وصیت
چو شد از ضرب در رنجور زهرا
شده غمخانه بیت النور زهرا
رخش نیلی و پهلویش شکسته
حضورش آن شکسته دل نشسته
به زینب گفت ای دریای رحمت
به تو دادم عزیز من وصیت
از آن رو آفتاب مشرقینی
علی را دختری یار حسینی
تو کان علم و بحر بی کرانی
که بار عشق بر منزل رسانی
ز بعد از من تو بانوی حریمی
انیس و مونس جمع یتیمی
گل دستان سرای این سرایی
هَزار گلشن قل انّمایی
دمی بنشین برم از گنج ادراک
ز رخسارت غبار غم کنم پاک
مریز از دیده اشک و عقد گوهر
ز دریای عیونت نزد مادر
چو مرغ جسم زهرا زد پر و بال
تو ای سیمرغ جان مشکن پر و بال
مبادا رخ کنی از لطمه نیلی
که رخسارت ندارد تاب سیلی
امیر قافله سالار باشی
به بیمار پریشان یار باشی
عزیزم تا در آن وادی رسیدی
در آن صحرا قیام حشر دیدی
پی قتل حسین انبوه لشکر
به کف بگرفته اند شمشیر و خنجر
خلیل کربلا در آن بیابان
ذبیح الله کند قربان جانان
تمام یاورش با لعل عطشان
کنار بحر عطشان می دهد جان
بماند بی معین سلطان مظلوم
تو مانی سید سجاد و کلثوم
حسین شد جانب میدان روانه
ز من بشنو حدیث عاشقانه
عنان مرکب عشقش به کف گیر
رکابش را به صد شوق و شعف گیر
بگو کای شاهباز سدرۀ دین
قدم بر فرش نه از عرشۀ زین
بگو کرده وصیت مادر تو
ببوسم وقت رفتن حنجر تو
ز خورشید جمالش توشه بردار
به گرد خرمنش یک خوشه بردار
برای راه شام و کنج ویران
صبوری پیشه کن دریای احسان
به دشت کربلا با لعل عطشان
حسین قربان شود در کوی جانان
ز آه و ناله اطفال و زینب
مشوش گشت قلب هفت کوکب
هر دم از افلاکیان آید نوید
پرده از رخ زهرۀ زهرا کشید
فاطمه بخشندۀ جرم و خطاست
ز اول ایجاد تا روز وعید
دست از دامان زهرا بر مدار
کس ز درگاهش نگردد ناامید
کردم از پیر خردمندان سؤال
چه سبب گردید شد زهرا شهید
گفت از داغ پدر مام گرام
قامت سروش ز بار غم خمید
از فراق باب بود زهرا روز و شب
دیده گریان شهد غم را می چشید
در تمام زندگی دوران عمر
یک دمی راحت در این دنیا ندید
بازویش نیلی و رخسارش کبود
شد ز بیداد ستمکار پلید
محسنش شد سقط پهلویش شکست
کس چنین ظلمی در این عالم ندید
شد مشوّش قلب خاتون جزا
بس که تیر طعنه از دشمن شنید
باعث قتل عزیز مصطفی
گشت قنفذ آن پلید بن پلید
شد خزان گلزار عمر فاطمه
جامۀ طاقت به تن حیدر درید
در مصیبت های زهرای بتول
قطره، خون از دیدۀ طفلان چکید
تا چند تو مغرور و بیگانه پرستی
بیگانه پرستی تو که با غیر نشستی
آن عنصر هستی که به تو داد خداوند
مفروش به دنیا و درم، حیله و سوگند
آوخ دل من سوخت از آن روز که زهرا
گردید پریشان ز جفاکاری اعدا
در نیمۀ شب شاه ولایت اسد الله
اسرار نهان داشته از مردم گمراه
تا فاطمه از دار فنا رخت کشیده
با پهلوی بشکسته، حزین، قدّ خمیده
آن پیکر ام النقبا فخر زمانه
غسلش علی از اشک بصر داد شبانه
پنهان به کفن کرد علی بنت نبی را
پیچیده به گلبرگ، عقیق یمنی را
رو کرد به اطفال شهیدان شه مظلوم
گفتا به حسین و حسن و زینب و کلثوم
آیید بچینید گل از گلشن مادر
هان توشه بگیرید از این دیدن آخر
چون عازم معراج لقا نور خدایی است
پیوسته بنالید که هنگام جدایی است
چون بار سفر بسته عزیز دل عالم
با پهلوی بشکسته رود در بر خاتم
از گردش ایام و جفاکاری امت
از دست شما رفت گل باغ رسالت
این فاطمه شمع حرم مجلس ما بود
این زینت آغوش نبی بدر دجی بود
این نکته سربسته که از شاه شنیدند
اطفال سراسیمه و افسرده دویدند
سر رشته اطفال حرم یکسره بگسیخت
گلبرگ گل از شاخۀ گل بر سر گل ریخت
آن لحظه ز اعجاز خداوند توانا
