ای دلبری که در دل و جانست منزلت |
کی میرسد کسی به تو در قدر و منزلت |
صاحب لوا و تاج و خدم تخت معدلت |
باید بهر امور کنم از تو مصلحت |
چون مکمن علوم خداوند عالمی فرماندهی زمین و زمان و قلب خاتمی |
|
ای خانه زاد خانهی خلاق ذوالکرم |
تا در حرم قدم زدی ای باسط النـّعم |
از یمن مقدم تو شده خانه محترم |
بخشندهی ثواب و گنه دافع النـّـقم |
مسجود و جلوه گر شده این قصر پر فتوح معراج عاشقان شده این شهر پر فتوح |
|
یا ر و معین روح و روان محمّدی |
مشکات قصر سرمد و محمود احمدی |
در علم و حلم و منطق و دانش مجرّدی |
در بندگی و بنده نوازی مؤیـدّی |
چون تو کتاب ناطق و اسماء اعظمی افضل ز انبیاء عظام و مکـَّرمی |
|
بشنیدم از مروّج دین مبدأ کمال |
بعد از طواف کعبه به صد عزّت و جلال |
آمد چو در غدیر خم آن کبریا خصال |
آن مظهر عوالم کون صبح بی زوال |
آیه رسید و پرچم نصرت به کف گرفت کشّاف راز دست شه لو کشف گرفت |
|
سلطان عشق کرد تهی پای از رکاب |
از مصدر جلالت حق آمد این خطاب |
ای مـُنزل کتاب مبین مالکُ الرّقاب |
بنشان به روی تخت ولایت تو بوتراب |
بر گو به خاص و عام که عید غدیر شد امروز بوتراب وصِیّ و امیر شد |
|
از ذات اقدس فیاض لا مکان |
آراست منبری شه اقلیم عزّ و شأن |
شد بر سریر منبر و گفتا به انس و جان |
باشد علی امام مبین کشتی امان |
باید شما به کشتی این بحر جان شوید تا از بلا و فتنه و غم در امان شوید |
|
چون رهنما و افضل و اعلی علی بود |
قبله نمای قبلۀ دلها علی بود |
کشـّاف سـّر مخفی و پیدا علی بود |
میزان و عدل و عالی و اعلی علی بود |
آنجا که گفت کیست خدا غیر من خدا او در جواب گفت که قالوا بلی بلی |
|
نتوان ز رمز ولایت شوی گواه |
هر لحظهای بری به سریعالرضا پناه |
تا رهبری شوی به در دولت اله |
گوید خدیو خادم آن قصر و بارگاه |
عالم نبود و عالم اکوان و مهر و ماه در غیبت و شهود علی بود پادشاه |
|
ا زهر طرف به هر طرفی میرسد به گوش |
تقدیس قدسیان و ثنا خوانی و سروش |
از نغمه هزارِ چمن، بانگ نوش نوش |
برده زکف قرار، ز دل صبر و تاب و هوش |
عید سعید و طالع مسعود و خرّمی نـِه بر جراحت دلت، از باده مرهمی |
|
شد موسم ترانه و ساقی کنار جو |
رطل گران و خم و قدح باده و صبو |
با ساکنان میکده حوران بذله گو |
ما افکنیم رحل اقامت کنار جو |
نشو و نما کنیم در آن ساحت چمن با یار دلستان و خدیوان انجمن |
|
سرخوش به سیر باغ و تماشای بوستان |
با دوستان شویم چو سروی روان، روان |
از جویبار چشمه روان چشمهی روان |
بلبل به شاخهی سمنی کرده آشیان |
گوید مدیح تو با تو صد زبان هَزار گاهی به گرد غنچۀ گل، گه به شاخسار |
|
گل گشت و باغ و سیر و صفا، ساحت چمن |
خـَم خـَم فکنده بر سر خـم طـِّره نسترن |
بر پیشگاه قصر جلال شه زَمـَن |
بر تخت نازه کرده مکان ماه انجمن |
از هر طرف به هر طرفی صف زده ملک از صحن فرش تا به سماوات نـُه فلک |
