اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

مدیحه و تولد حضرت علی علیه السلام

شب میلاد در این جشن و سرور آمده­‌ایم

ما در این جشن پی درک حضور آمده­‌ایم

به سراپرده‌ی حق قله‌ی طور آمده­‌ایم

همه با چتر و لوا مشعل نور آمده­‌ایم

جن و انس و ملک و حورُ قصور آمده‌­ایم

کاروانیم که با نغمه‌ی حور آمده­‌ایم

با می و مطرب و دف شورنشور آمده­‌ایم

در سرا پرده اسماء شکور آمده­‌ایم

در بر مظهر علام غفور آمده­‌ایم

تو که نزدیکی و ما از ره دور آمده‌­ایم

تا که در طور تجلّی رخ مولا بینیم

ساکنان حرم و کاخ تجلّی بینیم

نقطه‌ی دایره‌ی دولت شاهانه‌ی عشق

از طفیل قدم صاحب کاشانه‌ی عشق

منکشف گشت حصار حرم خانه‌ی عشق

بود در ذکر و ثنا دلبر و حنــّانه‌ی عشق

شمع جانانه و عالم همه پروانه‌ی عشق

آفرین بر حرم مظهر یکدانه‌ی عشق

شد منوّر زرخش مسجد و میخانه‌ی عشق

شده لبریز زمی ساغر و پیمانه‌ی عشق

قطره سرمست بود از می و میخانه‌ی عشق

حامد سـِّر مبین گشته و دیوانه‌ی عشق

به ظهور آمده در کعبه‌ی مقصود علی

فاطمه بود و علی بود و حرم لم یزلی

فاطمه دید جمال علی اعلا را

دید در آینه خورشید رخ مولا

بگرفته به کفش قبلگه دل‌ها را

گوهر کان صدف لؤلؤ آن دریا را

کرده لبریز از آن شهد لبش مینا را

بوسه می‌زد به لب لعل گهرافزا را

به که گویم صفت شمس جهان آرا را

به چه تشبیه کنم صورت این معنی را

روشن از روی و رخش کرده دل مینا را

بنوازد به نوائی دل ما فیها را

اندر آن بارگه دولت الله صمد

کبریا بود علی فاطمه بنت اسد

بار الها تو نگارنده و خواهنده منم

تو پناهنده و بخشنده نگارنده منم

از تجلی فروغ تو فروزنده منم

همچو سیاره بر افلاک سیارنده منم

گفت مولا به جهان بنده‌ی پاینده منم

خانه زاد حرم و کعبه و تابنده منم

از بر ذات خداوند نماینده منم

با خبر ز اوّل و هم آخر و آینده منم

قلم صنع به هر محور گردنده منم

موقع مرگ بر بنده‌ی شرمنده منم

دستگیر همه کون و مکانم عـَلی‌ام

از ازل تا به ابد من ولی منجلی‌ام

مشکلات همه از اسم علی حل گردد

نازل از اسم علی آیه‌ی منزل گردد

علم از عین علی بحر مفضـّل گردد

لطف از لام علی خلق مکمـّل گردد

عالم از یای علی عالم و افضل گردد

کی حرم خانه‌ی محبوب مبدّل گردد

حق در این آینه ذات مدلل گردد

با علی هرکه بود نیک و مجلل گردد

آنچه علم است در این نقطه محول گردد

که تواند زعلی افضل و اکمل گردد

«قطره» از اسم علی عالم هستی برپاست

آن که فانی نشود در دو جهان نقطه‌ی باست

 

مرثیه‌ی امیرالمؤمنین علیه السلام

دلم از ناوک پیکان شکسته

از این بار مصیبت گشته خسته

چو فرق مرتضی شق القمر شد

مدار کن فکان درهم شکسته

ز آه و ناله‌ی شاه ولایت

به روی مهر گرد غم نشسته

خضاب از خون شده محراب ابروش

چو آن آئینۀ آئین شکسته

حضور کبریا از تیغ ملجم

همای سدره بال و پر شکسته

سر رشته زدست کودکانش

برای ماتم حیدر گسسته

علی چون دار فانی را وداع کرد

ره چاره به هر بیچاره بسته

ببین «قطره» به پا شور جزا شد

علی از دارفانی رخت بسته

علی مخفی در احمد بود احمد در علی پیدا

ولا در بحر فکر من تو هستی گوهر یکتا

چنین گوهر نباشد در دل دریای مافیها

نمی­‌گنجی تو در ملک جهان و عالم هستی

ولیکن در دل عشاق عالم کرده‌­ای مأوا

بچشم روشن دل مهر و مه ذرات را دیدم

شتابان هر طرف مدح تو گویا وصل تو جویا

ز سر حدّ عبودیّت به جایی می­‌رسد انسان

که می­‌بخشد حیات جاودان بر آدم و حوا

تو شمع عالم‌آرایی و نور چارده معصوم

وجود چارده معصوم باشد عروة الوثقی

حدیث عشق را تا از لب ساقی شنیدم من

که چون مجنون سرگردان شدم در دامن صحرا

من و این آستان اقدس و کاخ ربوبیت

شده کشتی عقلم غرق اندر قعر این دریا

من و میخانه و جام شراب و ساقی و مطرب

تو و محراب و مسجد ذکر و فکر علم الاسما

شدم غواص در بحر ولای مرتضی دیدم

علی مخفی در احمد بود احمد در علی پیدا

به موج آید اگر بحر علی سلطان فضل و جود

بسی عالم شود ایجاد و بس عالم شود پیدا

اگر خواهی بدانی ساقی بزم الستی کیست

علی ساقی و زهرا کوثر و می حجّت کبری

 

