غم مخور، حافظ دین مظهر جانان آمد
حکم فرمای جهان سلسله جنبان آمد
تا به کی صبر کند صبر کشد بار فراق
صبر کردی که شب هجر به پایان آمد
صاحب امر مشیت وصی ختم رسل
والی هر دو جهان قلزم احسان آمد
از خط خطۀ امکان سماوات وجود
نور اللهُ صمد شمس فروزان آمد
سیزده نور که در قالب یک جسم بود
جلوه هشت و سه یک آیت رحمان آمد
آن که از عدل دهد کاخ ستم را بر باد
با ید قدرت خلاقی سبحان آمد
هاتف غیب سراپرده که در صبح ازل
گفت برخیز که آن غایب رحمن آمد
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که در آن نیمۀ شب کوکب سلطان آمد
آسمان فخر کنی نیّر اعظم داری
سوی یثرب بنگر نیّر تابان آمد
گل نرجس که خوش از دامن نرگس بشکفت
گو به بلبل که بیا گل ز گلستان آمد
نیروی ارض و سماوات ملک میگویند
روح در جسم جهان نیمۀ شعبان آمد
ساقیا باده بده نیمۀ شعبان آمد
شب میلاد شد و قبلۀ ارکان آمد
خاک بر فرق تو کی مهدی حق آمد و رفت
در سراپردۀ حق بود و نمایان آمد
قطره دریای کرم کرد تلاطم امروز
صاحب تاج و نشان لعل بدخشان آمد
هاتفی در فرش از عرش برین آمد خوش آمد
با بشیر حی رب العالمین آمد خوش آمد
ابر رحمت بهر تنظیم گلستان عوالم
با نسیم جانفزا در شهر دین آمد خوش آمد
در همه ذرات امکان گفت پیک لایزالی
مالک ملک مشیت شاه دین آمد خوش آمد
پردهدار پردۀ ناموس رب العالمین
از حجاب غیب سلطان مبین آمد خوش آمد
نیمۀ شعبان خدا از مهر رویش پرده بگرفت
دید رویش گفت جنات آفرین آمد خوش آمد
زد قدم در ملک امکان خسرو جود و کرامت
گفت حق مرآت خیر المرسلین آمد خوش آمد
عدل گستر صاحب تاج و لوای کبریا گفت
گاه میلاد ولی عالمین آمد خوش آمد
روشنی بخش جهان آفرینش عسکری گفت
مبدأ علم صراط نستعین آمد خوش آمد
وارث پیغمبران و اولیاء الله سرمد
خسرو کل اولین و آخرین آمد خوش آمد
انجمن آرای این جشن ولی عصر میگفت
مظهر حق احسن للخالقین آمد خوش آمد
گو به خاص و عام خلق کن فکان الحمد لله
از پی ترویج دین حبل المتین آمد خوش آمد
دست حق در آستین دارد ولی الله مطلق
یاور ما و شما علم الیقین آمد خوش آمد
آن گل نرگس شکفته در گلستان ولایت
عندلیب گلشن کون آفرین آمد خوش آمد
از نظر غائب نباشد دیده حق بین خواهد آمد
تا ببینی مشعل عین الیقین آمد خوش آمد
غیر مهدی در عوالم حجتی نبود یقین دان
مهدی موعود روح مؤمنین آمد خوش آمد
چرخ افلاک مشیت در کف والی بود
خالق ذرات و کون و ماء و طین آمد خوش آمد
عالم امکان عدم باشد بَرِ روح ولایت
مظهر حق ذات معنی آفرین آمد خوش آمد
قدرتی ما فوق دست کبریایی نیست نیست
گو به باطل حافظ قرآن و دین آمد خوش آمد
قطره می گوید زمان کامرانی شد از آن رو
آن که میبخشد گناه مذنبین آمد خوش آمد
منتقم آمد کشد از کفرکیشان انتقام
بهر اثبات دم سلطان دین آمد خوش آمد
چشم دل مخلوق جهان سوی تو باشد
معراج لقا گوشۀ ابروی تو باشد
آن کعبۀ مقصود که در امن و امان است
ای مظهر الطاف خدا کوی تو باشد
ذرات جهان پرتو خورشید تجلی
ای شمس فروزنده ثناگوی تو باشد
آن نزهت فردوس برین خلد مصفی
عطر چمن آرای گل روی تو باشد
مصباح هدی، سرّ خدا، مشعلۀ عشق
آن قدرت حق در ید و بازوی تو باشد
آن فلک نجاتی که در این بحر گرانست
آن بستگیش طرۀ گیسوی تو باشد
آمد ندا ز پرده که گاه ظهور شد
گاه ظهور مطلع اللهُ نور شد
گاه ولادت شه دین، صاحب زمان
بر پا قیام جشن و بروز و ظهور شد
با چشم فاطمه نظری کن به کائنات
بر پا قیام جشن برای ظهور شد
حق با زبان فاطمه گفتا به کائنات
از صد هزار پرده تجلی نور شد
خلاق صبر و هاتف غیب و شهود گفت
گاه نشاط و عشرت و شادی، سرور شد
از رخ گرفته پرده آینۀ حق نمای حق
افشا جمال مظهر حی غفور شد
موسی دل به طور تجلی برفت و دید
جلوات نور از شجر قاف طور شد
از بهر انتظام محفل جشن امام عصر
نیروی نه سپهر و جیش ملک فوج حور شد
از بس ملک ز عرش برین آمده به فرش
بسته به روی خلق عبور و مرور شد
لبریز جام و ساغر و مینا خم و صبو
از چشمۀ حیات و شراب طهور شد
بیدار کی شوی که به خواب اندری چنین
گاه وصال و موسم درک حضور شد
قطره مخربان دین و ستمکار روزگار
مأوایشان به ویل به امر غفور شد
ای آن که جهان قطرهای از جوی تو باشد
دریای مشیت ز هیاهوی تو باشد
در تحت لوای تو نه این ملک جهان است
ارکان ملک لشکر نیروی تو باشد
هر لحظه کنم سیر در این ارض و سماوات
پیش نظرم طاق دو ابروی تو باشد
محراب نماز من و مخلوق عوالم
ای کان ملاحت همه ابروی تو باشد
ای حجت حق قائمۀ عرش مشیت
هر دیده ذرات جهان سوی تو باشد
آن وصف لقایی که خدا گفت به قرآن
آن دیدن وجه و رخ نیکوی تو باشد
گفتم که خدا را نتوان دید توان دید
آن آینۀ ذات هو الهوی تو باشد
آفاق که در فلک امانند از آن رو
چون بسته به یک تار سر موی تو باشد
آن قبله که در قائمۀ عرش معلاست
آن زادگه کعبۀ یاهوی تو باشد
ای منتقم خون شهیدان حسینی
تا کی به نهان قدرت و نیروی تو باشد
سرهای همه دشمن آئین محمد
در صحنه میدان غزاگوی تو باشد
ای غنچۀ بشکفتۀ گلزار ولایت
عطرات جهان ذرهای از بوی تو باشد
ای صاحب تیغ دو سر شاه ولایت
جاء الحق حق نقش به بازوی تو باشد
تا ظل ولایت به سرت هست ولیّی
قطرات دل قطره ثناگوی تو باشد