناسی ولی الله صمد |
|
تا خدا بود خدا بود خدا بود علی |
کی ندانم زخداوند جدا بود علی |
پی اثبات خدا در همه جا بود علی |
ظاهراً در پس در پرده نما بود علی |
گه میلاد شده بزم و طرب ساز کنید گره از کار دل بستهی ما باز کنید |
|
چه عطائی که بما خالق سبحان کرده |
شربت شهد لقا از خـُم رضوان کرده |
حل هر مشکل ما خالق منـّان کرده |
ما سوا را که ز مصباح فروزان کرده |
اینک این جلوهی مستانه از آن شاه بود که به محراب رخش قبلگه ماه بود |
در عالم ناسوتی از بهر چه بستی دل |
تو خسرو لاهوتی گشتی به خزف مایل |
مأوی نکند انسان در کـِشتهی بی حاصل |
در رهگذر طوفان هرگز مفکن محفل |
در خانهی ویرانه عاقل نکند منزل |
|
گنجینهی دل مسپار بر مردم بیگانه |
محرم نبود ابلیس در محفل جانانه |
هر شب ز پی شمعی سرگشته چو پروانه |
دلباخته میبویی ز این خانه بدان خانه |
این ره که تو پیمائی حـّلت نشود مشکل |
|
تو زان ِ که ای این سان، سرگشته و حیرانی |
آن ِ دگری گشتی مفتون و پریشانی |
دور از حرم افتادی و از رتبهی انسانی |
بیهوده ز کف دادی آن تاج سلیمانی |
پویی به ره باطل با قافلهی غافل |
|
| |
آیین مسلمانی بشکستن پیمان نیست |
پیمان شکنی رسم و آیین مسلمان نیست |
کبر و حسد و کینه اندر دل سلمان نیست |
از بهر ستمکاران جز آتش نیران نیست |
این طرفه خبر آورد از امر خدا منزل |
|
آن مبدأ علم حق معراج جلالت کیست |
میزان صراط دین کرسیِّ عدالت کیست |
در بحر و بر عالم آن شاه ولایت کیست |
آن کشتی فضل و جود آن صاحب دولت کیست |
گفتم اسدُالله است در علم و عمل کامل |
|
دستی به دعا کن باز در کوی بتان امروز |
در وجد و طرب آمد خلق دو جهان امروز |
در ساحت بستان رو گو بلبل جان امروز |
آن آیه اکملتُ کن ورد زبان امروز |
الطاف الهیـّت بر خلق شده شامل |
|
از کعبه رسول الله در خـُمِّ غدیر آمد |
با تاج و لوا نیرو، از عرش سریر آمد |
از بارگه اجلال فرخنده سفیر آمد |
از قاف حدوث قرب در مصر بشیر آمد |
در شأن علی آیه شد زامر خدا نازل |
|
چون ذات قدیم او مستجمع آیات است |
در لعل بسیم او جاری یم آیات است |
مسرور تمام خلق سیـّاره و ذرّات است |
جبریل بگفتا خوش، بین روز مباهات است |
امروز در این صحرا شاها بفکن محمل |
|
در خـُمِّ غدیر آراست سلطان قـِدَم منبر |
از امر خدای کون ساقی لب کوثر |
بر عرشهی منبر بود مصباح هـُدی حیدر |
با پیر و جوان گفتا از کهتر و از مهتر |
گفتا به نبی امروز شد دین شما کامل |
|
لولاک نبی گفتا در شأن علی آمد |
در شأن علی آیه از لم یزلی آمد |
دریای علوم حق مرآت جلی آمد |
البته خدا نبود ذاتش ازلی آمد |
ویرانه شد از عدلش کاخ ستم باطل |
|
هرکس شکند پیمان با ابن عم خاتم |
ناموس دهد برباد درهم شکند خاتم |
در کعبه نیابد راه، نبود به حرم محرم |
بد نامی او پیچد در ارض و سما عالم |
کشت عملش سوزد، بر باد رود حاصل |
|
سرمایهی بازار فردای جزا چـِبوَد |
زاد سفر راه معراج لقا چـِبوَد |
در نزد شه خوبان در دست گدا چـِبوَد |
اندر کف یک قطره جز مهر ولا چـِبوَد |
بخشندهی عصیان اوست ما و سـَرِ ناقابل |
|
من مبدأ ادیانم او قبلهی حاجات است |
من عالـِمِ اعلایم او مرجع ابیات است |
من وافی أوفایم او صبح سعادات است |
از بهر شما مردم کشّاف مهمـّات است |
امروز جهان گردد بر رحمت حق نائل |
ای دلبری که در دل و جانست منزلت |
کی میرسد کسی به تو در قدر و منزلت |
صاحب لوا و تاج و خدم تخت معدلت |
باید بهر امور کنم از تو مصلحت |
چون مکمن علوم خداوند عالمی فرماندهی زمین و زمان و قلب خاتمی |
|
ای خانه زاد خانهی خلاق ذوالکرم |
تا در حرم قدم زدی ای باسط النـّعم |
از یمن مقدم تو شده خانه محترم |
بخشندهی ثواب و گنه دافع النـّـقم |
مسجود و جلوه گر شده این قصر پر فتوح معراج عاشقان شده این شهر پر فتوح |
|
یا ر و معین روح و روان محمّدی |
مشکات قصر سرمد و محمود احمدی |
در علم و حلم و منطق و دانش مجرّدی |
در بندگی و بنده نوازی مؤیـدّی |