به فهم ما نمی‌آید دهم شرح جمالش را

دل آرامی هویدا می­‌شود مهر از گریبانش

هزاران صبح صادق می‌دمد از کاخ ایوانش

الهی قلزم لطف علی را نیست پایانی

برای آن که ذات کبریا باشد ثنا خوانش

شناسائی حیدر نیست در فهم من و مایی

که در علم و عمل فضل و کرامت نیست هم شانش

ز روز اول ایجاد عالم تا صف محشر

بود ابناء عالم ریزه خوار خوان احسانش

اگر از مردم چشمت ببینی می‌شوی آگه

هزاران یوسف مصر است در چاه زنخدانش

بیا در مکتب علم علی مرتضی بنگر

که جبریل امین حق بود طفل دبستانش

اگر خواهی تو بشناسی علی و وصف لیلا را

شوی حیران و سرگردان چو مجنون در بیابانش

علی عالی اعلا وصی احمد مرسل

که برتر باشد از عرش الهی کاخ ایوانش

برو در گوشه­ای بنشین به چشم و دیده‌ی دل بین

ثناگویش بود جبریل و میکال است دربانش

به امر حق تعالی ملک امکان را بیاراید

کند نشو و نما اهل دو عالم در گلستانش

بسی لقمان و افلاطون شده در مکتبش عالم

برایش آیه‌ی تطهیر حق گفته به قرآنش

اگر اهل زمین از خوان لطفش بهره ور گردند

سراج عالم بالا بود مهر فروزانش

به فهم ما نمی‌­آید دهم شرح جمالش را

چرا عالم بود یک ذره از خورشید تابانش

هر آن کس طالب دُر و گهر یاقوت و مرجان است

چهار و هفت گوهر هست اندر قعر عمانش

مسخّر کرده از تیغ دو ابرو ملک امکان را

سرم بادا فدای زور بازو، چشم فتّانش

اگر خوانم خدا او را یقین دانم که می‌رنجد

خدایش گر نخوانم کبریا باشد ثنا خوانش

علی چون دستگیر خلق شاه اولیا باشد

نروید نخله‌ی کبر و حسد در باغ بستانش

به سائل داد در بین رکوع خود چو انگشتر

در آن هنگام آمد آیه از درگاه جانانش

امام ظاهر و باطن ولایت را بود دارا

که در خم غدیر آمد زجانان آیه در شأنش

هر آن کس شد گدای درگه شاه ولی حق

به یک ایما کند او را عزیز مصر کنعانش

اگر یک ذرّه‌ی مهر علی در هر دلی تابد

ببخشد جرم و تقصیر و گناهش حی سبحانش

بشو گرد تعلّق قطره از اوراق خود بینی

عیان باشد به مرآت جهان آن روی تابانش

 

مدی مولای متقیان امیرالمومنین علیه السلام

هله ای طبیب دردم

بنگر به رنگ رزدم

هله در رهت چو گردم

چه شود فدات گردم

هله دور تو بگردم

نروم که بازگردم

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله ای جهان دانش

به مقام کبریائی

هله ای شموس تابش

به قیام ذوالعلائی

هله مجد آفرینش

به نظام مقتدایی

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله در قیام سرمد

که تو بودی و محمّد

هله در نظام لا حد

به سلاسل مؤیّد

هله نوح بحر ایزد

که پناه توست احمد

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله در قیام عالم

که ظهور کرده خاتم

هله در قیام اقدم

که ظهور کرده خاتم

هله در نظام اعظم

که ظهور کرده خاتم

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله پای بند عشقم

تو که کبریای عشقی

هله در کمند عشقم

تو که مقتدای عشقی

هله مستمند عشقم

تو که مصطفای عشقی

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله مبدأ فضایل

تو صراط مستقیمی

هله شمع هر محافل

تو علیمی و حکیمی

هله قلزم مراحل

تو سمیعی و علیمی

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله ای مظاهر حق

تو کتاب فضل و جودی

هله ای مفاخر حق

که جهان نبود و بودی

هله ای ظواهر حق

که به غیبت و شهودی

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله ساقی الستی

به حریم قرب جانان

هله کاخ بت شکستی

به حضور حی سبحان

هله دست دیو بستی

تو به دست دست یزدان

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله روح کائناتی

تو سفینة ُ النجاتی

هله آفتاب ذاتی

جلوات ممکناتی

هله صانع حیاتی

که تو آمر مماتی

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله صاحب سریری

تو امیر بی نظیری

هله ذات مستجیری

تو که رهبر و بشیری

هله آیت منیری

طلعات مستجیری

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله از شراب کوثر

به قدح بریز امشب

هله می زجام دلبر

به قدح بریز امشب

هله با ید پیمبر

به قدح بریز امشب

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله مست  مست مستم

زمی طهور مستم

هله عهد با تو بستم

ز الست حق پرستم

هله بنده‌ی تو هستم

ز شراب عشق مستم

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله کلب آستانت

شه کشور وجودم

هله گرد پاسبانت

شه ملک و بحر جودم

هله ریزه خوار خوانت

شه غیبت و شهودم

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله من گناهکارم

هله من که شرمسارم

هله عبد شهریارم

هله کام دل برآرم

هله مست روی یارم

هله سرخوش و خمارم

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان

هله عکس طلعت تو

به رواق جان فتاده

هله سایه‌ی ولایت

به سر جهان فتاده

هله «قطره» با بشارت

که به بحر جان فتاده

که بگویم از دل و جان

علی یا علی علی جان