|
در عیش و در نشاط فرحناک و سرخوشیم |
ا ز شوق همچو عود و سمند در آتشیم |
مست از می غرور نباشیم و ما هشیم |
چون از می ولای علی مست و سرخوشیم |
در هر دو کون شاه ولایت علی بود بر کائنات شمع هدایت علی بود |
|
گر ثابتی به دوستی آل مصطفی |
باید ز نیک و بد نکنی یک جوی خطا |
شیطان که بود حامد در گاه کبریا |
از یک خطا به دام بلا گشت مبتلا |
چندین خطا کنیم و شب و روز غافلیم نه بندهی شریعت و نه پیر کاملیم |
|
هر کس که بست عهد وفا را به شاه عشق |
تا روز رستخیز بود در پناه عشق |
هر کس شکست عهد وفا را به شاه عشق |
شد پایمال سـمّ ستور سپاه عشق |
با دست خود خدا به کتاب مبین نوشت بغض علی جهنم و حبّ علی بهشت |
|
هرکس ولایت آن شه قبول کرد |
مسرور قلب خاتم و جان بتول کرد |
اف برکسی که عهد علی را نکول کرد |
او دشمنی به خالق و آل رسول کرد |
از کبر و کینه خـِرمن عهدش به باد رفت در چاه ویل همره آل زیاد رفت |
|
آثار معنوی زمعانی به برگ و بار |
باشد پدید از اثر کلک دست یار |
ثبت است بر جراید اوراق و سبزه زار |
تقدیس عاشقان و لب لعل میگسار |
برنامهی حیات به دست علی بود مفتاح مشکلات به دست علی بود |
|
ای «قطره» تا به کی زپی این و آن شوی |
ترسم دچار زلف کمان ابروان شوی |
خواهی چو پیر از می وحدت جوان شوی |
باید که خاک درگه پیر مغان شوی |
چون چشم و دست ما به در خانهی علیست باب نجات خانه و کاشانهی علیست |
|
ای آن که از نظر تو نهانی و رهبری |
کار تو هست دلبری و بنده پروری |
چــِبوَد اگر چو مهر کنی ذرّه پروری |
چون کار آفتاب بود ذرّه پروری |
گر در سپهر دل نبود جای ماه و مهر در یک سپهر کرده تجلـّی دو ماه و مهر |
ضیاء مردم بصر روان مصطفی تویی |
کنوز علم و فضل جود، رموز انمـّا تویی |
تو خسرو مشیـّـتی، علی لافتی تویی |
خدای لامکان نه ای، ولی خدا نما تویی |
معین انبیا تویی چه در عیان، چه در خفا |
|
سزای مدحت و ثنا، علی بود علی بود |
سراج بزم انبیا، علی بود علی بود |
امام حی و مقتدا، علی بود علی بود |
حیاتبخش ما سوی، علی بود علی بود |
چه در قـِدم چه در عدم چه در فنا چه در بقا |
|
رموز علم شاه عشق به پـَرده مانده در حجاب |
نشد که از خفا شود عیان جمال بوتراب |
چو ماهیان بحر، ما در آب و جستجوی آب |
چرا که غافلیم ما ز آب و نور آفتاب |
که مانده در حجاب غیب رموز رمز هل أتی |
|
ظهور دین احمد از کفایت علی بود |
رموز هر کتاب فضل روایت علی بود |
حدیث عشق و عاشقی ولایت علی بود |
بهشت و جَنـَّة الـِّـلقا هدایت علی بود |
به امر او بود قدر، به دست او بود قضا |
|
به کف گرفته بوتراب چو جان به خانه شه روان |
به خانهی رسول برد مه سما شه زمان |
روان عالم وجود شد از قفای او روان |
رسول کبریا چو دید رخ امام انس و جان |
گرفته همچو جان به بر نبی روان ماسوی |
|
علی چو دیده باز کرد به روی خسرو حجاز |
دو لعل غنچه باز کرد سلیل بارگاه راز |