دامان کفن باز شد و حضرت زهرا
بگرفت در آغوش چو جان نور دو عین را
جسم حسن و پیکر مظلوم حسین را
آن لحظه ندا آمده از عالم بالا
بردار حسین و حسن از دامن زهرا
ای کشتی الطاف و کرم، قائمۀ دین
زین واقعه ارواح عوالم شده غمگین
از گریۀ اطفال حرم، قبلۀ حاجات
بین ولوله افتاده به سکان سماوات
زهرا به کجا بود در آن دامن صحرا
جان داد حسینش لب عطشان لب دریا
افتاد به میدان غزا با لب عطشان
تا با لب عطشان شده قربانی جانان
آن لحظه سکینه به سر نعش پدر شد
از ناله و آهش دو جهان زیر و زبر شد
جاری ز بصر کرد چو ابر عقد گهر را
بگرفت در آغوش چو جان، جسم پدر را
می گفت که صد حیف پدر نیست میسر
بر جسم تو پوشم کفن ای سبط پیمبر
مرهم ز برای تن مجروح تو بابا
اشک بصر ما بود و نالۀ زهرا
آن داغ تو زهرا و حسن شافع امت
از خاطر قطره نرود تا به قیامت
دوش شنیدم ز لب رهبری
کرد مرا از دل و جان رهبری
گفت دلم گشته ز محنت ملول
از غم زهرا گل باغ رسول
بضع نبی شمع شبستان حق
زینت و زیب و فر ایوان حق
آن صدف هشت و سه در ثمین
مکمن انوار خدای مبین
گفت: علی، جان به لب من رسید
روز فراق و شب هجران رسید
از همه سو در به رخم بسته شد
سینه ام از بار الم خسته شد
یاد چو از ظلم خسان می کنم
خون دل از دیده روان می کنم
گر چه مریضم ز جفای رقیب
خرم از آنم که تو باشی طبیب
پیر شدم از غم مرگ پدر
داغ پدر کرده مرا خون جگر
روح اگر می رود از پیکرم
شاد از آنم که تویی در برم
گوش کن ای حامی درماندگان
چند وصیت ز من ناتوان
تا ز جفا محسن من شد شهید
فاطمه را طی منازل رسید
مرغ دل من که تهی خانه کرد
رو به سوی منزل جانانه کرد
نیمۀ شب باب حسین و حسن
غسل بده فاطمه را کن کفن
آن که فکنده است مرا در محن
می نشود با خبر از دفن من
آن که شکسته دل و پهلوی من
ره ندهیدش به سر کوی من
آن که فکنده به غم و محنتم
گو که نیاید به سر تربتم
قبر مرا کن تو نهان از نظر
تا نشود دشمن من با خبر
گر که ببینی تو به تاب و تبم
فکر حسین و حسن و زینبم
یا علی از کشتۀ عمر گران
حاصل زهرا بود این کودکان
هر که شود خار سر راهشان
خوار شود از اثر آهشان
طفل که افسرده شده خاطرش
سایۀ مادر نبود بر سرش
وای بر آن طفل که بی مادر است
همچو گل از باد خزان پرپر است
طفل مصیبت زده را تاب نیست
صبر به دل، در بصرش خواب نیست
هر که برنجد دل طفلان من
سوخته از آتش کین جان من
بر سر زانو بنشان بوالحسن
زینب و کلثوم و حسین و حسن
گرد غم از صورتشان پاک کن
فاطمه را شاد و فرحناک کن
گر که حسین واله و حیران شود
فاطمه در قبر پریشان شود
هر شب جمعه تو مرا یاد کن
فاتحه خوان قلب مرا شاد کن
قطره کرم بر تو خدا می کند
فاطمه قرض تو ادا می کند
پیر و جوان عارف و عامی عقول
قطره بود مرثیه خوان بتول
قسم به طرّۀ لیلی و گریۀ مجنون
هنوز خون چکد از چشم گنبد گردون
فتاد قطرۀ خونی ز چشمۀ خورشید
که نه سپهر عوالم ز خون شده گلگون
به صحن و باغ و گلستان به پا قیامت شد
ز شور و زمزمۀ عندلیب و آه درون
ز چشم ابر مشیّت فتاده قطرۀ اشک
که دامن فلک کائنات شد جیحون
رواق کنگرۀ عرش کائنات شکست
ز جور و ظلم و ستم، فتنه های گوناگون
از آن خزائن علم لدن به روی زمین
فتاد لؤلؤ و مرجان و گوهر مکنون
که کاخ ظلم خراب و لوای عدل به پاست
ز یمن فاطمه و لطف خالق بی چون
ز لطمه ای که عدو زد به عارض زهرا
ز کوه دهر گناهش به حق بود افزون
هنوز از غم زهرا ز چشمۀ خورشید
به جای اشک بریزد ز دیده قطرۀ خون
برای فاطمه ام الائمه حجت حق
بود چو خاتم مرسل ز ماتمش محزون