من صراط خطه اسما رب العالمینم |
در بساط حق تعالی احسن للخالقینم |
ظِلّ ذات ذیوجودم والی غیب و شهودم |
صادر اول ظهورم روح ختم المرسلینم |
باعث خلق جهانم من جهان جاودانم |
معنی اللهُ نورم مظهر و نور آفرینم |
مجد وجه الله مطلق سر سرالله بر حق |
جلوه مصباح وجهم مطلع نور مبینم |
من نمی گویم خدائم حق پرستم حق ستایم |
آفتاب مهر ذاتم طیبات و طیبینم |
عدل و میزان و صراطم رهبر و باب نجاتم |
مصطفایم مرتضایم مبدء عین الیقینم |
از نخستین فیض بخشم تا ابد فرمانروایم |
دست خلاق توانا باشد اندر آستینم |
پیشوایم مقتدایم رهنمایم دلربایم |
هرکجا رو آروم من من صراط نستعینم |
مرتضایم مصطفایم مالک ملک وجودم |
مشعل علم کلامم از لقب حبل المتینم |
قبله حاجات خلقم ساکن معراج عشقم |
ناخدای بحر جودم پادشاه شهر دینم |
کوثر و خلد و بهشتم روضه و رضوان سرشتم |
ساقی بزم الستم من امیرالمؤمنینم |
لوح محفوظ خدایم معنی قل انـّمایم |
من کتاب الله ناطق روح ختم المرسلینم |
مجمع اوصاف قرآن مهبط آیات رحمان |
گشته نازل از برای رحمت للعالمینم |
جبرئیل غیب سرمد وحی آورد نزد احمد |
من دلیل صد هزاران منزل روح الامینم |
آگهم از بطن متن ذره و خورشید عالم |
صاحب اعجاز عینم چشمه حق الیقینم |
آدمم نوحم خلیلم عیسیم موسای طورم |
انبیا را در عیان و در خفا یار و معینم |
من اگر گفتم سلونی با خبر از کائناتم |
چون گواه از ماسوی الله واقف از سرّ مبینم |
واقفم از هر عوالم رهبرم از هر معالم |
باب علم مصطفایم مستعانم مستعینم |
جیش ارکان ملائک حاملین عرش و فرشی |
خلق از نور جمالم کرده رب العالمینم |
در سماوات علائی خلق ارض و ماسوائی |
هست در تحت لوایم که امین راسخینم |
هادی درماندگانم دستگیر بی کسانم |
من قسیم نار و جنت هم شفیع مذنبینم |
چون علی انمایم مشرق شمس ضحایم |
مونس هر بینوایم یاور هر مسلمینم |
سیر در آفاق و انفس با براق عشق کردم |
شد به معراج تجلای خدا آخر مکینم |
قاسم ارزاق رزقم منشی خلاق رزقم |
از ازل تا روز محشر رهبر دین مبینم |
مجری صوم و صلواتم محیی خمس و زکاتم |
معنی سبع المثانی لنگر عرش برینم |
راد مردان جهان را من دلیل و پیشوایم |
بیشه ملک ولا را ضیغم شیر آفرینم |
آسمان فضل و وجودم آفتاب تابناکم |
هر دو عالم قطره ای باشد ز دریای یقینم |
در افلاک مشیت نقش سیمای علی باشد |
جهان هر لحظۀ سرگشته جویای علی باشد |
کسی مدح و ثنایش را خدا گوید سزاوارست |
جهان آفرینش ظرف دریای علی باشد |
به گوش دل شنیدم از نی و نای و نوای نی |
که هر عضوی زاعضا گویای علی باشد |
بهشت جاودانی زآن پیران خرابات است |
ولی جنات عاشق روی زیبای علی باشد |
نگه با چشم دل کن زینت عرش الهی بین |
ز گرد و خاک کف کفه پای علی باشد |
به یک لیله چهل منزل علی بوده عجب نبود |
به بطن متن هر ذرات ماؤای علی باشد |
خدا خورشید عالم آفرید از نور وجه الله |
به هر افلاک میتابد که لالای علی باشد |
علی پیدا علی مخفی علی ظاهر علی باطن |
به او زیبد جهان محو تجلای علی باشد |
فروغ دیدۀ هر دیده میبیند یقین دارم |
که از هر دیدۀ ذرات بینای علی باشد |
زبس ذات علی باشد محیط و قطب در عالم |
کسی نتوان کند درک آن معمای علی باشد |
بهر برگ و گلی با دیده حق بین نظر کردم |
که دیدم وجه وجهالله سیمای علی باشد |
شب معراج در هر جا که سیر خاتم حق بود |
که دیدش در حجاب وحی آوای علی باشد |
گلی بشکفت در گلزار ناموس الهیت |
که آن گل زینت عرش معلای علی باشد |
خدای حق تعالی دید کس کفو علی نبود |
زنورش فاطمه آورد همتای علی باشد |
برو قطره حقیقت پیشه کن بگذر زما و من |
بدر این پرده ظلمت که دل جای علی باشد |
در بساط قرب حق کاخ عطا آراسته |
کاخ را بهر جلوس حق تا آراسته |
خیمه اندر صحنه و صحرای لایـُدرَک زده |
از برای مصطفی و اولیا آراسته |
در دل ذرات حب چارده اسما نهاد |
رمز این اسماء را در حرف با آراسته |
خانه دل ساخته بهر طواف عاشقان |
کعبه گل را برای التجا آراسته |
آن حرم از یمن شاه دین شده بیت الحرام |
فاطر اسماء و مصباح هدی آراسته |
قتل و غارت در حریم بیت بیت الله نیست |