چون تو کتاب ناطق و اسماء اعظمی افضل ز انبیاء عظام و مکـَّرمی |
|
بشنیدم از مروّج دین مبدأ کمال |
بعد از طواف کعبه به صد عزّت و جلال |
آمد چو در غدیر خم آن کبریا خصال |
آن مظهر عوالم کون صبح بی زوال |
آیه رسید و پرچم نصرت به کف گرفت کشّاف راز دست شه لو کشف گرفت |
|
سلطان عشق کرد تهی پای از رکاب |
از مصدر جلالت حق آمد این خطاب |
ای مـُنزل کتاب مبین مالکُ الرّقاب |
بنشان به روی تخت ولایت تو بوتراب |
بر گو به خاص و عام که عید غدیر شد امروز بوتراب وصِیّ و امیر شد |
|
از ذات اقدس فیاض لا مکان |
آراست منبری شه اقلیم عزّ و شأن |
شد بر سریر منبر و گفتا به انس و جان |
باشد علی امام مبین کشتی امان |
باید شما به کشتی این بحر جان شوید تا از بلا و فتنه و غم در امان شوید |
|
چون رهنما و افضل و اعلی علی بود |
قبله نمای قبلۀ دلها علی بود |
کشـّاف سـّر مخفی و پیدا علی بود |
میزان و عدل و عالی و اعلی علی بود |
آنجا که گفت کیست خدا غیر من خدا او در جواب گفت که قالوا بلی بلی |
|
نتوان ز رمز ولایت شوی گواه |
هر لحظهای بری به سریعالرضا پناه |
تا رهبری شوی به در دولت اله |
گوید خدیو خادم آن قصر و بارگاه |
عالم نبود و عالم اکوان و مهر و ماه در غیبت و شهود علی بود پادشاه |
|
ا زهر طرف به هر طرفی میرسد به گوش |
تقدیس قدسیان و ثنا خوانی و سروش |
از نغمه هزارِ چمن، بانگ نوش نوش |
برده زکف قرار، ز دل صبر و تاب و هوش |
عید سعید و طالع مسعود و خرّمی نـِه بر جراحت دلت، از باده مرهمی |
|
شد موسم ترانه و ساقی کنار جو |
رطل گران و خم و قدح باده و صبو |
با ساکنان میکده حوران بذله گو |
ما افکنیم رحل اقامت کنار جو |
نشو و نما کنیم در آن ساحت چمن با یار دلستان و خدیوان انجمن |
|
سرخوش به سیر باغ و تماشای بوستان |
با دوستان شویم چو سروی روان، روان |
از جویبار چشمه روان چشمهی روان |
بلبل به شاخهی سمنی کرده آشیان |
گوید مدیح تو با تو صد زبان هَزار گاهی به گرد غنچۀ گل، گه به شاخسار |
|
گل گشت و باغ و سیر و صفا، ساحت چمن |
خـَم خـَم فکنده بر سر خـم طـِّره نسترن |
بر پیشگاه قصر جلال شه زَمـَن |
بر تخت نازه کرده مکان ماه انجمن |
از هر طرف به هر طرفی صف زده ملک از صحن فرش تا به سماوات نـُه فلک |
|
در عیش و در نشاط فرحناک و سرخوشیم |
ا ز شوق همچو عود و سمند در آتشیم |
مست از می غرور نباشیم و ما هشیم |
چون از می ولای علی مست و سرخوشیم |
در هر دو کون شاه ولایت علی بود بر کائنات شمع هدایت علی بود |
|
گر ثابتی به دوستی آل مصطفی |
باید ز نیک و بد نکنی یک جوی خطا |
شیطان که بود حامد در گاه کبریا |
از یک خطا به دام بلا گشت مبتلا |
چندین خطا کنیم و شب و روز غافلیم نه بندهی شریعت و نه پیر کاملیم |
|
هر کس که بست عهد وفا را به شاه عشق |
تا روز رستخیز بود در پناه عشق |
هر کس شکست عهد وفا را به شاه عشق |
شد پایمال سـمّ ستور سپاه عشق |
با دست خود خدا به کتاب مبین نوشت بغض علی جهنم و حبّ علی بهشت |
|
هرکس ولایت آن شه قبول کرد |
مسرور قلب خاتم و جان بتول کرد |
اف برکسی که عهد علی را نکول کرد |
او دشمنی به خالق و آل رسول کرد |
از کبر و کینه خـِرمن عهدش به باد رفت در چاه ویل همره آل زیاد رفت |
|
آثار معنوی زمعانی به برگ و بار |
باشد پدید از اثر کلک دست یار |
ثبت است بر جراید اوراق و سبزه زار |
تقدیس عاشقان و لب لعل میگسار |
برنامهی حیات به دست علی بود مفتاح مشکلات به دست علی بود |
|
ای «قطره» تا به کی زپی این و آن شوی |
ترسم دچار زلف کمان ابروان شوی |
خواهی چو پیر از می وحدت جوان شوی |
باید که خاک درگه پیر مغان شوی |
چون چشم و دست ما به در خانهی علیست باب نجات خانه و کاشانهی علیست |
|
ای آن که از نظر تو نهانی و رهبری |
کار تو هست دلبری و بنده پروری |
چــِبوَد اگر چو مهر کنی ذرّه پروری |
چون کار آفتاب بود ذرّه پروری |
گر در سپهر دل نبود جای ماه و مهر در یک سپهر کرده تجلـّی دو ماه و مهر |