به خاک پای تو روی سیه نهم به جزا
که روسفید شوم نزد مادرت زهرا
هر آن که بر سر او سایة ولایت توست
ز آفتاب قیامت کجا کند پروا
مدام آرزویم این بود که از کف تو
بنوشم از قدح کوثر تو شهد لقا
نقاب چهرة خورشید روی خود بردار
ز ابر زلف عیان کن جمال جلّ علا
به وقت دادن جان به تنگنای لحد
برس به داد من ای مقتدای ارض و سما
اگر که جرم و گناهم بود ز حد افزون
ولیک لطف تو افزون بود ز مافیها
به حق سینة مجروح مادرت سوگند
به ظل چتر لوایت بده مرا مأوا
حر نامدارم با سپاه لشکر |
آمدم بجنگ نور چشم حیدر |
زین عمل پشیمانم |
محو و مات و حیرانم |
ای عزیز زهرا |
|
رو به خیمۀ شاه آمده شتابان |
در کنار خیمه ایستاده حیران |
سیل اشک جاری کرد |
گفت و آه و زاری کرد |
ای عزیز زهرا |
|
گفت بارالها من گناهکارم |
زاد راه و توشه جز خطا ندارم |
مرغ دل پر کنده |
سر به زیز افکنده |
ای عزیز زهرا |
|
از حرم برون شد دید وقت یاریست |
چهره زرد و گلنار اشک دیده جاریست |
دم به دم که میگوید |
راه چاره میجوید |
ای عزیز زهرا |
|
دیده باز کرده دید نور عین را |
مظهر کرامت شاه دین حسین را |
گفت شاه مظلومان |
من گدا و تو سلطان |
ای عزیز زهرا |
|
دلفگار و بی تاب همچو مرغ بسمل |
تیر غم نشسته قلب و سینه و دل |
هر طرف که پویا بود |
فکر شاه بطحا بود |
ای عزیز زهرا |
|
غرق بحر غصه داشت شرمساری |
چهره زرد خسته اشک چشم جاری |
گفت میشود از من |
بگذرد شه ذوالمن |
ای عزیز زهرا |
|
پس به سایۀ لطف داد شه پناهش |
در حریم خلوت برد وداد راهش |
طرز دلبری این است |
ذره پروری این است |
ای عزیز زهرا |
|
حلقۀ اطاعت حرّ نمود در گوش |
در مقابل حق کرده خود فراموش |
قطره حرّ فدائی شد |
شمع دلربائی شد |
ای عزیز زهرا |
|
اذن جنگ بگرفت از امام محبوب |
دشمنان دین را کرد مات و مغلوب |
مدحت حسین میگفت |
از دو دیده دُر میسفت |
ای عزیز زهرا |
|
در ره خداوند حر شهید گردید |
پیش روی جانان رو سفید گردید |
گفت در ره جانان |
جان من شده قربان |
ای عزیز زهرا |
شاه بازم من که در دام بلا افتادهام |
اندرین غمخانۀ دار فنا افتادهام |
بیگناهم در کف صیاد گشتم مبتلا |
حاکم امر قضایم در بلا افتادهام |
مرغ لاهوتم که در ویرانه مأوا کردهام |
بلبل دستان سرایم از نوا افتادهام |
بس کشیدم رنج راه و فرقت روی پدر |
عاقبت در چنگ قوم بی حیا افتادهام |
من عزیز شاه مظلومان حسینم این چنین |
که در این ویرانۀ شام بلا افتادهام |
خانۀ بی سقف و ظل آفتاب شام غم |
با که گویم هین در این ماتمسرا افتادهام |
بس که بر پایم خلیده خار دشت و کوه و بر |
پای من مجروح گشته من زپا افتادهام |
طفل رنجور سه ساله رنج راه بی پدر |
کی پدر آید ببیند من کجا افتادهام |
گر چراغ بالش بستر ندارم عمه جان |
در دل شب یاد دشت نینوا افتادهام |
قطره مأوای رقیه تا که در ویرانه شد |
من پی آن گنج دُرّ دلربا افتادهام |
این شنیدم در خرابه کودک سلطان عشق |
دید رأس باب را آن بلبل بستان عشق |