بهر حفظ این حرم قبله نما آراسته |
در کتاب آفرینش این زمین اُمالقراست |
ایمن از خوف و خطر رنج بلا آراسته |
در شب میلاد مسعود علی مرتضی |
محفلی از بهر شاه اولیا آراسته |
چون خلیل کبریا کرده بنای این حرم |
حق تعالی این حرم را باصفا آراسته |
از برای یمن مولود علی مرتضی |
بیت او را سجدهگاه ما سوی آراسته |
شمع را افروخته در خانه از بهر علی |
مشتق از نام خودش نور هدی آراسته |
هر که در آن خانه باشد در امان کبریاست |
آفرین برکلک قدرت این بنا آراسته |
پرده را افکنده از رخسار ماه دلبران |
از فروغش مهر و ماه دلربا آراسته |
سبز و خرم ساخته وامان صحرای ختن |
پس بهشت عدن از مشگ علا آراسته |
از وجود مرتضی شد کعبه مسجود جهان |
با ید قدرتنما قالوا بلی را در منا آراسته |
خانه را حق کرده زینت بهر صاحب خانهاش |
خادمش جبریل و جشن انبیا آراسته |
فاطمه بنت اسد در خانه آمد با شتاب |
دید کعبه بسته در ثنا آراسته |
منکشف دیوار شد از بهر مام لوکشف |
رفت در بیت الحرم با عزّ و جاه آراسته |
کعبۀ آفاق و انفس جلوهگر از نور شد |
نور وحدت در حریم مرتضی آراسته |
خواست ایمن پرده پوشی از فروغ حق کند |
کز تجلایش زمین و ماسوی آراسته |
نور خورشید ولی الله عالمگیر شد |
خیره شد چشم عدو حق بر ملا آراسته |
نور وحدت گشت طالع قطره در بیت الحرم |
مشرکین غافل کهِ قبله نما آراسته |
علیِّ عالی اعلا ولیِّ یکتایی |
برای بردن دل کرده خود آرایی |
به کنه معرفتش پی به جز خدا که برد |
که شاهدم بود احمد به حق یکتایی |
به غیر دست ولایت کسی در امکان نیست |
به خاک تیره دهد هستی و توانائی |
چو دست حق گل آدم سرشت روز ازل |
علی دمید در آدم روان و گویائی |
علی وکیل خدا زامر حق به آدم داد |
سریر تاج رسالت مقام مولائی |
بتول جان رسولست جلوه علوی |
که فیض بخش جهانست و علت غائی |
غبار درگه زهراست توتیای بصر |
ضیاء شمس جهانست و کحل بینائی |
ده و چهار بود علم در صحیفه زهرا |
نوشته بر ورق لوح عرش اعلائی |
علی، محمد و احمد بتول با حسنین |
صراط غیب و شهودند سِـرّ یکتائی |
به ذات لایتناهی خالق متعال |
که قطره ایست دو امکان ز بحر زهرایی |
بزن تو دست توسل به طرف دامن او |
گدای را بنوازد دهد توانائی |
ای که سر از پرده در آورده ای |
سر ز مشارق به در آورده ای |
شمس ضحی جلوه گر آورده ای |
مطلع شمس و قمر آورده ای |
ناصر خیر البشر آورده ای معجز شق القمر آورده ای |
|
بس که عیانی تو نهان گشته ای |
کی تو نهانی و عیان گشته ای |
والی فیاض جهان گشته ای |
رازق مخلوق زمان گشته ای |
با ید قدرت ثمر آورده ای کشت و بر و نخل و بر آورده ای |
|
خواست خدا جلوه نمایی کند |
جلوه نمائی خدایی کند |
خلق کند خلق و خدائی کند |
مدحت آن علت غائی کند |
رمز قضا و قدر آورده ای نور و ضیاء بصر آورده ای |
|
ذات خداوند بود لامکان |
آینه ذات ندارد نشان |
داشت گهر در دل دریا نهان |
در دل دریا گهر بـی کران |
جلوه نما این دُرّ آورده ای بحر ولا و گهر آورده ای |
|
کرد بنا بر لب بحر بقا |
با ید قدرت به خدایی خدا |
طاق بنا را زده دست ولا |
گشت بنا مبدء ذکر و ثنا |
کعبه و بیت و حجر آورده ای رو به حرم هر بشر آورده ای |
|
صاحب آن خانه ندانی که کیست |
مقصد و مقصود از آن خانه چیست |
مخزن گنج و گهر گوهریست |
آن که عیان سِـرّ جلی و خفیست |
سِرّ خفی در نظر آورده ای مژده وصل و ظفر آورده ای |
|
مرغ حیات ملکات سما |
سیر نماید صفحات سما |
نور ضیاء لمعات ولا |
جلوه نما در طبقات علا |
نور هدی جلوه گر آورده ای لیل و نهار و سحر آورده ای |
|
فاطمۀ بنت اسد بامداد |
رو به سوی کعبه و مقصد نهاد |
آمد و چشمش به حرم تا فتاد |
گفت که ای خالق کون و عباد |
خالق کون و قدر آوردهای خوش تو مراد در نظر آوردهای |
|
بر در این خانه پناهنده ام |
چون که تویی خالق و من بنده ام |
دیده به رخسار تو افکنده ام |
من ز فروغ تو فروزنده ام |
نور ضیاء بصر آورده ای عنصر علم و هنر آورده ای |
|
کاشف اسماء به وجود آمده |
در حرم کعبۀ جود آمده |
وز بر خلاق وَدود آمده |
در همه آفاق سرود آمده |
قطره ز دریا گهر آورده ای همچو دلی در نظر آورده ای |