اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

مرغ لاهوتم که در ویرانه مأوا کرده‌ام

شاه بازم من که در دام بلا افتاده‌­ام

اندرین غمخانۀ دار فنا افتاده­‌ام

بیگناهم در کف صیاد گشتم مبتلا

حاکم امر قضایم در بلا افتاده­‌ام

مرغ لاهوتم که در ویرانه مأوا کرده­ام

بلبل دستان سرایم از نوا افتاده‌­ام

بس کشیدم رنج راه و فرقت روی پدر

عاقبت در چنگ قوم بی حیا افتاده­‌ام

من عزیز شاه مظلومان حسینم این چنین

که در این ویرانۀ شام بلا افتاده­‌ام

خانۀ بی سقف و ظل آفتاب شام غم

با که گویم هین در این ماتم­سرا افتاده‌­ام

بس که بر پایم خلیده خار دشت و کوه و بر

پای من مجروح گشته من زپا افتاده­‌ام

طفل رنجور سه ساله رنج راه بی پدر

کی پدر آید ببیند من کجا افتاده­‌ام

گر چراغ بالش بستر ندارم عمه جان

در دل شب یاد دشت نینوا افتاده‌­ام

قطره مأوای رقیه تا که در ویرانه شد

من پی آن گنج دُرّ دلربا افتاده­‌ام

 

بر لبش بنهاد لعل، جان به جانان عرضه داشت

این شنیدم در خرابه کودک سلطان عشق

دید رأس باب را آن بلبل بستان عشق

گفت بابا گو چرا گریان و حیران آمدی

خانۀ بیگانگان رفتی و اینسان آمدی

خاک خاکستر نشسته بر گل رویت چرا

گشته پنهان از نظر طاق دوابرویت چرا

در شب تیره در این ویرانه مهمان آمدی

گو چه رخ داده که اینسان دیده گریان آمدی

بس که با رأس پدر افغان و سوز و ساز کرد

مرغ جان از جسم آن آرام جان پرواز کرد

با سریر خاک و خون اسرار پنهان عرضه داشت

بر لبش بنهاد لعل جان به جانان عرضه داشت

از قفس عنقای جان آن مهین زد بال و پر

دختر حیدر عزیز فاطمه شد باخبر

آمد ودیدش که جان تسلیم جانان کرده است

درد مهجوری ز وصل باب درمان کرده است

عمه­اش گفتا رقیه خیز وخوش آغاز کن

بر سر دامان من بنشین کشف راز کن

دید زینب جان سپرده طفل محزون حسین

پس به طفلان برادر گفت با صد شور وشین

 

 

هنوز قطره دل کائنات خون پالا است

برای خاطر آن شمع انجمن آراست

 

صادق آل نبی گشتی شهید از زهر کین

قلزم غم زاشک چشمم طرف دامان تو شد

هر پریشان خاطری جانا پریشان تو شد

موسم گل گشت صحرا شد برای دشمنان

از برای دوستانت عید قربان تو شد

صادق آل نبی گشتی شهید از زهر کین

از جفای مشرکین ویران دبستان تو شد

گر تو را منصور از زهر جفا مسموم کرد

از جفای خائن دین هتک قرآن تو شد

جعفر صادق به حق مادرت زهرا قسم

کن فنا هر مشرکی منکر به قرآن تو شد

عید بهر شیعه آل عبا باقی نماند

چون کباب از آتش غم قلب سوزان تو شد

حجت حق حضرت صاحب زمان در ماتمت

در سحاب پردۀ غیبت پریشان تو شد

آتش این فتنۀ روشن شده خاموش کن

که مشوش قلب محزون محبان تو شد

سد راه دین نمی­گردد به غیر از اجنبی

اجنبی سد ره آئین جانان تو شد

گلشن دین می­نمی‌گردد خزان از بهر آنک

نخل دین سیراب از خون شهیدان تو شد

زآتش آهت بسوزان خرمن هر خائنی

دشمن دین منکر احکام و برهان تو شد

رونق دین خدا در سایۀ الطاف توست

هر که در بحر غم افتد دست بر دامان تو شد

منهدم گردد به حق ذات خیرالمرسلین

آن که در دور زمانه دشمن جان تو شد

قطره می­گوید که از کید اجانب سیل قهر

ای عزیز فاطمه ویرانه سامان تو شد

قامت چرخ کمان گر شده از بار الم ...

دل سرگشته نگشتی تو خبردار امشب

در جهان شور عزا گشته پدیدار امشب

گر خزان گشته گلستان نبی یاران باز

کرده طغیان به جهان فتنه اغیار امشب

همه شب غلغله در باغ ربوبیت بود

عندلیبش زچه لب بسته ز گفتار امشب

مادر دهر ز کف داده شکیبائی را

زآه جانسوز دل عترت اطهار امشب

از هیاهوی ملک در ملکوت اعلاء

چرخ قوسین فلک مانده ز رفتار امشب

ملک ارض و سماء کرده به بر رخت عزا

از غم مظهر حق سید سالار امشب

زهر منصور چنان کرده اثر در دل شاه

ریخت خون جگر از نرگس بیمار امشب

از غم مرگ پدر موسی جعفر امشب

کرده از لطمه منقش گل رخسار امشب

در عزای شه دین صادق اصحاب کساء

رایت عرش برین گشته نگونسار امشب

بهر این ماتم عظمی شه ملک و ملکوت

نیلگون کرده ز سیلی رخ گلنار امشب

در مصیبات توای کشتی بحر توفیق

شده افسرده دل حجت دادار امشب

قامت چرخ کمان گر شده از بار الم

رفته از دار فنا قافله سالار امشب

دوستان شه دین واله و حیران، نگران

به سر رهگذر کوچه و بازار امشب

«قطره» دریای عوالم به طلاطم افتاد

زآه جانسوز تو عترت اطهار امشب

پوشیده به تن رخت عزا عامی و عالم

چون مرغ شب آهنگ به گلزار بنالم

در روز پریشان و شب تار بنالم

هر لحظه کنم گریه شب و نوحه سرایم

تا صبح به گرد گل رخسار بنالم

دور از وطن افتاده و با مرغ خوش الحان

گه در چمن و گاه به کهسار بنالم

من از سرشب تا به سحر چشم به راهم

کآید سحر من گه دیدار بنالم

چون ابر بگریم زغم جعفر صادق

از ظلم ستم پیشۀ اغیار بنالم

مجروح شده سینه­ام از سودۀ الماس

گه با دل محزون رخ گلنار بنالم

مهلت ندهد دشمن خونخوار زمانی

بنشینم و با خلوتیان حرم یار بنالم

پوشیده به تن رخت عزا عامی و عالم

با عامی و عالم دل افگار بنالم

افغان نکنم بهر دل غمزدۀ خود

از بهر وصی شه ابرار بنالم

از بهر امام ششم شاه شهیدان

با قافله و قافله سالار بنالم

من خاک به سر ریزم و افغان کنم آری

گویم به که در پردۀ اسرار بنالم

هر لحظه که یاد آورم از نالۀ آهش

با اهل سماء ثابت و سیار بنالم

گه یاد نمایم ز دل جعفر صادق

گه بهر حسین عترت اطهار بنالم

گاهی بخداوند کنم شکوۀ اعدا

گه بهر اسیران گرفتار بنالم

گه فکر دل سوخته از زهر نمایم

گه لطمه زنم بررخ گلنار بنالم

من خاک بسر ریزم تا دامن محشر

از بهر غل گردن بیمار بنالم

گل خار نگردد به بر دیدۀ اغیار

«قطره» ز جفای ستم خار بنالم