کی می شود از آستین آید برون دست خدا
آید برون از آستین دست ولی کبریا
هر مشکلی باشد تو را حل میکند مشکل گشا
مشکل گشا حل میکند با بازوی خیبر گشا
لاهوتیان ناسوتیان هستند در تحت لوا
ظلمت گه انوار و نار هر لیل را باشد نهار
هر خار بین با گلعذار باشد کنار جویبار
صدها هزاران خار خار گردد فدا در کوی یار
تقدیس گل را میکند در ساحت بستان هزار
باید صبوری پیشه کرد در رنج و همّ و ابتلا
یا صاحب عصر و زمان جمعی پریشان را ببین
در کوچه و بازارها سر در گریبان را ببین
ایتام را بیمار را افسرده نالان را ببین
علام دین غمخوار را محزون و حیران را ببین
از حال ما و کل شیء آگاهی ای شمس الضحی
از ذات رب العالمین و ز خالق یکتا بخواه
از سیزده ارکان دین و ز خسرو بطحا بخواه
از اولیا و مرسلین از مادرت زهرا بخواه
بهر ظهورت شاه دین از زینب کبری بخواه
شاید ز اکسیر دعا حاجات ما گردد روا
از دست ما هر روز و شب گشته دلت دریای خون
از کید ما میر عرب باشد غمت از حد فزون
مائیم در رنج و تعب رخ زرد و چهره نیلگون
ای آفرینش را سبب گشتیم ما بین واژگون
بخشندة جرم و گناه تو خسروی و ما گدا
از مردمان این زمان و ز کوفیان و شامیان
بر روی فخر انس و جان بستند چون آب روان
لب تشنه عطشان کودکان افسرده خاطر بانوان
سقای میر کاروان آمد لب آب روان
کز آتش آهش بسوخت دریا و صدر النتهی
مانند شاه لافتی زد بر سپاه مشرکین
از فرش تا عرش استوی آمد ز جانان آفرین
ناگه ز کید بیحیا آمد لعینی از کمین
از تیغ دستش شد جدا افتاده بر روی زمین
گفتا عزیز فاطمه جانم به لب آمد بیا
از رزمگه تا علقمه آمد کنار پیکرش
دیدش که سقای حرم افتاده جسم اطهرش
بنشست بالینش حسین بگرفت بر ران و سرش
سلطان خوبان پاک کرد خون را ز چشم انورش
عباس از داغ غمت کمان گردید قدّم تا جزا
سقای اطفال حسین کن باز چشم ناز باز
بین خواهرت در شور و شین اطفال در ناز و نیاز
شوری به پا در نشأتین گشته برایت سرو ناز
ریزم سرشک از هر دو عین گویم به تو اسرار و راز
یک قطره از اشک دو چشم شافی بود روز جزا
این درس عشق و عاشقی بر ما خدا آموخته
برخیز ای سرو روان اطفال را دل سوخته
پروانه سان از تشنگی چون شمع محفل سوخته
مصباح ماتم در حرم اطفال بین افروخته
از اشک چشمت مشک را پر کن ببر بر خیمهها
سالروز میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد!