به غمزه کشف راز کرد مه سپهر دلنواز |
دو لعل بسته باز کرد چو غنچه کرد کشف راز |
بگفت با علی نبی حدیث شمس و الضحی |
|
ز علم کان و ما یکون علی علی بود گواه |
ز یا و سین و کاف و نون علی علی بود گواه |
از این سپهر واژگون علی علی بود گواه |
ز بحر قطرهی عیون علی علی بود گواه |
ز حرف لا دگر مگو شریک نیست بهر لا |
|
ای شاه ملک جان که چو تو نیست دلبری |
هرکس نداد دل به تو ز او گشت دل بری |
نبود دلی که از تو دل آرا بود بری |
بر گمرهان وادی حیرت تو رهبری |
در هر دو کون پادشه ملک جان تویی |
شفق صبح سعادت زده از مشرق جان |
سایه گستر شده در قائمهی ملک روان |
مطلع دایرهی قطب فضای امکان |
مرغ لاهوتی عنقای روان در طیران |
طوف کاخ حرم قرب قدیم الاحسان |
|
گر شود باز پر مرغ حیات بشری |
سیر آفاق کند با پر خیر البشری |
گه برون آورد از محور خورشید سری |
گاه در پرده نهان گاه کند جلوهگری |
حیرت انگیز بود در نظر خلق جهان |
|
آن امانت که خدا در کف آدم بسپرد |
به کف ختم رسل خاتم عالم بسپرد |
خاتم نقشهی خاتم که به خاتم بسپرد |
علم حق حب علی بود به خاتم بسپرد |
تا به دریای حقیقت فکند لنگر جان |
|
خاتم وحی و ندا گشت روان سوی حرم |
با روانهای روان پیر و جوان خیل خدم |
رفت در خانهی مقصود خدا فخر امم |
با خداوند حرم شه زده در خانه قدم |
در سریر حرم ملک امان کرد مکان |
|
پرده از آینۀ ســرّ هویّت برداشت |
توشه از خرمن حسن احدیّت برداشت |
عـَلـَم نصرُ من اللهِ مشیـَّت برداشت |
با علی سکّهی نام ازلیّت برداشت |
جز نبی کیست کند شرح حقیقت عنوان |
|
بعد حج مظهر جود و کرم ربّ جلی |
بود با خیل قدم نور سماوات علی |
حرم کعبهی ذات ازلی لم یزلی |
سایهی لطف فکنده به سر هر مللی |
به غدیر آمده با عدل و صراط و میزان |
|
تا نبی کرد در آن صحنه نزول اجلال |
جبرئیل آمده شد پردهی غیب متعال |
به کفش جام و قدح بود زمی مالامال |
بود در جام می حبّ علی احمد و آل |
هر که یک جرعه خورد میگذرد از سر و جان |
|
مُنزِل وحی که با لوح قوانین آمد |
مژدهی نصب ولایت بر یاسین آمد |
بهر اثبات ولی مجری آمین آمد |
که زحق آیهی اکملت لکم دین آمد |
شده پاینده قوانین خداوند جهان |
|
منبری ساخت زده طعنه به عرش و نه طاق |
روز عید است که در کون ندارد مصداق |
رفت در عرشه اورنگ رسول خلاق |
بود در لوح خداوند مبین این میثاق |
این ندا آمده از مبدأ وحی سبحان |
|
دست بر دست علی خسرو لولاک بده |
خلق را بهر عطا گوهر ادارک بده |
شرح این مسئله با شوق و فرحناک بده |
مژده بر جنّ و ملک خلق نـُه افلاک بده |
مرتضی را تو به اورنگ ولایت بنشان |
|
شاه اقلیم ولا دست علی را بگرفت |
شه کونین نبی دست ولی را بگرفت |
پس در آغوش روان ازلی را بگرفت |
آن رسول مدنی دست علی را بگرفت |
سـرّ توحید خداوند جهان داد نشان |
|
پس رسول مدنی گفت به اصحاب کبار |
وه چه خوش سبزه و صحرا بود و فصل بهار |
