تا رفت از این دار فنا دختر خاتم |
گردید پریشان زغمش عالم و آدم |
تا دید علی مرغ دلش در دل خاک است |
شد قامت سلطان قِدم از غم او خم |
جبریل امین از طرف ذات الهی |
بر طارم افلاک زده پرچم ماتم |
بنشست پریشان به سر تربت زهرا |
گفتا تو ایا قائمۀ عرش معظم |
ذکر من و اطفال پریشان تو این است |
گو آن که به ما بود معین یاور و همدم |
بردار سر از خاک دمی فاطمه جانم |
کشتی یتیمان بنگر غرق یم غم |
از آه حسین و حسن و زینب و کلثوم |
بنشسته به روی گل رخسار تو شبنم |
از اشک بصر گل کنم این خاک مزارت |
بر باد دهم زآه دلم خرمن عالم |
گوید که بیا ای شه اورنگ رسالت |
بگذار به زخم دلم ای شاه تو مرهم |
این قطره ببین از غم خاتون قیامت |
ریزد ز بصر اشک غم ارواح مکرم |