ای غریب ارض طوس مظهر اسماء ذات |
مونس و یار غریبان در حیات و در ممات |
ما گرفتار غم اندوه و هجر و سیئات |
یا علی موسی الرضا حلال حل مشکلات |
کشتی بحر نجات |
|
ما که اینسان در خراسان چشم گریان آمدیم |
با دل بشکسته و با قلب سوزان آمدیم |
همچنان سیاره گرد شمس تابان آمدیم |
در حضور کاشف اسرار و اسماء و صفات |
آن امام ممکنات |
|
ما که اینسان سوی معراج جلالت آمدیم |
عاصی و شرمنده از روی خجالت آمدیم |
در حضور وارث تاج کرامت آمدیم |
راه دور و توشه میخواهیم از بحر نجات |
ای سلیل کائنات |
|
با دل بشکسته محزون خسته و قلب تباه |
آمدیم از بهر بخشش در حضور پادشاه |
شاه بنوازد گدایان را به یک تیر نگاه |
میدهد از خرمن حسنش به مهجوران زکات |
کاشف اسماء ذات |
|
ما به گرد شمع رویت همچنان پروانهایم |
ذاکر مداح ذات اقدس شاهانهایم |
دست از جان شسته و خاکِ در این خانهایم |
که بنوشیم از لب جانپرورت آب حیات |
ای امام طیبات |
|
از جفا و ظلم مأمون ستمکار دغا |
قلب تو مجروح شد از کینه زهر جفا |
روی طفلانت ندیدی رفتی از دار فنا |
در عزایت شد پریشان و مشوّش طیبات |
عقل عالم گشته مات |
|
خواهرت معصومه از هجر تو محزون دلکباب |
سیل اشکش خانمان صبر را کرده خراب |
یادم آمد از حسین و زینب مالک رقاب |
شد شهید عطشان حسینش بر لب آب حیات |
آن عزیز ممکنات |
|
هر که گرید بر حسین ماتم و شور نوا |
یا کند بر پا لوای نوحۀ بزم عزا |
توشۀ راهش شود تا صفحۀ روز جزا |
«قطره» آهش زد شرر بر ممکنات |
آن امام ممکنات |
خداوندا در این سامان چه سازم |
به درد هجر و مهجوری بسازم |
به رویم شبنم ماتم نشسته |
دلم از طعنۀ دشمن شکسته |
از این دور زمان دلگیر باشم |
ز گلگشت گلستان سیر باشم |
به غیر از حق ندارم غمگساری |
مرا هر دم کند از لطف یاری |
صبا امشب برو سوی مدینه |
بگو کی خواهر زار و حزینه |
رضایم من رضایم من رضایم |
به زنجیر غم تو مبتلایم |
به شهر طوس من افسرده گشتم |
خزان شد گلشنم پژمرده گشتم |
عجب مهمان نوازی کرد مأمون |
ز زهر کین دلم را کرد پرخون |
اگر رسم وفاداری چنین است |
یقین تقدیر کار عشق این است |
پریشان است خواهر خاطر من |
بیا بگذار بر زانو سر من |
ز خونم پنجه را آلوده کرده |
مرا از بار غم فرسوده کرده |
به کف تاب و توانایی ندارم |
به لوح سینه نقشت مینگارم |
نباشی وقت جان دادن برمن |
ببندی خواهرا چشم تر من |
کشی تو سوی قبله دست و پایم |
کنی چون ابر گریه از برایم |
نمیبینی مرا ای ناز پرور |
بنال از ماتمم تا روز محشر |
فراق و درد هجران تو سخت است |
دلم از زهر کینه لخت لخت است |
بر سر کوی تو ما از شام ویران آمدیم |
با غزالان حرم جمع پریشان آمدیم |
|
|
ای عزیز فاطمه با کودکان زار تو |
با ولی حق تعالی عابد بیمار تو |
آمدیم از شام غم افزا پی دیدار تو |
مو کنان مویه کنان سر در گریبان آمدیم |
ما به یاد روی تو طی منازل کردهایم |
همچو کشتی شکسته رو به ساحل کردهایم |
بر سر قبر تو با اطفال منزل کردهایم |
آگهی از حال ما مفتون و حیران آمدیم |
قامت سجاد از داغت کمان گردیده است |
از کف اطفال تو صبر و توان گردیده است |