گفت با ساقی میخانه می وصل بیار |
از رخ آئینۀ دل بزدا زنگ و غبار |
که در آئینه فتد عکس جمال جانان |
|
حکمفرمای قضا، امر قدر بود علی |
شفق مشرق هر صبح و سحر بود علی |
منشی وحی در آن عالم ذر بود علی |
حاصل کشته پُر نور بصر بود علی |
زعلی یافت شرف بر همه عالم انسان |
|
تو چه دانی که علی کیست کجا منزل اوست |
شب معراج به معراج لقا محفل اوست |
آنچه در کِشته و برداشت ثمر حاصل اوست |
به خدا خلقت هر شیعه زآب و گل اوست |
که زآب و گل او خلق شده کون و مکان |
|
گفت با خلق در آن صحنه رسول ثقلین |
که علی بر همه مولا بود و نور دو عین |
بعد من والی و الا و امام کونین |
ز ازل تا به ابد هست شفیع دارین |
این حقیقت بظهور آمده در کعبه عیان |
|
نور اللـهُ صمد جلوه زهر روزن شد |
صحنهی دهر زخورشید ولا گلشن شد |
چشم مخلوق از این شمع هدا روشن شد |
آنچه در خـُمِّ ولا بود در آن مکمن شد |
ریخت ساقی قدح شهد ولا در پیمان |
|
جز علی در همه عالم اسد اللهی نیست |
جز در لطف علی ملجأ و درگاهی نیست |
در سماوات عـُلی مهر و مه و ماهی نیست |
غیر راه علی و آل دگر راهی نیست |
این صراط است که تفسیر شده در قرآن |
|
اندر این کون و مکان من به علی مینازم |
نزد مخلوق جهان من به علی مینازم |
به علی ازلی من به علی مینازم |
به علی حق علی من به علی مینازم |
قطره شد غرق به دریای علیِّ عمران |
ای ذات تو مرآت جمال احدیّت |
ای علم تو از مبدأ غیب صمدیّت |
ای نور تو مشکات حریم ازلیّت |
ای مشی تو سرمشق علوم ابدیّت |
تو صاحب ملکی و نمایندهی جانان |
تو غائب غیبی و پناهندهی امکان |
هر لوح و قلم نقش نگارنده تو باشی |
هم اوّل و هم آخر و آینده تو باشی |
در ارض و سما مهر فروزنده تو باشی |
فیّاض ازل ظلّ خدا بنده تو باشی |
د ر کفـّهی کفّ تو بود جان عوالم |
در قبضهی قبض تو بود جان عوالم |
نور تو سراج حرم لم یزلی بود |
آن مشی قدم نور سراج ازلی بود |
در خیمهی اجلال خداوند علی بود |
این کیست بگو گفت که منهاج علی بود |
یابنده و آینده و گوینده تویی تو |
دارنده نماینده پناهنده تویی تو |
ای حکمت تو حکمت اوراق عوالم |
ای شوکت تو شوکت اشراق عوالم |
ای قدرت تو قدرت خلّاق عوالم |
ای صولت تو صولت آفاق عوالم |
این بس که تویی ظلّ خدا جان محمـّد |
وصف تو خدا گفت به قرآن محمـّد |
حق خواست که از رخ فکند پردهی پندار |
تا سرّ هویّت شود از پرده پدیدار |
بودند یکی روح علی احمد مختار |
آیینه شده فاطمه در هر دو پدیدار |
در آینهی ذات ببین روی خدا را |
روی علی و آینهی قبله نما را |
سیمرغ دل قاف قدم گفت به امکان |
شد فتح و ظفر آمده این مژده زجانان |
زد تکیه به اورنگ ولایت شه خوبان |
ساقی قدم ریخت می وصل به پیمان |
این می ز خـُم میکدهی جام اَلـست است |
زاین می همه آفاق جهان سرخوش و مست است |
با تاج و نشان چتر و لوا آمده خاتم |
جبریل به کاخ احدیّت زده پرچم |
