اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را


رفتی به جوانی ز جهان فاطمه جانم

ای نور بصر راحت جان فاطمه جانم

 

جا دارد علی پیر شود گر ز فراقت

ای مونسم ای تازه جوان فاطمه جانم

 

جای تو بود در دل من گر چه به ظاهر

گردیده ای از دیده نهان فاطمه جانم

 

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را

رفتی ز بر ای روح روان فاطمه جانم

 

روی تو به گلزار جهان بود بهارم

گردیده جهان بی تو خزان فاطمه جانم

 

آن شعلة آه جگر غمزدگانت

آتش زده بر خرمن جان فاطمه جانم

 

آه حسن و اشک حسین از غم مرگت

برد از کف من تاب و توان فاطمه جانم

 

خون گشت دل من ز غم زینب و کلثوم

از گریه این زاری آن فاطمه جانم

 

تاریک شد از بعد تو کاشانه ام آری

بودی تو چراغ دل و جان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر صبر و قرارم شود از دست

داغ تو ز کف برده عنان فاطمه جانم

 

چون یاد ز روی تو و پهلوی تو دارم

پیوسته کنم آه و فغان فاطمه جانم

 

ترسم که پس از مرگ تو بسیار بمانم

با فرقت رویت به جهان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر قامتم از بار فراقت

گردد پس از این همچو کمان فاطمه جانم

 

آن لحظه که آگاه ز بازوی تو گشتم

گویم به که این سر نهان فاطمه جانم

 

جان با نفس ای کاش برآید ز گلویم

از بعد تو ای فخر زمان فاطمه جانم

 

ای دخت نبی از غمت این قدر بگریم

تا خون کنم از دیده روان فاطمه جانم

 

تا از یم احسان تو بی بهره نماند

قطره به تو شد مرثیه خوان فاطمه جانم

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت...


بر چهرۀ خورشیدِ سما گرد نشسته

چون شیشۀ صبر دل آفاق شکسته

 

از آه شده زرد رخ لاله عذاران

گرد غم و محنت به روی سبزه نشسته

 

از شعلۀ آتش که درِ بیت نبی سوخت

بشکست در از لطمه، سر رشته گسسته

 

چون شمسۀ آفاق مشیّت نگران شد

پس لشکر غم دید به هم سلسله بسته

 

می خواست که محفوظ کند خانۀ حق را

از ضربت در سینه و پهلوش شکسته

 

آن ثانی خونخوار و جفاکار ستمگر

در را به رخ اهل ولا یکسره بسته

 

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت

زهرا شده افسرده و قلبش شده خسته

 

در ماتم زهرا به دمن، کوه و در و دشت

بین نخلۀ غم، آه و فغان، غمزده رسته

 

ماتمکده شد ارض و سماوات الهی

افواج ملک ناله کند دایره بسته

 

خون شد جگر قطره در این بحر مصیبت

ر آن رو شجر مینوی زهراست شکسته

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد


تیری که از کمان قدر در قضا گذشت

بر سینه سپهر نشست از قفا گذشت

 

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد

فصل بهار و عشرت و سیر و صفا گذشت

 

سر زد سپیده، مهر ز مشرق پدید شد

وقت دعا و ذکر و توسل ثنا گذشت

 

آن قافله که عزم سفر داشت روز و شب

با آه و ناله زمزمه شور و نوا گذشت

 

آن دم شکست پهلوی زهرا به گریه گفت

بابا بیا ببین چه به خیر النسا گذشت

 

آن ساعتی که سقط شده محسن بتول

واحسرتا چه بر علی مرتضی گذشت

 

آه و فغان و نالۀ اطفال فاطمه

تا نه سپهر رفت ز عرش علا گذشت

 

فضه چو دید بانوی خود را به روی خاک

شور و فغان و ولوله اش از سما گذشت

 

خاکم به سر که فاطمه در کربلا نبود

بیند چه ها به خامس آل عبا گذشت

 

در خاک و خون فتاده شهیدان شاه عشق

آن دم چه ها به عترت خیر الوری گذشت

 

اطفال تشنه کام و سراسیمه بانوان

قطره چه ها به دختر شیر خدا گذشت

بگو کرده وصیت مادر تو ...


