اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

مصیبت حضرت زینب علیهاالسلام - 2

دختر زهرا فروغ شمس ولایت

نور رخ شمع بارگاه جلالت

زینب کبری عزیز حیدر کرار

منبع فیض و عطا و جود و کرامت

علت ایجاد خلق عالم امکان

عصمت اعظم گل نهال رسالت

بندۀ درگاه حق مبلغ قرآن

معنی شمس و ضحا و صبح سعادت

تا متولد شد آن ریاض ریاحین

شد زقیامش به پا هزار قیامت

همچو علی در بیان در عالم ایجاد

صاحب اعجاز و فضل و نطق و بلاغت

رهبر دین رهنمای عالم و آدم

حامی دین خدا خدای فصاحت

زهرۀ زهرا مهین کشور هستی

گوهر دریای صبر و جود و عنایت

هر که پناهنده شد به درگه لطفش

می­رود از این سفر به شهر سلامت

آه از آن دم که در مقابل زینب

شاه شهیدان چشید شهد شهادت

بانوی عصمت زظلم کوفی و شامی

غرقه‌ی خون شد دلش ز تیر ملامت

شد دل فرزند بوتراب مشوش

بس که شنید از سپاه شام شماتت

گشت سراسیمه رو به سوی نجف

گفت که ای پادشاه روز قیامت

پیکر عریان زجور کینه‌ی عدوان

روی تراب اوفتاده آن قد و قامت

بحر مروّت اسیر سلسله گردید

خیمه و خرگاه شاه رفت به غارت

یک نفر از آن سپاه شوم جفاکار

بر مه برج شرف نکرد حمایت

«قطره» دل بحر خون شد از این غم

در کف زهرا نه صبر ماند نه طاقت

مصیبت حضرت زینب علیهاالسلام

در ماتم عزیز خدا دخت بوتراب

از سیل اشک قصر شکیبم شده خراب

با چشم دل ببین به سراپردۀ وجود

پنهان در ابر تیره شده روی آفتاب

از بهر زینب آن دُر دریای مرتضی

ای دیده اشک از چه نباری چونان سحاب

جاری زچشم خلق ببین اشک ماتم است

محزون نشسته هر طرفی پیر و شیخ و شاب

آن مرغ جان شده از گـلبن بدن

از آتش فراق دل ما شده کباب

این واژگون فلک چه گردیده نیلگون

جبریل عشق از چه سبب دارد اضطراب

آشفته از چه رو شده دل­های بانوان

یاقوتشان نهان شده اندر دل تراب

آن زهره‌ای که سرّ اناالحق عیان نمود

شهد لقا چشید به جنّت ز روی باب

رخت از جهان کشید به دارالقرار شد

از رفتنش کباب شده قلب بوتراب

سیل سرشک بسته ره مردمان چشم

برکف نمانده طاقت صبر و شکیب و تاب

آن نازنین که خالق صبر و شکیب بود

امروز شد به سوی بقا با دل کباب

عمری برای قائمه‌ی دین قیام کرد

از آن قیام هست به پا مذهب و کتاب

یک قافله اسیر به سامان رساند او

هر چند دید ظلم و ستم جور بی حساب

هنگام مرگ گفت که یادم نمی­رود

رأس حسین و زیب سنان کوفه‌ی خراب

هر لحظه‌ای به یاد لب لعل شاهدین

می‌ریخت عقد دیده به دامان چنان حباب

در قتلگه چو دید به دریای خون حسین

از خون شاه کرد کف و گیسوان خضاب

جانش به لب رسید در آن ساعتی که شمر

عطشان برید سر زتن مالک الرقاب

از آن نهال گلشن دین چید یک گلی

از خون عاشقان شده آن لعل گل مذاب

آن لحظه‌ای که عازم شام خراب شد

عریان گذاشت جسم حسین را در آفتاب

این میهمان عزیز بود خاکِ کربلا

برگو به آفتاب که بر جسم او متاب

گفت ای حسین من به خدا می­سپارمت

اما بیا و از من افسرده رخ متاب

پروانه­ها بگرد تو ای شمع انجمن

گردیده­اند زآب حیات تو کامیاب

روز عزای زینب کبراست شیعیان

از بهر او ببین که جهان گشته انقلاب

هرچند راه مردم چشمم گرفته سیل

