اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

بی‌برادر شدم و بی‌کس و بی‌یار امشب


شیعیان از ستم قوم جفاکار امشب

دخت سلطان عرب گشته عزادار امشب

 

یک نفر از سپه شوم جفاکیش نداد

تسلیت بر اسرای شه ابرار امشب

 

عترت شاه شهیدان همه محزون گریان

جمله در عیش و طرب قوم ستمکار امشب

 

اندر آن ظلمت شب هاتف غیبی می گفت

ساربان شرم کن از عترت اطهار امشب

 

این بدن زینت و بر دوش نبی داشت مکان

از چه پنهان شده از خاک و خس و خار امشب

 

بی‌کفن جسم حسین بر سر خاک افتاده

گشته محزون به جنان احمد مختار امشب

 

جن و حور و ملک و اهل سماوات علی

همه محزون و پریشان و دل افگار امشب

 

پیکر اطهر شاه شهدا افتاده است

به زمین از ستم فرقه کفار امشب

 

ابن‌سعد از طمع ملک ری و منصب و جاه

کرد پر خون دل هر ثابت و سیار امشب

 

اکبر و قاسم و عباس و علی اصغر و عون

خفته بر خاک از این فرقه اشرار امشب

 

ام لیلی نه به کف طاقت و تابست و شکیب

دارد از مرگ علی دیده درّ بار امشب

 

اندر آن خیمه که از نار ستم سوخته بود

بود پر خون دل آن غافله سالار امشب

 

زینب طاهره با شاه فلک فر می گفت

بی‌برادر شدم و بی‌کس و بی‌یار امشب

 

گفت با زینب اطهر شه اقلیم وجود

سوختی قلب علی ز آه شرر بار امشب

 

عرش و فرش و مه و حور از غم سلطان الست

در تزلزل ملک و گنبد دوّار امشب

 

نیست جر آه دل سوختگان همدم ما

مونس ما بود این چشم گهربار امشب

 

عمه امشب سر فرزند عزیز زهرا

میهمانست بر کافر غدار امشب

 

بر عزای پسر فاطمه ذرات وجود

جمله در آه و فغان چون دل بیمار امشب

 

غم و محنت شده با دلشدگان مونس و یار

از جفای پسر سعد ستم کار امشب

 

اندر این دشت فتادند شهان بی‌سر و دست

همه بی‌غسل و کفن خسرو و انصار امشب

 

قطره شد قلب نبی ز آتش آه تو کباب

گشته غمگین به جنان حیدر کرار امشب

از خون حنجر تو کنم گیسوان خضاب

دامن کشان به دامن این دشت رو کنم

با مرغ آشیان دلم گفتگو کنم

 

از هر طرف روانه شوم با دل پریش

هر لحظه ای وصال تو را آرزو کنم

 

گاهی به خیمه گهی سوی حربگاه

سرگشته هر طرف بروم جستجو کنم

 

آمد کنار نعش برادر به گریه گفت

شاه نجف کجاست تو را رو به رو کنم

 

آب روان که نیست میسر برای من

از اشک دیده جسم تو را شستشو کنم

 

از تیغ و تیر و خنجر و نوک سنان و نی

خواهم که زخم های تنت را رفو کنم

 

بر بوسه گاه جد و پدر بوسه زد بگفت

کو رأس انورت که به او گفتگو کنم

 

پرپر ببینمت گل زینب به روی خاک

بردارمت ز خاک و چو گل برگ بو کنم

 

چون نیست ممکنم که سپارم تو را به خاک

بسپارمت به خالق و آشفته مو کنم

 

از خون حنجر تو کنم گیسوان خضاب

رسوا یزید و مردم بی آبرو کنم

 

بگذارمت به دامن صحرا حسین من

افسرده سوی دیر و خرابات رو کنم

 

زهرا تو را ز خون جگر پرورانده بود

جسم تو را ببینم و من یاد او کنم

 

گر قطره ام ز آه دل زینب حزین

گلگون ز اشک دامن و روی نکو کنم

همچو کشتی شکسته رو به ساحل کرده‌ایم

بر سر کوی تو ما از شام ویران آمدیم

با غزالان حرم جمع پریشان آمدیم

 

 