وصیت

 

چو شد از ضرب در رنجور زهرا

شده غمخانه بیت النور زهرا

 

رخش نیلی و پهلویش شکسته

حضورش آن شکسته دل نشسته

 

به زینب گفت ای دریای رحمت

به تو دادم عزیز من وصیت

 

از آن رو آفتاب مشرقینی

علی را دختری یار حسینی

 

تو کان علم و بحر بی کرانی

که بار عشق بر منزل رسانی

 

ز بعد از من تو بانوی حریمی

انیس و مونس جمع یتیمی

 

گل دستان سرای این سرایی

هَزار گلشن قل انّمایی

 

دمی بنشین برم از گنج ادراک

ز رخسارت غبار غم کنم پاک

 

مریز از دیده اشک و عقد گوهر

ز دریای عیونت نزد مادر

 

چو مرغ جسم زهرا زد پر و بال

تو ای سیمرغ جان مشکن پر و بال

 

مبادا رخ کنی از لطمه نیلی

که رخسارت ندارد تاب سیلی

 

امیر قافله سالار باشی

به بیمار پریشان یار باشی

 

عزیزم تا در آن وادی رسیدی

در آن صحرا قیام حشر دیدی

 

پی قتل حسین انبوه لشکر

به کف بگرفته اند شمشیر و خنجر

 

خلیل کربلا در آن بیابان

ذبیح الله کند قربان جانان

 

تمام یاورش با لعل عطشان

کنار بحر عطشان می دهد جان

 

بماند بی معین سلطان مظلوم

تو مانی سید سجاد و کلثوم

 

حسین شد جانب میدان روانه

ز من بشنو حدیث عاشقانه

 

عنان مرکب عشقش به کف گیر

رکابش را به صد شوق و شعف گیر

 

بگو کای شاهباز سدرۀ دین

قدم بر فرش نه از عرشۀ زین

 

بگو کرده وصیت مادر تو

ببوسم وقت رفتن حنجر تو

 

ز خورشید جمالش توشه بردار

به گرد خرمنش یک خوشه بردار

 

برای راه شام و کنج ویران

صبوری پیشه کن دریای احسان

 

به دشت کربلا با لعل عطشان

حسین قربان شود در کوی جانان

 

ز آه و ناله اطفال و زینب

مشوش گشت قلب هفت کوکب

شد خزان گلزار عمر فاطمه


هر دم از افلاکیان آید نوید

پرده از رخ زهرۀ زهرا کشید

 

فاطمه بخشندۀ جرم و خطاست

ز اول ایجاد تا روز وعید

 

دست از دامان زهرا بر مدار

کس ز درگاهش نگردد ناامید

 

کردم از پیر خردمندان سؤال

چه سبب گردید شد زهرا شهید

 

گفت از داغ پدر مام گرام

قامت سروش ز بار غم خمید

 

از فراق باب بود زهرا روز و شب

دیده گریان شهد غم را می چشید

 

در تمام زندگی دوران عمر

یک دمی راحت در این دنیا ندید

 

بازویش نیلی و رخسارش کبود

شد ز بیداد ستمکار پلید

 

محسنش شد سقط پهلویش شکست

کس چنین ظلمی در این عالم ندید

 

شد مشوّش قلب خاتون جزا

بس که تیر طعنه از دشمن شنید

 

باعث قتل عزیز مصطفی

گشت قنفذ آن پلید بن پلید

 

شد خزان گلزار عمر فاطمه

جامۀ طاقت به تن حیدر درید

 

در مصیبت های زهرای بتول

قطره، خون از دیدۀ طفلان چکید