از اشک دیده نخله‌ی دین را کنم شباب

ای «قطره» بحر از اثر آه آتشین

افتاده فلک عقل به گرداب پیچ و تاب

ویران کنم ز نطق و بیان بارگاه را

زینب چو دید در سر نی رأس شاه را

از دود آه کرد سیه روی ماه را

منهاج صبر از اثر آه آتشین

افسرده کرد مردم و خیل سپاه را

گفت ای مه سمای دل مشرق وجود

افکن به خیل غمزده تیر نگاه را

در طور این سنان تو ز بس جلوه کرده‌ای

بستی به خلق عالم امکان تو راه را

تو مهر آسمان جلالی به نوک نی

ثابت نموده‌‌ای به جهان اشتباه را

از یک کرشمه بر سر نی مظهر اله

دادی به باد خرمن آن رو سیاه را

مویم خضاب گشته زخون گلوی تو

هم تیره کرده چهره‌ی خورشید و ماه را

خورشید آسمان وصالی حسین من

دیدی چقدر ظلم و ستم رنج راه را

امروز در مقابل روی تو شاه دین

ویران کنم ز نطق و بیان بارگاه را

زینب سرش به چوبه‌ی محمل زد و گریست

افسرده کرد قافله‌ی دل تباه را

از فرق خون زینب کبری به روز حشر

بخشد خدای حی توانا گناه را

هر «قطره»ای که می­‌چکد از بحر چشم تو

افسرده می­‌کند دل هر دادخواه را

 

ورود اهل بیت به شام

روزی که اهل بیت شه دین به شام شد

از هر طرف به هر طرفی ازدحام شد

تیغ جفا و جور ستم از نیام شد

دنیا به کام مردم بی ننگ و نام شد

غمگین دل عزیز رسول انام شد

تا دختر ولی خدا دید شام را

بی شرمی خلایق بی ننگ و نام را

بی رحمی یزید و جفای عوام را

کف الخضاب دست همه خاص و عام را

آن روز پیش دیدۀ زینب چه شام شد

بانوی بانوان اسیران بی گناه

گفت ای سپاه شوم جفاکار دین تباه

مائیم پرده­دار حرم دخت پادشاه

از دود آه ما شده رخسار مه سیاه

از این سبب زدست ملایک زمام شد

محزون به شام زینب مالک رقاب شد

آهی کشید و تیره رخ آفتاب شد

سکان ماسوا و زمین انقلاب شد

غمگین نبی و فاطمه و بوتراب شد

یا للعجب مگر که قیامت قیام شد

اثبات کرد زینب کبری مقام خویش

بر کف گرفت بانوی عصمت زمام خویش

ثابت به خلق کرد در آن شام مام خویش

از آن سپاه شوم گرفت انتقام خویش

حجت به اهل کوفه و شامی تمام شد

گفتا که ما عزیز نبی فخر عالمیم

نور سراج کعبه و فرزند خاتمیم

ما رهنمای عالم و منهاج آدمیم

معنی بر کتاب خدا اسم اعظمیم

از دست ما ز فتنه اعدا زمام شد

 

کاروان اسرا در راه کوفه

نمی­‌دانم چرا از غصه جانم بر لب است امشب

همه سیاره در سیر و پریشان کوکب است امشب

یقین در قید و بند و غم گرفتار است بیماری

که قلب عالم ایجاد در تاب و تب است امشب

طبیبانه بیا امشب به بالینش تماشا کن

ببین بیمار بی­تاب است و جانش بر لب است امشب

چرا این کاروانان اندرین صحرا مکان کردند

مگر این ره خطرناک و قمر در عقرب است امشب

یکی از کاروان پرسید میر این اسیران کیست

بگفتا دختر زهرای اطهر زینب است امشب

چرا سـُکان عرش و فرش و کرسی در تب و تابند

مگر دوران هجر غمگساران امشب است امشب

نمی­‌دانم چه آمد بر سر دخت علی زینب

که اشک از چشم او جاری چو ابر کوکب است امشب

برای خاطر مظلومی زینب خداوندا

که ذکر ساکنین عرش یارب یارب است امشب

بیا یک «قطره» از بحر چشمت کن نثار دوست

که هنگام عزاداری برادر امشب است امشب