ای ثمر نخل باغ وحی توانا |
گوهر دریای فضل حق تعالی |
ای قمر آسمان خسرو بطحا |
زینت عرش برین خلد مصفا |
حامی دین خدا مظهر اسما |
|
برقع چو ز روی مهر چهره گشائی |
تا که به افلاکیان نور رخ بنمائی |
دل ز کف عاشقان به غمزه ربائی |
ساقی بزم الست عین بقائی |
دل بربودی ز خلق عالم بالا |
|
صاحب ملک وجود و افسر شاهی |
بحر عطای تو هست لایتناهی |
روی تو آئینه صفات الهی |
دلشدگان را معین و پشت و پناهی |
روح در اعضای امهاتی و آبا |
|
کشور حسنی و پادشاه جهانی |
یوسف مصر وجود کون و مکانی |
کشتی توفیق حق و بحر گرانی |
وجه خدای کریمی و سرّ نهانی |
جان جهانی و نور دیدۀ والا |
|
نرگس مستان و عندلیب گلستان |
ساقی و جام و شراب و ساحت بستان |
سبزه و صحرا و دلبر و لب بستان |
مطرب و ساقی و بزم و شمع شبستان |
فصل گل و پای سرو و ساغر صهبا |
|
نور جمالت به کون گشته فروزان |
لعل لبت کوثر است و روی تو رضوان |
بر در عفو توئیم سر به گریبان |
دست من و دامن تو ای شه خوبان |
بوسه ز پای تو دل نمود تمنا |
|
روی تو را تا سپاه زانیه دیدند |
رشته الفت ز کائنات بریدند |
دست ز جنگ آن سپاه شوم کشیدند |
گاه سخن گفتند و گهی بشنیدند |
کیست که حیران نموده شاه و گدا را |
|
یک نفر از آن سپاه شوم جفاکار |
گفت بود نور چشم احمد مختار |
مظهر آیات حق قطبة الاقطار |
کنز عطا پرده دار عالم اسرار |
هست علی شمع بزم عترت طاها |
|
گفت منم شمس آفتاب پرستان |
در لب لعل من است چشمه بستان |
خرم و خندان ز ماست طرف گلستان |
مست ز پیمان ماست نرگس مستان |
شبه رسولم عزیز دانه لیلی |
|
من شرف مکه و ذبیح منایم |
زینت عرش برین بدر دجایم |
ساقی بزم پیمبر دو سرایم |
قطرهای از بحر سیدالشهدایم |
بهر شهادت شدم ز شوق مهیا |
|
غیرتش آمد به جوش آن شه خوبان |
تیغ کشید از نیام شد سوی میدان |
نعره کشیدی چو شیر بیشه جانان |
زد به صف آن سپاه مشرک و نادان |
زیر و زبر کرد آن صفوف دغا را |
|
عاقبت از تیغ و تیر و نیزه و خنجر |
گشت مشبک تن عزیز پیمبر |
با لب عطشان و قلب ریش مکدر |
ز عرش زین شد به فرش شاه فلک فر |
غلغله افتاد در زمین و ثریا |
|
بر سر بالین اکبر آمده سلطان |
دید به خاک اوفتاده سرو خرامان |
گشت کمان قامتش چو طاق نه ارکان |
رأس عزیزش گرفت بر سر دامان |
گفت علی جان انیس و مونس لیلی |
|
نیست در این دشت خوفناک مقامت |
خیز ز جا تا برم به سوی خیامت |
چشم به راه تو است مام گرامت |
کرده به پا در حریم شور قیامت |
گریه کند از فراقت ای گل رعنا |
|
گفت الهی گواهی از دل زارم |
رفت ز دستم گل همیشه بهارم |
ای به فدای تو جان خرد و کبارم |
چون که به دل آرزوی وصل تو دارم |
«قطره» چه باشد شها مقابل دریا |
هله برخیز ببین ملک جهان رشک جنان شد |
مهر رخسار امامت ز پس پرده عیان شد |
ساقی بزم به کف ساغر و سرمست روان شد |
جلوه از پرتو خورشید رخش ملک جهان شد |
در جهان سایه صفت از پی آن سرو روان شد |
|
سرو بستان ولایت بخرامید خرامان |
آن که از نور وجودش به وجود آمده امکان |
چمن آرای جمالش شده هر حوری و غلمان |
به در دولت او شاه و گدا سر به گریبان |
تا مه برج سعادت شب آدینه عیان شد |
|