ای عزیز فاطمه با کودکان زار تو

با ولی حق تعالی عابد بیمار تو

آمدیم از شام غم افزا پی دیدار تو

مو کنان مویه کنان سر در گریبان آمدیم

ما به یاد روی تو طی منازل کرده‌­ایم

همچو کشتی شکسته رو به ساحل کرده­‌ایم

بر سر قبر تو با اطفال منزل کرده‌­ایم

آگهی از حال ما مفتون و حیران آمدیم

قامت سجاد از داغت کمان گردیده است

از کف اطفال تو صبر و توان گردیده است

خواهرت زینب امیر کاروان گردیده است

که به طوف کوی تو افسرده نالان آمدیم

بعد قتلت دستگیر و واله و حیران شدیم

اندرین وادی حیرت جمله سرگردان شدیم

از جفای ظلم عدوان بی سرو سامان شدیم

تا به معراج حقیقت راحت جان آمدیم

تا که در ویرانه ما را گشت منزل روز و شب

در خرابه جان ما غمدیدگان آمد به لب

خانۀ بی سقف و بام میهمان یاللعجب

ما برون از شام غم با چشم گریان آمدیم

ظلم بی حد و حساب فتنه‌­های رنگ رنگ

آه از شام خراب مردم بی نام و ننگ

بر سر ما می‌­زدند از بام خاک چوب و سنگ

بی سر و سامان شدیم تا به سامان آمدیم

بزم ماتم را در این عالم مهیا کرده‌­ایم

جان شیرین را فدای حق تعالی کرده­‌ایم

در دل ذرات مافیها تو مأوی کرده

ما چو مهری از پی خورشید تابان آمدیم

رنج راه شام و تن رنجور پا پر آبله

قلب محزون حال خسته دل شکسته سلسله

نیست دیگر در کف ما صبر و تاب حوصله

که چنین محزون سرگردان حیران آمدیم

شاه مظلومان تو در خواب خوش و ما غمگسار

قاسم و عباس اکبر عون داری در کنار

جان نثاری گرد شمع عارضت پروانه‌­وار

ما به سان قطره در دریای عمان آمدیم

تا قیامت پرچم جان بازی‌ات برپاستی

دستگیر خلق عالم شافع فرداستی

تو عزیز حق تعالی زهرۀ زهراستی

عندلیب آسا به گلزار تو نالان آمدیم

از فراقت یوسف جان پیر شد یعقوب عشق

داد از کف صبر و طاقت از غمت یعقوب عشق

ابر آسا دیده گریان طالب مطلوب عشق

همچو یوسف ما به نزد پیر کنعان آمدیم

 

پنهان به زیر تیغ و سنانم بیا بیا

ای عندلیب گلش جانم بیا بیا

آرام جان و روح روانم بیا بیا

از مشرق خیام برون آمدی مهین

آخر ببین تو آه و فغانم بیا بیا

ای میر کاروان یتیمان بی گناه

رفت از کفم شکیب و توانم بیا بیا

این دشت گر مخوف و عدو در کمین بود

ای رهنمای دل شده­‌گانم بیا بیا

حیران شدی به دامن صحرا برای من

هر دم به سوی تو نگرانم بیا بیا

هر لحظه‌ای صدای تو بر گوش می‌­رسد

از چشم تو اگر که نهانم بیا بیا

خوب آمدی که تا ز نهالم بری بری

در طرف دشت گشته مکانم بیا بیا

بردار برقع را ز جمال دلت ببین

از هر طرف نهان و عیانم بیا بیا

گر نیستم مقابل روی تو خواهرا

پنهان به زیر تیغ و سنانم بیا بیا

بانوی بانوان تو که ره گم نکرده‌ای

خوش آمدی به نام و نشانم بیا بیا

چون کـَشتیـَم به قلزم خون گشته غوطه ور

در جسم من که نیست روانم بیا بیا

زیر سنان و نیزه و شمشیر و تیغ تیز

ای خواهر عزیز نهانم بیا بیا

می­‌خواستم که روی تو بینم دم ممات

یک دم نداد شمر امانم بیا بیا

ای قطره گفت شاه شهیدان به خواهرش

تو یاوری به غمزدگانم بیا بیا

 

بنشین برای خاطر زهرا برابرم

چون دولت وصال تو باشد میسرم

برتر زآفتاب سماوات اخضرم

مانند صید اگر به کمند توام اسیر

مشتاق برجمال خط و خال دلبرم

من عاشق جمال تو باشم عزیز من

افکنده آفتاب قدت سایه برسرم

در هر کجا که روی کنم با دل حزین

آئی به سان صبح سعادت تو از درم

یک عمر از پی تو دویدم به کوه ودشت

تا شد وصال جلوه‌ی رویت میسّرم

سیّاره‌ی سمای تو بودم شبانه روز

لیکن ز پرتو رخ تو ذره پرورم

مجنون شدم برای تو در دشت و کوهسار

عنقای جان نشسته برای تو بر سرم

تو شاه ملک عالم لاهوتی ای حسین

من زینب ستم کش افسرده خاطرم

بعد از نبی و فاطمه و مرتضی حسن

بودی به هر بلیه تو غمخوار و یاورم

تقصیر ما چه بود مگر خسرو بقا

صف­ها به صف کشیده عدو در برابرم

یک دم عزیز فاطمه سلطان خانقین

بنشین برای خاطر زهرا برابرم

بر رزمگاه عزم روان کرده‌ای ولی

کی می­شوم رضا بروی یک دم از برم

مهریه بتول بود قلزم فرات

از تشنگی کباب شد قلب اطهرم

دامن کشان من از پی تو می­روم به دشت

تا از نهال وصل تو من بار و بر برم

آتش اگر به خرمن صبرم زده عدو

در بوتۀ ولای تو همچون سمندرم

در خیمه‌گاه از اثر آه آتشین

می­سوزد از عطش دل عطشان اصغرم

از بهر خاطر تو امام مبین حسین

جاری بود زدیده‌ی دل عقد گوهرم

قطرات اشک می­چکد از چشم کائنات

زآن رو که می­رود سوی میدان برادرم

«قطره» هنوز خیمه‌ی ثاراللهی به پاست

از دولت جلالتش آسوده خاطرم