در بساط قرب حق کاخ عطا آراسته |
کاخ را بهر جلوس حق تا آراسته |
خیمه اندر صحنه و صحرای لایـُدرَک زده |
از برای مصطفی و اولیا آراسته |
در دل ذرات حب چارده اسما نهاد |
رمز این اسماء را در حرف با آراسته |
خانه دل ساخته بهر طواف عاشقان |
کعبه گل را برای التجا آراسته |
آن حرم از یمن شاه دین شده بیت الحرام |
فاطر اسماء و مصباح هدی آراسته |
قتل و غارت در حریم بیت بیت الله نیست |
بهر حفظ این حرم قبله نما آراسته |
در کتاب آفرینش این زمین اُمالقراست |
ایمن از خوف و خطر رنج بلا آراسته |
در شب میلاد مسعود علی مرتضی |
محفلی از بهر شاه اولیا آراسته |
چون خلیل کبریا کرده بنای این حرم |
حق تعالی این حرم را باصفا آراسته |
از برای یمن مولود علی مرتضی |
بیت او را سجدهگاه ما سوی آراسته |
شمع را افروخته در خانه از بهر علی |
مشتق از نام خودش نور هدی آراسته |
هر که در آن خانه باشد در امان کبریاست |
آفرین برکلک قدرت این بنا آراسته |
پرده را افکنده از رخسار ماه دلبران |
از فروغش مهر و ماه دلربا آراسته |
سبز و خرم ساخته وامان صحرای ختن |
پس بهشت عدن از مشگ علا آراسته |
از وجود مرتضی شد کعبه مسجود جهان |
با ید قدرتنما قالوا بلی را در منا آراسته |
خانه را حق کرده زینت بهر صاحب خانهاش |
خادمش جبریل و جشن انبیا آراسته |
فاطمه بنت اسد در خانه آمد با شتاب |
دید کعبه بسته در ثنا آراسته |
منکشف دیوار شد از بهر مام لوکشف |
رفت در بیت الحرم با عزّ و جاه آراسته |
کعبۀ آفاق و انفس جلوهگر از نور شد |
نور وحدت در حریم مرتضی آراسته |
خواست ایمن پرده پوشی از فروغ حق کند |
کز تجلایش زمین و ماسوی آراسته |
نور خورشید ولی الله عالمگیر شد |
خیره شد چشم عدو حق بر ملا آراسته |
نور وحدت گشت طالع قطره در بیت الحرم |
مشرکین غافل کهِ قبله نما آراسته |
علیِّ عالی اعلا ولیِّ یکتایی |
برای بردن دل کرده خود آرایی |
به کنه معرفتش پی به جز خدا که برد |
که شاهدم بود احمد به حق یکتایی |
به غیر دست ولایت کسی در امکان نیست |
به خاک تیره دهد هستی و توانائی |
چو دست حق گل آدم سرشت روز ازل |
علی دمید در آدم روان و گویائی |
علی وکیل خدا زامر حق به آدم داد |
سریر تاج رسالت مقام مولائی |
بتول جان رسولست جلوه علوی |
که فیض بخش جهانست و علت غائی |
غبار درگه زهراست توتیای بصر |
ضیاء شمس جهانست و کحل بینائی |
ده و چهار بود علم در صحیفه زهرا |
نوشته بر ورق لوح عرش اعلائی |
علی، محمد و احمد بتول با حسنین |
صراط غیب و شهودند سِـرّ یکتائی |
به ذات لایتناهی خالق متعال |
که قطره ایست دو امکان ز بحر زهرایی |
بزن تو دست توسل به طرف دامن او |
گدای را بنوازد دهد توانائی |
ای که سر از پرده در آورده ای |
سر ز مشارق به در آورده ای |
شمس ضحی جلوه گر آورده ای |
مطلع شمس و قمر آورده ای |
ناصر خیر البشر آورده ای معجز شق القمر آورده ای |
|
بس که عیانی تو نهان گشته ای |
کی تو نهانی و عیان گشته ای |
والی فیاض جهان گشته ای |
رازق مخلوق زمان گشته ای |
با ید قدرت ثمر آورده ای کشت و بر و نخل و بر آورده ای |
|
خواست خدا جلوه نمایی کند |
جلوه نمائی خدایی کند |
خلق کند خلق و خدائی کند |
مدحت آن علت غائی کند |
رمز قضا و قدر آورده ای نور و ضیاء بصر آورده ای |
|
ذات خداوند بود لامکان |
آینه ذات ندارد نشان |
داشت گهر در دل دریا نهان |
در دل دریا گهر بـی کران |
جلوه نما این دُرّ آورده ای بحر ولا و گهر آورده ای |
|
کرد بنا بر لب بحر بقا |
با ید قدرت به خدایی خدا |
طاق بنا را زده دست ولا |
گشت بنا مبدء ذکر و ثنا |
کعبه و بیت و حجر آورده ای رو به حرم هر بشر آورده ای |
|
صاحب آن خانه ندانی که کیست |
مقصد و مقصود از آن خانه چیست |
