ما دل شکستگان که به کویت نشستهایم |
سیمرغ قاف سدره، ولی پر شکستهایم |
ما در نخست عکس تو در لوح دیدهایم |
آن روز عهد با تو دلآرام بستهایم |
نسپردهایم دل به کسی ما به غیر تو |
سر رشتۀ شکسته به زلف تو بستهایم |
ما ذرّه گرد محور خورشید سرمدیم |
چون گرد آمدیم به کویت نشستهایم |
از راه دور در حرم شاه آمدیم |
از رنج راه و صدمۀ ایّام خستهایم |
بهر نجات از یم طوفان ابتلا |
با ناخدا و نوح ز هر دام رستهایم |
میخواست سیل قهر که ما را کند فنا رفتیم ما و در سفینۀ احمد نشستهایم |
خوش آن دلی که بود مبتلا به هجرانت
خوش آن سری که شود در غزا به چوگانت
ز بس عیان شدهای غایبی ز دیدۀ ما
ولی به کعبۀ هر عالمی است سامانت
از آن که وصف جمال تو در خور ما نیست
خدای حیّ توانا بود ثنا خوانت
مکان و منزل تو در دل شکستهدل است
که میتوان که برد پی به بحر احسانت
هر آن که منتظر دیدن ظهور تو است
نشسته روبهروی شمس ماه تابانت
کسی به جز تو نباشد امام عصر و زمان
هر آن که گفت منم غرق کن به طوفانت
امید ما همه از پیشگاه حق این است
گه ظهور تو گردد به امر جانانت
الهی آن که تو ایمن شوی ز هر آفات
فنا شود به جهان دشمنان قرآنت
برای آن که شود مشکلات ما آسان
زدیم دست توسل به طرف دامانت
کسی که «قطره»ای از چشمۀ حیات تو خورد
چو خضر زنده بماند ز آب حیوانت
به یاد روی تو شبها سحر کنم جانا
ز عشق، خاک سرایت به سر کنم جانا
ز دیده اشک بریزم جبین به خاک کشم
ز ناله خلق جهان را خبر کنم جانا
نمودهام من بیدل به کوی تو مأوی
که تا نگاه به قرص قمر کنم جانا
به رهگذار تو بنشستهام به صد امید
مدام دیده در این رهگذر کنم جانا
نقاب چهره بر افکن عیان نما مه و ماه
که تا به عارض ماهت نظر کنم جانا
نه محرمی است مرا تا که راز دل گویم
من از رقیب جفا جو حذر کنم جانا
بنه قدوم مبارک به روی دیدۀ تر
که خاک پای تو نور بصر کنم جانا
ز انتظار تو ترسم بمیرم ای صنما
نبینم آن رخ ماهت سفر کنم جانا
مدام «قطره» بود ریزه خوار درگه تو
ز بحر لطف تو اخذ گهر کنم جانا