اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

شد جدا زشمشیر، دست آن نکوخواه

در حرم سرا بود طفل ناز پرور

           از امام مسموم مجتبای اطهر

دید در حرم خانه

نیست روح جانانه

ای عزیز زهرا

بود عاشق شاه راحت دل و جان

شد برون زخیمه غمگسار و گریان

محو و مات حیران بود

فکر روح امکان بود

ای عزیز زهرا

گفت کو عمویم عمّه وفادار

در حرم نباشد آن سلیل دادار

سوی دشت می­پویم

تا عموی خود جویم

ای عزیز زهرا

کان صبر زینب دید نور دیده

بلبل روانش از قفس پریده

عمه­اش گرفت در بر

گفت آن نکو منظر

ای عزیز زهرا

طفل گفت عمه گو چه شد عمویم

صبر کن عزیزم راز دل بگویم

شاهزاده عبدالله

در حریم آید شاه

ای عزیز زهرا

سرفراز عالم دید با خبر شد

با خبر زحال طفل نوحه­گر شد

گفت خواهرم این دم

سوی خیمه برطفلم

ای عزیز زهرا

همچو صید از دام پر زد آن همایون

سیر در ملا کرد رفت سوی جانان

یک جهان جان را دید

راحت روان را دید

ای عزیز زهرا

گفت ای عموجان نور دیدگانم

خیز تا تو را من در حرم رسانم

دشت پر خطرناکست

زینب تو غمناک است

ای عزیز زهرا

ناگهان عیان شد دشمن جفاکار

تیغ برکفش بود مشرک ستمکار

قصد کشتن شه داشت

تیغ کینه در برداشت

ای عزیز زهرا

دست را سپر کرد در مقابل شاه

شد جدا زشمشیر دست آن نکوخواه

دست کودک دلبر

اوفتاده از پیکر

ای عزیز زهرا

در بسیط میدان روبروی آن شاه

کودک دل آرام شد فدای الله

قطره در دل عالم

خیمه زد بحار غم

ای عزیز زهرا

 

حرّ ریاحی

حر نامدارم با سپاه لشکر

آمدم بجنگ نور چشم حیدر

زین عمل پشیمانم

محو و مات و حیرانم

ای عزیز زهرا

رو به خیمۀ شاه آمده شتابان

در کنار خیمه ایستاده حیران

سیل اشک جاری کرد

گفت و آه و زاری کرد

ای عزیز زهرا

گفت بارالها من گناهکارم

زاد راه و توشه جز خطا ندارم

مرغ دل پر کنده

سر به زیز افکنده

ای عزیز زهرا

از حرم برون شد دید وقت یاریست

چهره زرد و گلنار اشک دیده جاریست

دم به دم که می­گوید

راه چاره می­جوید

ای عزیز زهرا

دیده باز کرده دید نور عین را

مظهر کرامت شاه دین حسین را

گفت شاه مظلومان

من گدا و تو سلطان

ای عزیز زهرا

دلفگار و بی تاب همچو مرغ بسمل

تیر غم نشسته قلب و سینه و دل

هر طرف که پویا بود

فکر شاه بطحا بود

ای عزیز زهرا

غرق بحر غصه داشت شرمساری

چهره زرد خسته اشک چشم جاری

گفت می­شود از من

بگذرد شه ذوالمن

ای عزیز زهرا

پس به سایۀ لطف داد شه پناهش

در حریم خلوت برد وداد راهش

طرز دلبری این است

ذره پروری این است

ای عزیز زهرا

حلقۀ اطاعت حرّ نمود در گوش

در مقابل حق کرده خود فراموش

قطره حرّ فدائی شد

شمع دلربائی شد

ای عزیز زهرا

اذن جنگ بگرفت از امام محبوب

دشمنان دین را کرد مات و مغلوب

مدحت حسین می­گفت

از دو دیده دُر می­سفت

ای عزیز زهرا

در ره خداوند حر شهید گردید

پیش روی جانان رو سفید گردید

گفت در ره جانان

جان من شده قربان

ای عزیز زهرا

 

صاحب الزمان غمگین

عسکری امام حجّت عوالم

واجب الاطاعة صاحب علائم

سبط ساقی کوثر

ظل خالق اکبر

گنج گوهر علم

از کتاب فضلش حل کند مسائل

در محافل دین کرد با دلائل

ناخدای عرفان است

روح جسم قرآن است

گنج گوهر علم

ماه مشرق جان در سرادقات است

در وجود ذاتش کشتی نجات است

او ولی امکان است

سبط شاه مردان است

گنج گوهر علم

دشمن ستمکار شمع کینه افروخت

از شرار آتش قلب شاه را سوخت

فکر زهر قاتل کرد

کار سهل مشکل کرد

گنج گوهر علم

نخلۀ جفا کشت در ضمیر کشته

تخم کینه برداشت از نهال کشته

چون که منکر دین بود

مونسش شیاطین بود

یا کریم و یا رب

ظاهراً از این دنیا رفت آن یگانه

با غمش قرین شد خسرو زمانه

صاحب الزمان غمگین

شد برای شاه دین

یا کریم و یا رب

مکتب علومش بی نظیر باشد

نوحه گر برایش چرخ پیر باشد

این چه شور و غوغا است

در همه جهان بر پا است

یا کریم و یا رب

باید از دل جان کرد سوگواری

«قطره» دین حق را کرد شاه را یاری

چون امام شد مسموم

یا کریم و یا قیوم

یا کریم و یا رب

 

مصیبت مولانا ثامن الحجج علی ابن موسی علیه السلام

سلطان خراسان زائرین کویت

با دل شکسته آمدند به سویت

ضامن غریبانی

یار غم نصیبانی

ای عزیز زهرا

رحلت رسول قتل مجتبی شد

شور روز عاشور در جهان به پا شد

زین دو ماتم غمناک

تیره شد رخ افلاک

ای عزیز زهرا

با لوای نصرت کاروان دلها

سوی ارض اقدس گشته­اند پویا

فکر شاه بطحایند

روز راه پیمایند

ای عزیز زهرا

هشتمین امام خالق توانا

از مدینه آمد مستعار دنیا

سبط ساقی کوثر

شد شهید کین از زهر

ای عزیز زهرا

کرد حیله و تزویر دشمن ستمگر

آتشی برافروخت خامه سوخت دفتر

شد جهان عزا خانه

از برای جانانه

ای عزیز زهرا

 

مصیبت امام حسن مجتبی علیه السلام

مجتبی امام سبط اکبر شاه

از رموز غیب کاینات آگاه

دل به مهر حق بسته نخلۀ گلشن رسته

نور چشم زهرا

بعد شاه مردان والی ولا بوده

پرده­دار اسما سرّ لا یری بوده

یار و یاور دین بود شمع جمع آئین بود

نور چشم زهرا

از دم روانش بحر علم جاری

کشتزار دین را کرده آبیاری

نخل دین شده سیراب روی شه شده مهتاب

نور چشم زهرا

صد هزار عالم بوده در پناهش

نیروی ملایک لشگر سپاهش

حکمران عادل بود میر هر سلاسل بود

نور چشم زهرا

دست کبریائی چون در آستین داشت

هستی عوالم در کف ونگین داشت

بحر حلم را گوهر کاخ علم را دلبر

نور چشم زهرا

بس که دلربا بوده در مقام عزّت

بندۀ‌ خدا بوده مظهر سعادت

دشمنان حسد بردند قلب شاه آزردند

نور چشم زهرا