ا زبهر وجود ولی عالم و آدم |
با دست ولایت زده او سکه به خاتم |
با زائر بیت الحرم یار روان شد |
ارواح امم خیل ملائک نگران شد |
از مکّه برون آمده حلّال مسائل |
در مملکت دل شده با میر سلاسل |
پس طی منازل شده با یاد شه دل |
د رخمّ غدیر آمده با شمع شمایل |
از نزد خدا پیک خدای ازل آمد |
از پرده برون سرّ شه لم یزل آمد |
در کعبهی مقصود برو وقت تماشاست |
هنگام ظهور جلوات رخ مولاست |
بی پرده جمال علی اعالی علاست |
ساقی قدح دردکشان حرم آنجاست |
عشّاق همه مست می کوثر رضوان |
سرمست در آن میکده با مظهر جانان |
پس آیهی اکملت لکم دینکم از حق |
نازل شده بر ختم رسل والی مطلق |
کن نصب ولایت شه اقلیم محقق |
با خلق بگو هست علی سـرّ هوالحق |
من بر همه مولا و علی از همه اولاست |
از بعد من این والی حق بر همه مولاست |
سلطان سریر حرم حُـجّت اکبــر |
فرمود به حجّاج حرم زاکبر و اصغر |
اسرار نهان گشت از آن پرده مصوّر |
تقدیر قضا امر قدر گشت مقرّر |
بی پرده بگویم خبر ربّک الاعلی |
تا فاش شود سـرّ خداوند توانا |
آراست نبی منبری از امر خداوند |
پس بر شجر گلشن آئین زده پیوند |
نخل ستم و کفر از آن مزرعه برکند |
مخلوق جهان گشت از این واقعه خرسند |
بگرفت چو بازوی علی ختم پیمبر |
با دست ید الهی آن حجت اکبر |
فرمود نبی از طرف خالق سبحان |
در شأن علی آمده این آیهی رحمان |
تکمیل شده دین خدا ختم رسولان |
این والی حق است وبود ناطق قرآن |
این باب علوم نبوی کنز علوم است |
میزان و صراط علوی رسم رسوم است |
آن کس علم افراشته بر بام بنایت |
از شوق زند بوسه به خاک کف پایت |
ای جان جهان همه کونین فدایت |
راضی به رضای تو بود ذات خدایت |
بر خال و خط طاق دو ابروی تو سوگند |
غم رفت گه شادی و دلها همه خرسند |
آن خانه که در بسته خدا داد به حیدر |
در خانه خدا بود و علی ساقی کوثر |
از بهر کسی کی شود این رتبه میسر |
شد سجده گه خلق جهان کهتر و مهتر |
آرامگه امن و امان بیت حرام است |
این بیت حرام است که قائم به قیام است |
پیمان همه بستند بر آن مظهر خلّاق |
افسرده شده خائن و خرسند شد عشّاق |
بر حیدر کرّار خدا خالق ارزاق |
این زمزمه پیچیده به افلاک نــُه آفاق |
بگذشت شب تیره و شد روز مباهات |
از «قطره» و دریا همه در ذکر و مناجات |
اگر حب علی در سینه داری |
به غیب کبریا گنجینه داری |
غنی باشی در این عالم از آن رو |
طلسم گنج را در سینه داری |
اگر خواهی ببینی روی حق را |
بسان مرتضی آئینه داری |
شوی گر خاک پای کوی زهرا |
که صد جبریل در کابینه داری |
حسن حِـصن حَصین و صاحب حُسن |
زکاتم ده که رخ در سیمینه داری |
در این دریای طوفان بلا خیز |
چو ثار اللهِ حق سفـّینه داری |
تمنّا می نکن از کس زر و سیم |
تو گوهر آفرین دفـّینه داری |
مکانت میشود در قعر نیران |
اگر با آل احمد کینه داری |
بیا «قطره» وجود چارده بین |
که وصل و شب آدینه داری |