مخزن گنج و گهر گوهریست |
آن که عیان سِـرّ جلی و خفیست |
سِرّ خفی در نظر آورده ای مژده وصل و ظفر آورده ای |
|
مرغ حیات ملکات سما |
سیر نماید صفحات سما |
نور ضیاء لمعات ولا |
جلوه نما در طبقات علا |
نور هدی جلوه گر آورده ای لیل و نهار و سحر آورده ای |
|
فاطمۀ بنت اسد بامداد |
رو به سوی کعبه و مقصد نهاد |
آمد و چشمش به حرم تا فتاد |
گفت که ای خالق کون و عباد |
خالق کون و قدر آوردهای خوش تو مراد در نظر آوردهای |
|
بر در این خانه پناهنده ام |
چون که تویی خالق و من بنده ام |
دیده به رخسار تو افکنده ام |
من ز فروغ تو فروزنده ام |
نور ضیاء بصر آورده ای عنصر علم و هنر آورده ای |
|
کاشف اسماء به وجود آمده |
در حرم کعبۀ جود آمده |
وز بر خلاق وَدود آمده |
در همه آفاق سرود آمده |
قطره ز دریا گهر آورده ای همچو دلی در نظر آورده ای |
هان خسرو ارض و سما باشد علی مرتضی |
در ما یُری و لا یُری باشد علی مرتضی |
در صدر سدر المنتهی باشد علی مرتضی |
نور سراج ماسوی باشد علی مرتضی |
در قرب حق با مصطفی باشد علی مرتضی منهاج و معراج دعا باشد علی مرتضی |
|
مجری قرآن از قـِدَم، صمصام سرُّ اللهی است |
والی ملک ذوالکرم در کون وجه اللهی است |
لوح و قلم،صفحه رقم تصویر شاهنشاهی است |
ما فوق دست خلق دست ولی اللهی است |
فرمانده امر قضا باشد علی مرتضی اسماء حسنی در بنا باشد علی مرتضی |
|
در شأن شاه لافتی آمد کتاب هَل اتی |
دریای فضل هل اتی بحری بود بی منتهی |
از کنه ذات لافتی، آگاه باشد مصطفی |
ذات علی و مصطفی از حق نمیباشد جدا |
نص کتاب مصطفی باشد علی مرتضی سـِرّ خدای کبریا باشد علی مرتضی |
|
از امر رب العالمین روح الامین پیک امین |
از عرش تا فرش برین روح القدس با حاملین |
گه از یسار و گه یمین صف بسته گرد شاه دین |
گفتند با حبل المتین ای رحمة للعالمین |
صاحب لوا، تاج ولا باشد علی مرتضی برخلق عالم مقتدا باشد علی مرتضی |
|
از نزد جانان آمده با فـرّ و عزت جبرئیل |
در پیشگاه مصطفی از درگه رب جلیل |
گفتا امین وحی حق ای خلق عالم را دلیل |
باشد وصی تو علی صاحب جمال است و جمیل |
آئینه از سر تا بپا باشد علی مرتضی سر تا به پا قبله نما باشد علی مرتضی |
|
از امر حق آراسته با دست قدرت منبری |
در صدر منبر رفت و گفت با صولت پیغمبری |
دست یداللهی گرفت سلطان فضل و دلبری |
بر پا لوای عدل کرد کاخ ستم شد اسپری |
گفتا ولی کبریا باشد علی مرتضی گنجینه علم خدا باشد علی مرتضی |
|
گفتا نبی با خاص و عام از امر حق کردم قیام |
از بدو خلقت تا قیام در دست ما باشد زمام |
باشد علی والا مقام حجت به عالم شد تمام |
سرّیست از اسرار حق نصب ولی الله امام |
کشتی دین را ناخدا باشد علی مرتضی «قطره» امام مقتدا باشد علی مرتضی |
|
آن کیست کو گیرد به کف دامان لطف شاه را |
آن کیست در قرآن حق یابد امین راه را |
نتوان شناسد این بشر آن مظهر الله را |
با دیده حق بین ببین روی ولی الله را |
مشکل گشا دست خدا باشد علی مرتضی دست خدا مشکل گشا باشد علی مرتضی |
|
هر دلبری دلبست اوست هستی همه از هست اوست |
این تیر ناز شصت اوست در کاخ دل بنشسته اوست |
طومار خلقت دست اوست سررشتهها پیوست اوست |
هر دلبری پابست اوست عالم همه سرمست اوست |
گردون مدار این بنا باشد علی مرتضی آن مبدأ فیض و عطا باشد علی مرتضی |
|
نقاش این نقش و نگار که بود به جز پروردگار |
این طاق که بود استوار باشد به حکم هشت و چار |
آن کیست در لیل و نهار گوید مدیحش کردگار |
آن تاج بخش تاجدار آن مظهر پروردگار |
بخشنده جرم و خطا باشد علی مرتضی در محشر روز جزا باشد علی مرتضی |
|
روح و حیات جسم و جان در تحت فرمان علیست |
خورشید و ماه آسمان شمع فروزان علیست |
در هر کجا مخفی عیان جانان ثنا خوان علیست |
