وقت گل گشت چمن موسم گل بود هزار |
گفت در ساحت باغ گل و هنگام بهار |
غنچۀ نخلۀ گل خوار نگردد هرگز |
خوار اندر سر کوچه و بازار نگردد هرگز |
این قفس منزل طوطی شکر خواری نیست |
مردم شهر به فکر دل بیماری نیست |
پردهدار حرم خیمۀ عزّت باشد |
اندرین بحر بلا کشتی رحمت باشد |
یازده پرتو نوریم از آن مطلع نور |
گنج علمیم به صندوق عمل ملجأ نور |
هادی خلق جهان بود که از زهر جفا |
شد شهید از ستم ظلم ولی دو سرا |
در همه کون به پا ماتم عظمی گردید |
شور عاشور به سامرّه مهیّا گردید |
شد عزاخانه حرم خانۀ مصباح هدی |
نور مشکات سراپردۀ مفتاح هدی |
کودکانش به حرم سر به گربیان حیران |
حجّت دین خدا عسکری محزون گریان |
بهر او بود اگر سدره کافور و کفن |
بیکفن جسم حسین بود در آن بیت حزن |
چشمۀ عین یقین بود کنار دریا |
با لب تشنه سر از پیکر او بود جدا |
همچنان لاله به دل داغ علی اکبر داشت |
سینه مجروح ز پیکان سنان خنجر داشت |
شورشی در دو جهان مظهر سبّوح افکند |
ماکیان سایه بر آن پیکر مجروح افکند |
بود هفتاد دو پروانه یک شمع وجود |
«قطره» درعالم اشک تو بحر وجود |
کتاب فضل خدائی بود کمال محمد |
رموز علم لدنی بود مقال محمد |
نوشته با ید قدرت کریم لم یزلی |
به لوح عرش برین زینت و خصال محمد |
به بام قصر دلم هاتفی چنین میگفت |
که از مشارق جان شد عیان جمال محمد |
بگفتمش تو مگر پیک کوی جانانی |
به غمزه گفت منم بنده و بلال محمد |
بهشت و کوثر و طوبی و قصر رضوانم |
به طاق ابروی جانان بود وصال محمد |
سحر که ظلمت شام فراق پنهان شد |
دمید از افق معرفت هلال محمد |
ز ممکنات گذشتم به چشم دل دیدم |
که در مشارق هستی بود مثال محمد |
تمام عالم امکان بود به عز و شرف |
زکات حسن جمال و جلال آل محمد |
صراط و مذهب و آئین و دین و ایمانم |
بود به مذهب عشاق خط و خال محمد |
در این دو روزۀ دنیا به ساحت بستان |
بچین میوۀ توحید از نهال محمد |
چو این کلام شنیدم ز لعل میگونش |
که «قطره»هاست از آن بحر بی زوال محمد |
الهی توئی آگه از حال زارم |
سمیع و بصیری و پروردگارم |
از این گردش چرخ و دور زمانه |
به زنجیر غم روز و شبها دچارم |
توئی عالم و قادر و حی و سرمد |
که غیر از تو یار و پناهی ندارم |
ز نور تو سینای دل شد منوّر |
بود پای آن طور دارالقرارم |
شب از نوک مژگان در این دفتر دل |
که نقش جمال تو را مینگارم |
سلیمان توئی من که مور ضعیفم |
به کف دانهای بهر این ره ندارم |
برانی مرا گر تو از باب لطفت |
طبیبم بگو من کجا رهسپارم |
نپیچم رخ از آستان جلالت |
برانی اگر صد هزاران هزارم |
زبس بار عصیان به دوشم کشیدم |
دگر تاب این بار عصیان ندارم |
نشسته به رویم چو برف ندامت |
از این رو پریشان و زار و فگارم |
شوم دور هر دم از آن کاخ عزت |
نشیند عدو در یمین و یسارم |
من و آستان جلال تو هیهات |
مگر دستی از آستینت برآرم |
در آن خانۀ تنگ و تاریک و تنها |
انیسم تو باشی در آن شام تارم |
گناهم فزونتر زحد و شماراست |
که پیش قد و قامتت شرمُسارم |
بیا بگسل این پردۀ خودستائی |
ببینم رخ ماه آن هشت و چارم |
طبیب دل دردمندان تو باشی |
طبیبم تو باشی بود افتخارم |
خوش آن ساعتی روی دامان لطفت |
به یک گردش چشم تو جان سپارم |
الهی ببینم جمال تو در طور |
چه هوشی رود از کفم اختیارم |
زمام عوالم به دست تو باشد |
توئی حی و خلاق و پروردگارم |
توئی غایب از پیش چشمم ولیکن |
به هر جا تو بنشستهای در کنارم |
به انجیل و تورات و قرآن احمد |
گره باز کن امشب از کار و بارم |
الهی به زهرا و باب کرامش |
مسوزان به آتش دل داغدارم |
الهی به ذات علی قبلۀ دین |
مکن در بر دشمنان خوار و زارم |
به حق حسن مظهر جود و بخشش |
ترحم نما بر صغیر و کبارم |
به حق حسین شافع روز محشر |
ببخشا مرا تاب آتش ندارم |
خدایا به خون شهیدان کویت |
به نزد پیمبر مکن شرمسارم |
الهی به لعل لب خشک اصغر |
نظر برمدار از دل بیقرارم |
الهی چنین گوید این «قطره» هر دم |
به احسان و عفو تو امیدوارم |
آن خداوند قادر و دانا |
که جهان صورت است او معنا |
اوست مبدأ و مرکز هستی |
اوست باقی و کائنات فنا |
باد بر ذات پاک و اقدس او |
حمد بی حد سپاس و شکر و ثنا |
ذات مطلق خدای لم یزلی است |
هست او را به عرش دل مأوا |
اندر آئینۀ وجود ببین |
شبهی هست آدم و حوا |
او تجلی نموده در عالم |
غیر او نیست در جهان پیدا |
صد هزاران مسیح را حیران |
کرده در کوه و دامن صحرا |
سیم برق وجود هست خود |
متصل کن به مبدأ اسما |
تا ندانی زگوش جان شنوی |
از مه و مهر و انجم و اشیا |
همه ذرات ماسوی گویند |
وحده لا اله الا الله |
کی رسد وصف او به همچو منی |
در دل «قطره» کی شود دریا |
سلطان خراسان زائرین کویت |
با دل شکسته آمدند به سویت |
ضامن غریبانی |
یار غم نصیبانی |
ای عزیز زهرا |
|
رحلت رسول قتل مجتبی شد |
شور روز عاشور در جهان به پا شد |
زین دو ماتم غمناک |
تیره شد رخ افلاک |
ای عزیز زهرا |
|
با لوای نصرت کاروان دلها |
سوی ارض اقدس گشتهاند پویا |
فکر شاه بطحایند |
روز راه پیمایند |
ای عزیز زهرا |
|
هشتمین امام خالق توانا |
از مدینه آمد مستعار دنیا |
سبط ساقی کوثر |
شد شهید کین از زهر |
ای عزیز زهرا |
|
کرد حیله و تزویر دشمن ستمگر |
آتشی برافروخت خامه سوخت دفتر |
شد جهان عزا خانه |
از برای جانانه |
ای عزیز زهرا |