خواهرت زینب امیر کاروان گردیده است |
که به طوف کوی تو افسرده نالان آمدیم |
بعد قتلت دستگیر و واله و حیران شدیم |
اندرین وادی حیرت جمله سرگردان شدیم |
از جفای ظلم عدوان بی سرو سامان شدیم |
تا به معراج حقیقت راحت جان آمدیم |
تا که در ویرانه ما را گشت منزل روز و شب |
در خرابه جان ما غمدیدگان آمد به لب |
خانۀ بی سقف و بام میهمان یاللعجب |
ما برون از شام غم با چشم گریان آمدیم |
ظلم بی حد و حساب فتنههای رنگ رنگ |
آه از شام خراب مردم بی نام و ننگ |
بر سر ما میزدند از بام خاک چوب و سنگ |
بی سر و سامان شدیم تا به سامان آمدیم |
بزم ماتم را در این عالم مهیا کردهایم |
جان شیرین را فدای حق تعالی کردهایم |
در دل ذرات مافیها تو مأوی کرده |
ما چو مهری از پی خورشید تابان آمدیم |
رنج راه شام و تن رنجور پا پر آبله |
قلب محزون حال خسته دل شکسته سلسله |
نیست دیگر در کف ما صبر و تاب حوصله |
که چنین محزون سرگردان حیران آمدیم |
شاه مظلومان تو در خواب خوش و ما غمگسار |
قاسم و عباس اکبر عون داری در کنار |
جان نثاری گرد شمع عارضت پروانهوار |
ما به سان قطره در دریای عمان آمدیم |
تا قیامت پرچم جان بازیات برپاستی |
دستگیر خلق عالم شافع فرداستی |
تو عزیز حق تعالی زهرۀ زهراستی |
عندلیب آسا به گلزار تو نالان آمدیم |
از فراقت یوسف جان پیر شد یعقوب عشق |
داد از کف صبر و طاقت از غمت یعقوب عشق |
ابر آسا دیده گریان طالب مطلوب عشق |
همچو یوسف ما به نزد پیر کنعان آمدیم |
خواهر نکو منظر |
بحر رحمت داور |
ای به کودکان رهبر |
ای عزیز غم پرور |
دخت ساقی کوثر |
خواهرا خدا حافظ |
همسفر به طفلانم |
مونس عزیزانم |
غم خور یتیمانم |
یار غم نصیبانم |
گه به دیر و گه معبر |
خواهرا خدا حافظ |
دیدۀ تو دُر بار است |
سینۀ تو افگار است |
محنت تو بسیار است |
همدم تو بیمار است |
گه به راه و گه کشور |
خواهرا خدا حافظ |
ای به جسم عالم جان |
از جفای ظلم خسان |
برلب من آمد جان |
میروم به این میدان |
نه مرا بود یاور |
خواهرا خدا حافظ |
ای انیس و غمخوارم |
مونس شب تارم |
عزم رزمگه دارم |
چوُن دل از تو بردارم |
نور دیدۀ حیدر |
خواهرا خدا حافظ |
گربسته فلک بختم باز است پر و بالم |
الطاف الهیت شد شامل احوالم |
بر اوج فلک پران شد طایر اقبالم |
ارکان سماواتی دیدند چو اجلالم |
گفتند تو عنقای قاف مدنی باشی یا آن که تو سیمرغ باغ چمنی باشی |
|
گفتم که گه وصل است مسرور و غزل خوانم |
من طایر باغ قدس طوطی خوش الحانم |
یک ذرّه ز خورشیدم یک قطره زعـُمّانم |
من خاک کف پای شاهنشه خوبانم |
او پور ابوطالب من بر رخ او طالب من بر رخ او طالب او پور ابوطالب |
|
ای دل گه میلاد مسعود علی باشد |
چون حامد این مولود ذات ازلی باشد |
از فضل و کمال وجود چون رب جلی باشد |
کونین چنان گوئی در دست ولی باشد |
انوار الهیّت در خانه تجلّی کرد آن خانه که عالی بود عالی متعالی کرد |
|
این خانه که میبینی خیل و خدمی دارد |
اکوان و مه و کرسی لوح و قلمی دارد |
در کنگرهی قصرش نقش و رقمی دارد |
بس مهر جهان آرا ماه حرمی دارد |