آن پرتو الله نور از مهر تابان علیست |
خلاق مصباح و ضیاء باشد علی مرتضی نور سراج انبیاء باشد علی مرتضی |
|
سبع الثمانی را بخوان سرّ سویدا را بدان |
از آیه کن فیکون فر هویدا را بدان |
شو تابع علم لدن مخفی و پیدا را بدان |
با دیده دل چشم دل مخفی و پیدا را بدان |
آن منطق وحی و ندا باشد علی مرتضی مسجود خلق ماسوی باشد علی مرتضی |
|
سیاره در اسما شدم پنهان شدم پیدا شدم |
واله شدم شیدا شدم قطره شدم دریا شدم |
پویا شدم جویا شدم بینا شدم گویا شدم |
در قاف دل عنقا شدم محو رخ مولا شدم |
دیدم عیان در هر کجا باشد علی مرتضی از شش جهت صاحب ندا باشد علی مرتضی |
|
ساقی بیاور جام را جام می گلفام را |
بین شور خاص و عام را در گردش آور جام را |
از قطرهای باده ببر از دست ما آرام را |
بشکن بت و اصنام را بر ما رسان پیغام را |
ساقی سیمین ساق ما باشد علی مرتضی در لا یری و ما یری باشد علی مرتضی |
برخیز که شد فصل گل و روز مباهات |
تا چند به خواب اندری ای پیر خرابات |
رو کن سوی میخانه که شد کشف مهمات |
در بادۀ گلرنگ ببین جود و کرامات |
تسبیح علی را بشنو از همه ذرات |
|
شاهی که بود آینۀ چهرۀ سرمد |
دریای فیوضات خدا یار محمد |
در علم و کمال و ادب و فهم مجرد |
هادی رسل حامی دین مظهر ایزد |
گنجینۀ اسرار خدا منبع آیات |
|
امکان همه مستغرق بحر حسناتش |
هستی دو عالم بود از هستی ذاتش |
مستجمع احکام خدائیست صفاتش |
دلبرده ز کف غمزۀ شیرین حرکاتش |
سلطان ملایک خدم و بحر فیوضات |
|
در خم غدیر آمده خلاق فصاحت |
آن کو به وجودش بدمد صبح سعادت |
آن صاحب اعجاز و کرم فضل و بلاغت |
میزان عمل منقسم روز قیامت |
عقل همه عالم شده از فضل علی مات |
|
از امر خداوند جهان خالق افلاک |
جبریل امین شد به بر سید لولاک |
گفتا به رسول مدنی منبع ادراک |
امروز جهان تا به ابد گشت فرحناک |
هنگام سرور آمده ای قبلۀ حاجات |
|
ای قبلۀ دین فخر بشر صادر اول |
از جود و کرم فضل و عطا اقدم و اکمل |
ز ارواح رسل خیل ملک اکمل و افضل |
ذات تو بصیر است و علیم است و مجلل |
از امر خداوند نما بر همه اثبات |
|
مقصود خدا بود عطا و کرم و جود |
سلطان حریم حرم کعبۀ مقصود |
گفتا خبر وصل رسید از بر معبود |
محرم به حرم کرد علی را شب موعود |
نازل شده در شأن علی منطق و آیات |
|
چون آیۀ اکملت لکم دین ز حق آمد |
این مژده ز حق بهر ولی سبق آمد |
اثبات ولایت شده هم متفق آمد |
طه لقب و سرّ خدا ما خلق آمد |
آن لحظه به وجد آمده سکان و سماوات |
|
آراست نبی منبری از امر الهی |
در عرشۀ منبر شده با افسر شاهی |
از ماه به ماهی همه را داد گواهی |
دریای علی هست به حق لایتناهی |
از امر خدا کرد نبی بر همه اثبات |
|
بگرفت کمربند علی را شه خوبان |
بر عرشۀ منبر بشد آن مظهر جانان |
خورشید جمالش شده در کون فروزان |
گفتا که علی از طرف خالق سبحان |
گردیده وصی من و حلال مهمات |
|
در محضر حق نزد نبی حجت کبرا |
پیمان همه بستند به شاه فلک آرا |
آگاه شدند از قصص خالق یکتا |
سرّی که خدا داشت نهان گشته هویدا |
گفتند و شنیدند که شد روز مساوات |
|
شد صبح درآمد ز افق مهر جهان تاب |
شد باز در میکده ای دلشده بشتاب |
ساقی ازل ریخت به پیمانه می ناب |
زان می همه ارکان ملایک شده شاداب |
خوش باش که این زمزمه پیچیده به کرّات |
|
فخر دو جهان گفت علی جان جهانست |
فرماندۀ خیل ملک کون و مکانست |
زیب بر عرش است زمین است زمانست |
منهاج کلام الله خلاق بیانست |
از نور وجودش به وجود آمده جنات |
|
بنهاد به سر تاج کرامت شه خوبان |
هر طفل دبستان شده از شوق غزلخوان |
گفتم به یکی عارف سرگشتۀ حیران |
این قطره از آن بحر ولایت شده عـُمان |
تسبیح علی میشنود از همه ذرّات |