ساقی گلچهره گل فام من
ریخت از صهبا و خم در جام من
بس که خوردم از کف ساقی شراب
شد زمی آلوده این احرام من
قاصدی آید زمعراج لقا
تا برد از شهر دل پیغام من
هر دمی بردارد از عارض نقاب
میبرد از دست و دل آرام من
کی شود آهوی صحرای ختن
تا که افتد در کمند و دام من
نو جوانی پاکزاد و حق ستا
پرورد این کشور اسلام من
کی برون آید الهی از نیام
با ید قدرت نما صمصام من
قطره از دریای رحمت کن سؤال
روز کی گردد الهی شام من