سری ایست در این خانه کس مینشود آگاه ز آن رو به ظهور آمد در خانه ولی الله |
|
در کعبهی مشتاقان آمد چو شه عالم |
شد بسته ره خانه بر مردم نامحرم |
از چهره نقاب افکند مرآت رخ خاتم |
بر قائمهی افلاک جبریل زده پرچم |
گفتا که در دولت شد بر رخ ما مفتوح از دولت شاه عشق آن مظهر یا سـبـّوح |
|
گر پرتو خور نبود نور و جلواتی نیست |
بر مزرعهی عالم سود و ثمراتی نیست |
سر حدّ فنا باشد اثبات و ثباتی نیست |
گر شاه ولایت نیست روز عرصاتی نیست |
چون ذات علی باشد در امر جهان آرا فیّاض عطا مولا مشکات جهان آرا |
|
فیّاض علی الاطلاق با دست توانائی |
بر فرق علی بنهاد آن تاج دل آرایی |
گسترده بساط قرب بر عالم اعلائی |
از عرش برین تا فرش بنموده صف آرائی |
این پنبهی غفلت را از گوش دلت بردار تقدیس علی بشنو ای دل ز در و دیوار |
|
آئینهی آئین را در آینه پیدا کن |
از مردم چشم دل هر لحظه تمنّا کن |
شو از دل و جان مجنون رو جانب لیلا کن |
آئینهی آئین شو آن گاه تماشا کن |
شو از سرو پا غوّاص مستغرق دریا شو بهر گهر لالا در بحر صدفزا شو |
|
آئینه آئین شو آئینه آئین بین |
آن نقش و معانی را در طرّهی مشکین بین |
آن مظهر هستی را در سورهی یاسین بین |
وانگه رخ مولا را با چشم خدابین بین |
مرآت جمالش را آندم به ملا بینی هنگام دِرو گردد از مزرعه برچینی |
|
این عالم ناسوتی در تحت لوای اوست |
آن مردم لاهوتی در ذکر ثنای اوست |
گر طالب دیداری جنّات لقای اوست |
بر پا فلک الافلاک از یمن بقای اوست |
از قاف قدیم قرب آگه نشود عنقا حیران شده چون ماهی اندر دل این دریا |
|
مجنونم و میپویم در دشت و بیابانها |
چون عاشق لیلایم چه بود سر و سامانها |
برغنچه گلی بینم در طرف گلستانها |
صف بسته به گرد گل در باغ نگهبانها |
تا آن که شود ایمن این گل ز همه آفات اسکندر دلها بین بگرفته به کف مرآت |
|
خضر ره موسی بین حیران علی باشد |
عیسی به کواکب شد مهمان علی باشد |
آن قائمهی کرسی میدان علی باشد |
آن طاق ربوبیّت ایوان علی باشد |
قرآن مبین گشته در شأن علی نازل غافل زعلی باشد این قافلهی غافل |
|
هر راه که میپوئی او هست تو را رهبر |
هر کس که شود منکر بر حیدر و پیغمبر |
چون قافلهی غافل غافل شده از داور |
غافل تو مشو یک دم از قافلهی دلبر |
این قافلهی غافل سر حد فنا باشد بیگانه زاسرارست در دام بلا باشد |
|
ما فوق ید بیضا بازوی علی باشد |
آن دست یداللهی بازوی علی باشد |
میزان و صراط دین ابروی علی باشد |
مرحب کـُش اژدر در نیروی علی باشد |
چون طوطی جان ما از منطق او گویاست درمردمک چشمت آثار علی پیداست |
|
چون ماهی دریایی بیگانه زدریائیم |
نی طالب دیداریم از بس که خود آرائیم |
ما یار نمیبینیم در سیر و تماشائیم |
چون صید در این صحرا در دام تمنائیم |
چون «قطره» توان دم زد از هستی این دریا زیرا که در این دریا باشد گهر لالا |
|
اکمل زهمه طاعات حبّ شه لولاک است |
بدخواه ولی الله مردود و اسفناک است |
در مولد مسعودش خلاق فرحناک است |
در ظل لوای او نه طارم افلاک است |
با چشم دو بین نتوان مرآت خدا دیدن باید که به دست عشق از مزرعه برچیدن |