ساقیا خیز بده مژده شهنشاه مبین را |
مطربا در طربآور به فلک روح امین را |
زاهدا تیره کن از زمزمه سکان زمین را |
شب عید است برافروز چراغ دل و دین را |
که در آئینۀ دل چهرۀ خورشید نهان شد |
|
چشم دل باز شد و دید که در کشور هستی |
به وجود آمده ماه حرم و دلبر هستی |
سبب خلقت کونین خدا مظهر هستی |
ثمر نخل رسالت گهر و جوهر هستی |
مرغ جانم به فضای حرمش در طیران شد |
|
مَلکی دید که در عرش الهی زده پرچم |
پرچمش سایه فکنده به سر عالم و آدم |
گاه در عرض سماوات گهی عرش معظم |
مژده میداد به حق و ملک و آدم و خاتم |
روز میلاد حسین ابن علی فخر زمان شد |
|
تا که خورشید رخش صبح ازل گشت هویدا |
پرتوش تافته بر لوح و قلم عرش معلا |
برقع برداشت چه از چهره خداوند توانا |
جن و انس و ملک و حور و پری آدم و حوا |
به تماشای قد و قامت او پیر جوان شد |
|
چون وجودش به وجود آمده در عالم امکان |
ملک هستی شده از هستی او روضۀ رضوان |
دل مجنون شده چون طرّۀ لیلیش پریشان |
گو زلیخای زمان را که بیا جانب کنعان |
یوسف مصر ملاحت سوی بازار روان شد |
|
بانوان حرم فخر امم سید لولاک |
همچنان مادر گیتی شده از شوق طربناک |
همه در عیش و نشاط و طرب و وجد فرحناک |
آمده نزد رسول مدنی منبع ادراک |
گفتند امروز حرم خانۀ دین رشک جنان شد |
|
گفت آرید برم گوهر دریای ولا را |
صاحب جود و سخا و کرم و فضل و عطا را |
زینت عرش برین قبلۀ ارباب ودا را |
شمع ایوان رسل آئینۀ قبله نما را |
آن که خاک سرکویش ز کرم تاج شهان شد |
|
عصمت طاهره آن مظهر الطاف خدا را |
مهبط وحی خداوند و امین ضعفا را |
صاحب جود و کرم رهبر خلق دو سرا را |
داد بر احمد مرسل گهر بحر ولا را |
شاد شد احمد و بر مهر جمالش نگران شد |
|
چون که د ر مشرق جان نور علی کرد تجلا |
بوسهای از لب جان بخش حسین کرد تمنا |
به لبش لب بنهاد و به رخش کرد تماشا |
زآن تماشا دل سلطان مبین یافت تسلا |
زیب دامان رسول مدنی مشک فشان شد |
|
آفرین گفت برآن صنعت خلاق مبینش |
به سر دامنش آن سرّ مبین داد مکینش |
بوسه زد ختم رسل بر لب لعل نمکینش |
گه به سیب زنخ و گاه به لب گه به جبینش |
آن زمان شاد دل فخر بشر پیر مغان شد |
|
تو شب تیرگی دین خدا را سحری |
علت غائی حق پرده اوهام دری |
نتوان مادر گیتی چو تو آرد پسری |
شجر طیبه ختم رسل را تو بری |
مهر افلاک پس تیرگی ابر نهان شد |
|
گه مکانش به سر دامن خلاق مبین بود |
گاه اندر کف زهرا و گهی روح الامین بود |
گه در آغوش رسول مدنی حامی دین بود |
گاه در عرش گهی فرش گهی خلد برین بود |
گه عیان گاه نهان گاه زمین گاه زمان شد |
|
آه از آن دم که قد سرو حسین زعرش زمین شد |
درّ انگشتر خاتون قیامت ز نگین شد |
زینت عرش خداوند مبین تا به زمین شد |
با خبر خواهر شاه شهدا حامی دین شد |
قلب محزون و پریشان به سوی دشت روان شد |
مشکلات تو حل شود به خدا
گر تلاوت کنی حدیث کساء
خاتم مرسلین رسول خدا |
سید کائنات بحر عطا |
یک جهان جسم روح پویا شد |
بهر دیدار حضرت زهرا |
سایبان جهان و سایه نداشت |
آفتاب است عالم الاسماء |
آمد و گفت شمسۀ آفاق |
بحر توحید ربک الاعلی |
گفت ای روح سیزده قالب |
چهارده قاف را تویی عنقا |
