اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت...


بر چهرۀ خورشیدِ سما گرد نشسته

چون شیشۀ صبر دل آفاق شکسته

 

از آه شده زرد رخ لاله عذاران

گرد غم و محنت به روی سبزه نشسته

 

از شعلۀ آتش که درِ بیت نبی سوخت

بشکست در از لطمه، سر رشته گسسته

 

چون شمسۀ آفاق مشیّت نگران شد

پس لشکر غم دید به هم سلسله بسته

 

می خواست که محفوظ کند خانۀ حق را

از ضربت در سینه و پهلوش شکسته

 

آن ثانی خونخوار و جفاکار ستمگر

در را به رخ اهل ولا یکسره بسته

 

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت

زهرا شده افسرده و قلبش شده خسته

 

در ماتم زهرا به دمن، کوه و در و دشت

بین نخلۀ غم، آه و فغان، غمزده رسته

 

ماتمکده شد ارض و سماوات الهی

افواج ملک ناله کند دایره بسته

 

خون شد جگر قطره در این بحر مصیبت

ر آن رو شجر مینوی زهراست شکسته

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد


تیری که از کمان قدر در قضا گذشت

بر سینه سپهر نشست از قفا گذشت

 

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد

فصل بهار و عشرت و سیر و صفا گذشت

 

سر زد سپیده، مهر ز مشرق پدید شد

وقت دعا و ذکر و توسل ثنا گذشت

 

آن قافله که عزم سفر داشت روز و شب

با آه و ناله زمزمه شور و نوا گذشت

 

آن دم شکست پهلوی زهرا به گریه گفت

بابا بیا ببین چه به خیر النسا گذشت

 

آن ساعتی که سقط شده محسن بتول

واحسرتا چه بر علی مرتضی گذشت

 

آه و فغان و نالۀ اطفال فاطمه

تا نه سپهر رفت ز عرش علا گذشت

 

فضه چو دید بانوی خود را به روی خاک

شور و فغان و ولوله اش از سما گذشت

 

خاکم به سر که فاطمه در کربلا نبود

بیند چه ها به خامس آل عبا گذشت

 

در خاک و خون فتاده شهیدان شاه عشق

آن دم چه ها به عترت خیر الوری گذشت

 

اطفال تشنه کام و سراسیمه بانوان

قطره چه ها به دختر شیر خدا گذشت

بگو کرده وصیت مادر تو ...


وصیت

 

چو شد از ضرب در رنجور زهرا

شده غمخانه بیت النور زهرا

 

رخش نیلی و پهلویش شکسته

حضورش آن شکسته دل نشسته

 

به زینب گفت ای دریای رحمت

به تو دادم عزیز من وصیت

 

از آن رو آفتاب مشرقینی

علی را دختری یار حسینی

 

تو کان علم و بحر بی کرانی

که بار عشق بر منزل رسانی

 

ز بعد از من تو بانوی حریمی

انیس و مونس جمع یتیمی

 

گل دستان سرای این سرایی

هَزار گلشن قل انّمایی

 

دمی بنشین برم از گنج ادراک

ز رخسارت غبار غم کنم پاک

 

مریز از دیده اشک و عقد گوهر

ز دریای عیونت نزد مادر

 

چو مرغ جسم زهرا زد پر و بال

تو ای سیمرغ جان مشکن پر و بال

 

مبادا رخ کنی از لطمه نیلی

که رخسارت ندارد تاب سیلی

 

امیر قافله سالار باشی

به بیمار پریشان یار باشی

 

عزیزم تا در آن وادی رسیدی

در آن صحرا قیام حشر دیدی

 

پی قتل حسین انبوه لشکر

به کف بگرفته اند شمشیر و خنجر

 

خلیل کربلا در آن بیابان

ذبیح الله کند قربان جانان

 

تمام یاورش با لعل عطشان

کنار بحر عطشان می دهد جان

 

بماند بی معین سلطان مظلوم

تو مانی سید سجاد و کلثوم

 

حسین شد جانب میدان روانه

ز من بشنو حدیث عاشقانه

 

عنان مرکب عشقش به کف گیر

رکابش را به صد شوق و شعف گیر

 

بگو کای شاهباز سدرۀ دین

قدم بر فرش نه از عرشۀ زین

 

بگو کرده وصیت مادر تو

ببوسم وقت رفتن حنجر تو

 

ز خورشید جمالش توشه بردار

به گرد خرمنش یک خوشه بردار

 

