بر چهرۀ خورشید بنشسته غبار غم
ز آن رو که شده نیلی مرآت رخ خاتم
جاری شده سیل اشک از چشم ولی الله
در ماتم وجه الله آن سیّدۀ عالم
صندوق درِ وحدت از لطمۀ در بشکست
افتاد به روی خاک آن گوهر کان یم
زهرا به فغان گفتا با ختم رسل: بابا
افتاد ز انگشتِ انگشتر تو خاتم
از سینۀ مجروح زهرا شده خون جاری
گردیده خضاب از خون رخسار گل مریم
یا فاطمة الزهرا مهدی تو میآید
بهر دل مجروحت آرد شه دین مرهم
یا فاطمة الزهرا بازوی تو نیلی شد
آن مصلح کل آید گردد به غمت همدم
یا فاطمة الزهرا گر سوخت دلت آید
آن شاهد ملک غیب آن رهبر هر عالم
هر کس دل زهرا را سوزانده بدان قطره
چون دشمن نامحرم نبود به حرم محرم
گرد غمی به چهره زهرا نشسته بود
راه عبور سلسله اشک بسته بود
خون جای اشک می چکد از چشم کائنات
زآن خار غم که بر دل زهرا نشسته بود
فصل بهار و غنچه گل زرد رو چرا
گفتم کنار نخله گل خار رسته بود
از آن مصیبتی که به زهرا رسیده بود
سر رشته قرار ز دستش گسسته بود
سیلاب اشک فاطمه، افغان اهل بیت
بهر شه ولایت و طفل خجسته بود
از ظلم و کینه، ضربت در، ازدحام خلق
قلب علی و پهلوی زهرا شکسته بود
زهرا برای حفظ علی حجت خدا
از طفل و جان گذشت علی دست بسته بود
تا به روی خاک، بر از نخلۀ گلزار ریخت
باغبان دید و ز دیده عقد گوهربار ریخت
سوخت از آتش درِ رحمت ز بیداد خسان
خاک و آذر بر سر ما از در و دیوار ریخت
تا شکست از ضرب در پهلوی زهرای بتول
فاطمه اشک از بصر بر صفحۀ رخسار ریخت
میوۀ نارس ز شاخ نخل علمنا فتاد
مرتضی اشک از بصر از نرگس گلنار ریخت
در مصیبت های زهرا نالۀ اهل حرم
سیل اشک از بحر چشم عترت اطهار ریخت
مرتضی محبوب خود را کرد پنهان در تراب
خاک بر فرق ملائک، ثابت و سیّار ریخت
درکنار قبر زهرا شاه او ادنی نشست
عقد گوهر، بحر رحمت، حیدر کرّار ریخت
مجتبی و زینب و کلثوم محزون بهر مام
شاه مظلومان سرشک از چهرۀ گلنار ریخت
«قطره» تا باد خزان آمد به طرف بوستان
در بسیط بوستان از نخله برگ و بار ریخت
هر لحظه کنم بر همه آفاق مباهات
خلّاق جهان دارم و سلطان سماوات
دست طلبم سوی خلایق نگشایم
ز آن رو که منم ریزه خور خالق ذرّات
رزّاق جهان خالق و مرزوق، خلایق
از فیض عظیمش شده ابنای جهان مات
از اوّل ایجاد جهان تا به قیامت
فرماندۀ کونین بود مادر سادات
آن اعظم اسماء خداوند که باشد
گفتم که بود فاطمه آن قبلۀ حاجات
آن گوهر گنجینۀ اسرار الهی ست
گردیده نهان در صدف بحر مهمّات
در شأن بتول نبوی امّ عوالم
نازل شده قرآن مبین مجمع آیات
بر جاه و جلالش نتوان پی بَرَد انسان
زهرا که بود کاشف اسرار کرامات
آن نور که ظلمات جهان کرده منوّر
از پرتو خورشید ولا نور رخ ذات
در کفۀ کفّش بود از امر خداوند
جان همه مخلوق جهان، ارض و سماوات
از درگه حق رانده شود آن که در عالم
بشکست دل فاطمه خورشید ولایات
بر حق و حقیقت مکنی ظلم و تعدّی
ای «قطره» شوی غرق به دریای بلیّات
دانی چه کسی مستحق لعن خدا هست
آن کس که شکسته دل زهرا به خیانات
رسوا شود آن طایفه کردند خیانت
بر دین نبی، عترت و قرآن و امانات
از بهر ستمکار دنی خائن آئین
آماده شده آتش زقّوم مکافات
رفتی از دار فنا مادر جان پرور من |
شد از این رفتن تو زار و حزین خاطر من |
نخلۀ غم بنشاندی تو در این کشت دلم |
رفتی از دست من ای یاس و گل احمر من |
رخ تو شمع شبستان امید من بود |
همچنان صبح سعادت که شدی از در من |
خرمن صبر مرا ماتم تو داد به باد |
خاک غم ریخته از بام فلک بر سر من |
جامۀ نیل ببر کرده سماوات عُلا |
بنشانده غم هجران تو را در بر من |
اگر از دیدۀ من دور شدی جان عزیز |
هر دمی پرتو حسن تو شود از در من |
پر اثر نیست مگر ناله راه دل ما |
که نکردی نظری بر دل غم پرور من |
تو نشستی به لب جوی بقا با دل خوش |
شهد غم پرشده از اشک بصر ساغر من |
برق عشق تو چنان شعله زده در جانم |
سوخت هنگام جدائی تو بال و پرمن |
تو در این خانه کاشانه بگو در دل شب |
روی زانو کـِه نهد بعد تو مادر سر من |
دیده کن باز دمی مادر شیرین حرکات |
بنگر روی حسن ژاله چشم تر من |
گهری از کف من رفت خدا میداند |
زینت عرش برین بوده و تاج سر من |
«قطره» دریای عوالم به تلاطم آمد |
لب فروبند که افسرده شده خاطر من |