چون که افسرده خاطرم آور |
از سرا پردۀ جلال کسا |
رفت آورد مجد علم کسا |
در حضور پیمبر دو سرا |
از بتول آن کسا گرفت رسول |
رفت تحت کسا حبیب خدا |
مجتبی از در آمد و گفتا |
السلامُ علیک یا ا ُمـّا |
عطر و مشکات عود مشک ختا |
میوزد از بهشت روح افزا |
به مشامم رسد ز هر جانب |
بوی جدم نبی ذوالاعلا |
گفت با مجتبی بتول آری |
در کسا هست عروة الوثقی |
مخزن علم و حلم رفت و بگفت |
السلامُ علیک یا جدّ ا |
اذن فرما خدیو ملک وجود |
تا که آیم در استوای کسا |
اذن بگرفت خرم و مسرور |
رفت نزد خبیر من والا |
از ثری تا سرادقات حجب |
گوش کن این حدیث حرف ندا |
در کسا بود سید ثقلین با حسن روح عالم کونین |
|
آفتاب فروغ شمس قدم |
زده بر خانه و حریم قدم |
آن حسین بود نور چشم بتول |
روح امکان قبلۀ عالم |
به وجود آورد اگر خواهد |
هر دمی صدهزار عیسی دم |
دیدهاش تا فتاد بر مادر |
جلوهگر شد برش بهشت ارم |
السلامُ علیک مام گرام |
میوزد عطر از گل خاتم |
چون در اینجا نزول وحی شود |
گفت آید نسیم باغ ارم |
مشک ساید امین وحی مگر |
بهر آن طره خم اندر خم |
گفت آری سپهر جود و عطا |
کعبۀ دین و دل ولی نعم |
در کسا صاحب کسا باشد |
عطر و مشک است ز آن گل مریم |
شاه دین رفت گفت با خدا |
السلام و علیک صبح قدم |
اذن بگرفت شاه مظلومان |
رفت در پیشگاه فخز امم |
مژدهای میدهم تو را امروز |
من به چشم روان دل نگرم |
در کسا بود سید ثقلین با حسین و حسن ضیاء دو عین |
|
شاه مردان علی ولی امم |
آمد و گفت کی مرا همدم |
در حریم تو میوزد جانا |
بوی عطر و گلاب از خاتم |
نور از فرش میرود بر عرش |
تیره گردیده نیـّر اعظم |
ابن عمم صراط عالمیان |
سایه افکنده بر سرم این دم |
غنچۀ لعل بسته باز نمود |
گفت تحت کسا بود خاتم |
مژدۀ وصل از بتول شنید |
مرتضی رفت نزد فخر امم |
السلامُ علیک یا مولا |
ای تو را کائنات خیل و خدم |
اذن فرما که تا شوم داخل |
شهر علمی تو باب علم منم |
گفت احمد علی امام مبین |
تو صراطی بحر جود و کرم |
بزم ما از تو میشود روشن |
نام تو هست زینت خاتم |
مژدهای میدهم تو را امروز |
نیست در کار عشق لا و نعم |
در کسا بود سید ثقلین نفس پیغمبر و علی، حسنین |
|
فاطمه مظهر توانائی |
مظهر علم و علت غائی |
قائم و دائم و قیام و قدم |
به جهان میدهد توانائی |
چهار ارکان علم لایدرک |
کرده اندر کسا خود آرائی |
آمد و گفت یا نبی الله |
نور چشم فروغ بینائی |
سید انبیاء شفیع جزا |
مجمع علم وحی یکتائی |
السلامُ علیک مظهر هو |
مظهر هو و سر اسمائی |
اذن فرما که تا شوم داخل |
در کسا ای مرا توانائی |
اذن حاصل نمود داخل شو |
در حضور علی اعلائی |
بنوشته عیان به لوح و قلم |
در سرا پردۀ تجلائی |
در کسا بود سید ثقلین علی و فاطمه حسن و حسین |
|
جبرئیل امین کاخ جلال |
گشت آگه ز سرّ احمد و آل |
ملتجی گشت گفت یا ربـّا |
ای خداوند قادر متعال |
اذن فرما روم حضور نبی |
که شوم محرم حریم جلال |
از مقام جلال وحی آمد |
نزد احمد برو به عز و مقال |
آمد از عرش در سرای بتول |
گفت کی صاحب سریر منال |
از حجابات غیب وحی آمد |
که سلامی رسان به احمد و آل |
جبرئیل امین به خود بالید |