برای راه شام و کنج ویران

صبوری پیشه کن دریای احسان

 

به دشت کربلا با لعل عطشان

حسین قربان شود در کوی جانان

 

ز آه و ناله اطفال و زینب

مشوش گشت قلب هفت کوکب

شد خزان گلزار عمر فاطمه


هر دم از افلاکیان آید نوید

پرده از رخ زهرۀ زهرا کشید

 

فاطمه بخشندۀ جرم و خطاست

ز اول ایجاد تا روز وعید

 

دست از دامان زهرا بر مدار

کس ز درگاهش نگردد ناامید

 

کردم از پیر خردمندان سؤال

چه سبب گردید شد زهرا شهید

 

گفت از داغ پدر مام گرام

قامت سروش ز بار غم خمید

 

از فراق باب بود زهرا روز و شب

دیده گریان شهد غم را می چشید

 

در تمام زندگی دوران عمر

یک دمی راحت در این دنیا ندید

 

بازویش نیلی و رخسارش کبود

شد ز بیداد ستمکار پلید

 

محسنش شد سقط پهلویش شکست

کس چنین ظلمی در این عالم ندید

 

شد مشوّش قلب خاتون جزا

بس که تیر طعنه از دشمن شنید

 

باعث قتل عزیز مصطفی

گشت قنفذ آن پلید بن پلید

 

شد خزان گلزار عمر فاطمه

جامۀ طاقت به تن حیدر درید

 

در مصیبت های زهرای بتول

قطره، خون از دیدۀ طفلان چکید


تا چند تو مغرور و بیگانه پرستی

بیگانه پرستی تو که با غیر نشستی

 

آن عنصر هستی که به تو داد خداوند

مفروش به دنیا و درم، حیله و سوگند

 

آوخ دل من سوخت از آن روز که زهرا

گردید پریشان ز جفاکاری اعدا

 

در نیمۀ شب شاه ولایت اسد الله

اسرار نهان داشته از مردم گمراه

 

تا فاطمه از دار فنا رخت کشیده

با پهلوی بشکسته، حزین، قدّ خمیده

 

آن پیکر ام النقبا فخر زمانه

غسلش علی از اشک بصر داد شبانه

 

پنهان به کفن کرد علی بنت نبی را

پیچیده به گلبرگ، عقیق یمنی را

 

رو کرد به اطفال شهیدان شه مظلوم

گفتا به حسین و حسن و زینب و کلثوم

 

آیید بچینید گل از گلشن مادر

هان توشه بگیرید از این دیدن آخر

 

چون عازم معراج لقا نور خدایی است

پیوسته بنالید که هنگام جدایی است

 

چون بار سفر بسته عزیز دل عالم

با پهلوی بشکسته رود در بر خاتم

 

از گردش ایام و جفاکاری امت

از دست شما رفت گل باغ رسالت

 

این فاطمه شمع حرم مجلس ما بود

این زینت آغوش نبی بدر دجی بود

 

این نکته سربسته که از شاه شنیدند

اطفال سراسیمه و افسرده دویدند

 

سر رشته اطفال حرم یکسره بگسیخت

گلبرگ گل از شاخۀ گل بر سر گل ریخت

 

آن لحظه ز اعجاز خداوند توانا

دامان کفن باز شد و حضرت زهرا

 

بگرفت در آغوش چو جان نور دو عین را

جسم حسن و پیکر مظلوم حسین را

 

آن لحظه ندا آمده از عالم بالا

بردار حسین و حسن از دامن زهرا

 

ای کشتی الطاف و کرم، قائمۀ دین

زین واقعه ارواح عوالم شده غمگین

 

از گریۀ اطفال حرم، قبلۀ حاجات

بین ولوله افتاده به سکان سماوات

 

زهرا به کجا بود در آن دامن صحرا

جان داد حسینش لب عطشان لب دریا

 

افتاد به میدان غزا با لب عطشان

تا با لب عطشان شده قربانی جانان

 

آن لحظه سکینه به سر نعش پدر شد

از ناله و آهش دو جهان زیر و زبر شد

 

جاری ز بصر کرد چو ابر عقد گهر را

بگرفت در آغوش چو جان، جسم پدر را

 

می گفت که صد حیف پدر نیست میسر

بر جسم تو پوشم کفن ای سبط پیمبر

 

مرهم ز برای تن مجروح تو بابا

اشک بصر ما بود و نالۀ زهرا

 

آن داغ تو زهرا و حسن شافع امت

از خاطر قطره نرود تا به قیامت