گفت بابا گو چرا گریان و حیران آمدی |
خانۀ بیگانگان رفتی و اینسان آمدی |
خاک خاکستر نشسته بر گل رویت چرا |
گشته پنهان از نظر طاق دوابرویت چرا |
در شب تیره در این ویرانه مهمان آمدی |
گو چه رخ داده که اینسان دیده گریان آمدی |
بس که با رأس پدر افغان و سوز و ساز کرد |
مرغ جان از جسم آن آرام جان پرواز کرد |
با سریر خاک و خون اسرار پنهان عرضه داشت |
بر لبش بنهاد لعل جان به جانان عرضه داشت |
از قفس عنقای جان آن مهین زد بال و پر |
دختر حیدر عزیز فاطمه شد باخبر |
آمد ودیدش که جان تسلیم جانان کرده است |
درد مهجوری ز وصل باب درمان کرده است |
عمهاش گفتا رقیه خیز وخوش آغاز کن |
بر سر دامان من بنشین کشف راز کن |
دید زینب جان سپرده طفل محزون حسین |
پس به طفلان برادر گفت با صد شور وشین |
|
|
هنوز قطره دل کائنات خون پالا است برای خاطر آن شمع انجمن آراست |
من ندانم که چه شوریست در این ملک بپاست |
هر طرف مینگرم شور قیامت بر پاست |
||
مگر امروز حسین آمده در کرب و بلا |
که بپا در دو جهان زمزمه و شور و نواست |
||
به سر عاشق سرگشته کجا آرام است |
بگذرد از سر و جان چشم امیدش به خداست |
||
به لب بام شدم بهر تماشا دیدم |
منزل قافلۀ عشق به معراج دعاست |
||
گوئیا گشته بپا خیمۀ ثار اللهی |
در زمینی که به از خلد برین عرش علاست |
||
ما همه صورت و او عالم معنی باشد |
که در آئینۀ او جلوۀ جانان پیداست |
||
عاشقانش همه از جام الستی مسرور |
مقبلانش همه دل باخته و مست لقاست |
||
از دل و جان شده مشتاق لقای جانان |
به کفش ساغر صهبا و به لب جام بلاست |
||
چه بساطیست فلک چیده در این دشت صفا |
که پریشان دل زهرا و انیس ضعفاست |
||
هر که را مینگرم غرق به دریای غم است |
نوح در کشتی و طوفان بلا کرب وبلاست |
||
بهر مظلومی شاه شهدا سرّ مبین |
که مشوش دل عشاق و غنی شاه و گداست |
||
چشم دل باز نما از ره تحقیق ببین |
از زمین تا به سما پرچم ماتم برپاست |
||
آسمان گریه کند از غم سلطان الست |
به تن مظهر الطاف کرم رخت عزاست |
||
آه جانسوز شنیدم ز پس پرده غیب |
گفتم این آه ز اطفال امام نجباست |
||
اهل بیتش همه محزون و پریشان گریان |
مونس جان دو عالم به منا فکر لقاست |
||
آب نایاب مگر بود در آن دشت خدا |
که به خرگاه حسین شور قیامت برپاست |
||
قحط آب است در آن خیمه ثار اللهی |
که غزالان حرم تشنه در آن دشت صفاست |
||
گرد شمع شهدا صف زده اطفال حسین |
لب میراب بقا خشک کنار دریاست |
||
بنشسته به رخ طفل رضیع گرد و غبار |
ز عطش جان بسپارد لب دریا نه سزاست |
||
ام لیلا ز بصر اشک تأثر میریخت |
سرخوش از جام ولا اکبر فرخنده لقاست |
||
مادر اصغر لب تشنه ز کف داده شکیب |
بهر جان بازی اصغر سر تسلیم و رضاست |
||
نو عروسان حرم کرب وبلا عطشان بود |
تازه داماد به میدان غزا ره پیماست |
||
خواهرانش به پس پردۀ عصمت محزون |
سروپا خسرو دین محو جمال یکتاست |
||
دختر شاه ولایت ثمر نخل جنان |
همچو خورشید جهان تاب پس ابر لواست |
||