چه مبارک مرا بود اقبال |
السلامُ علیک آل الله |
پنج ارکان کعبۀ آمال |
اذن فرما برای درک حضور |
در کسا آیم ای جمیل جمال |
طوق طاعت به گردن افکندم |
بهر خدمت برای درک کمال |
من از این آستانه روز الست |
کردهام کسب علم فضل کمال |
جبرئیل امین و مرغ حیات |
این ترانه سرود با اجلال |
در کسا بود سید ثقلین پیک حق فاطمه علی حسنین |
|
مصطفی گفت کی خدای جهان |
توئی خلاق و خالق و سبحان |
فیض رحمانی و رحیمی تو |
همچو ذات تو هست بی پایان |
من که عبد توام تو مولائی |
هستیام دادهای تاج نشان |
تو کریم قدیم الاحسانی |
که مرا خواندهای تو در قرآن |
من محمد ولی رسول توام |
چون کنم شکر لطف این احسان |
پس ندا آمد از حجاب حجب |
خاتمی بر تمام انس و جان |
دو جهان قطرهای ز بحر تو است |
مالک ملک و صاحب ادیان |
ذات تو شد مسبب خلقت |
ور نه عالم نبود کون مکان |
گفت حق با ملایک ملکوت |
بود کنزی مرا ز خلق پنهان |
پنج آئینه چهارده مرآت |
وجه باقی مرا دهند نشان |
امر و نهیم همه به دست تو است |
کاخ ظلم و ستم کنی ویران |
از ملک، جن و انس و دیو و دد |
در شناسائیت همه حیران |
بهر این پنج تن خلایق را |
میدهم من نجات از نیران |
تو و مولا به بحر کن باشید |
نوح فلک نجات کشتیبان |
شفعا در جزا و روز حساب |
فاطمه هست سیزده ارکان |
همه ماسوا چنین گویند |
که ندیدی ببین عیان نهان |
در کسا بود سید ثقلین قطره با شش عوالم بحرین |
بر در دوست که با ناله و آه آمدهایم |
دل و دین باخته با حال تباه آمدهایم |
از پی کوکبۀ سرّ اله آمدهایم |
«ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمدهایم |
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم» |
|
به سر کوی تو از شوق نهادیم قـَدم |
بگذشتیم ز مال و حشم و خیل و خدم |
آه ما را زده آن خال لبت صبح قـِدم |
«رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم |
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم» |
|
دست یکتائی حق تا گِل عالم بسرشت |
گندم خال تو در مزرعۀ آدم کشت |
ساقی و پیر مغان و می و مطرب لب کشت |
«سبزۀ خط تو دیدیم و ز بستان بهشت |
به طلب کاری آن مهر گیاه آمدهایم» |
|
تا که دیدیم تو را از قِدم ای شیر مبین |
مهر روی تو در آب و گل ما گشت عجین |
به تمنای وصال تو ای خسرو دین |
«با چنین گنج که شد خازن او روح امین |
به گدائی به در خانۀ شاه آمدهایم» |
|
پیک فرخ پی حق مژده دهد از چپ و راست |
که سر کوی حسین سجدهگه شاه و گداست |
نشوی منحرف از کعبه قیامت اینجاست |
«لنگر حلم توای کشتی توفیق کجاست |
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم» |
|
تا ننوشیم صراحی و شراب از کف یار |
رخ نپیچیم از این بارگه عز و وقار |
چونکه آئینه دل تیره شد از گرد و غبار |
«آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار |
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم» |
|
شور عشق تو زده خیمه به سکان سما |
خم ابروی کجت رهزده از شاه و گدا |
قطره معلوم شود قدر حسین روز جزا |
«حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز که ما |
از پی قافله با آتش و آه آمدهایم» |