دیده باز کن بازبین تجلی را |
در تجلی علی اعلا را |
میتوانی بچشم دیده و دل |
دی مرآت حق تعالی را |
نزد خلاق میشوی محبوب |
گرشناسی علی اعلا را |
گنج مقصود حق توان یابی |
بشکنی گر طلسم اسماء را |
پیرو مرتضی شوی آندم |
گر طلاقش دهی تو دنیا را |
به ولای ولایتش سوگند |
کرده اثبات ذات یکتا را |
طوق طاعت بگردنت افکن |
که عبادت کنی تو مولا را |
از کتاب مبین به امر علی |
حل کنی سـّر هر معما را |
گر چشی شربت لقای علی |
مِی نخواهی بهشت اعلا را |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لا یزال علیست |
|
قلم صنع و جوهر اثبات |
دست قدرت نمای مظهر ذات |
کرده تحریر در کتاب مبین |
که علی هست قاضی الحاجات |
گشته نازل به مصطفی قرآن |
صادرات علیست این آیات |
خواهی ار پی بری علی که بود |
هست نوحش سفینه عرصات |
خالق خلق خالقست علی |
دست مولا بود حیات و ممات |
بر رخ اهل عالم امکان |
باز کرده علی در حاجات |
از چراغ هدایتش روشن |
کرده ملک وجود هر ذرات |
چون رضای خدا رضای علیست |
با خدا بوده در همه اوقات |
گر خداوند نیست نیست ولی |
شد خدا از قیام او اثبات |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
بخت من خواب بود شد بیدار |
دید از هر طرف مشارق انوار |
سر زده مهر و ماه عالمتاب |
زآسمان و سپهر و لیل و نهار |
از همه ماسوی ندا برخاست |
جبرئیل آمده هزار هزار |
بهر حفظ حریم لم یزلی |
صف به صف بسته از یمین و یسار |
هر طرف رو کنی عیان بینی |
جلوه ذات و طلعت دلدار |
در سرا پرده ربوبیت |
شد عیان مظهر اولی الابصار |
مادر گنج گوهر مقصود |
داشت آن کان عز و صبر و وقار |
چونکه شد در مدینه توحید |
سـِّر توحید و جلوه دیدار |
فاطمه روح عصمت و تقوی |
با شکر خنده بود در گفتار |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
فاطمه بود در سریر حرم |
بود با مظهر خدا همدم |
میشنید از مشارق غیبت |
که تویی مام رهبر عالم |
در وجود تو عالم ازلی است |
ولی کائنات و فخر امم |
بود مشغول حمد و ذکر و ثنا |
از حرم شد روان به سوی حرم |
روبرو شد به کعبه دل خسته |
دید در بسته گفت:ربِّ حرم |
همره من ولی لم یزلی است |
صاحب خانه است و خیل و خدم |
منکشف شد حصار ز امر خدا |
فاطمه زد در آن حریم قدم |
گفت من عبدم و تویی مولا |
در دلم ذرهای نباشد غم |
بنشاندی مرا زلطف و عطا |
در سراپرده قیام قدم |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
|
کشف اسرار و سر اسماء شد |
جلوات ظهور پیدا شد |
از تجلی روی این مولود |
کعبه بیت الحرام انبا شد |
آنچه در غیب حق تعالی بود |
در حریم جلال پیدا شد |
زد قدم در حریم کعبه علی |
کائنات وجود احیا شد |
شد مطاف جهان و اهل جهان |
باب رحمت به روی ما وا شد |
مشکلات جهان بشد آسان |
از علی حل هر معما شد |
ملکوت سما و خطه ارض |
کامیاب از ظهور مولا شد |
عالم غیب و کثرت و وحدت |
محو روی علی اعلا شد |
چه مبارک شبی بود کان شب |
نفخات وجود گویا شد |
گاه میلاد وجه لم یزلی است رهبر ملک لایزال علیست |
کس نیابد راه در غیب علی مرتضی |
ماورای ملک امکانست و لا یُدرَک لنا |
تو به شهر دل نرفتی ساکن آب و گلی |
شهر دل باشد صرط عقل و کل ماسوی |
دیده خورشید دل را باز کن وانگه ببین |
که بهر ذرات خورشیدی بود بی انتها |
آن براقی برد احمد را زاین ملک وجود |
بود آنجا مبدأ وحی و مقام ذوالعطا |
اندر آن کاخ مشیت تکیه زد ختمی مآب |
ذات عالم آفرین گفتا به احمد مرحبا |
عقل و عشق و دانش و اداراک و عالم محو و مات |
قرب ذات قائمیت هست یمن مصطفی |
منزل دربار عزت مات مانده بین راه |
کارفرمای عوالم رفت در قرب خدا |
هیچ کس آگه نشد از سر احمد جز علی |
با خبر حق بود، احمد، مرتضی سـِر ولا |
خلق کرده صوت را خلاق با لحن علی |
مونس احمد شود در لامکان لایری |
خواست نوشد شربت شهد لقا در بزم قرب |
مرتضی گردید ساقی اندر آن بزم علا |
جز خداوند توانا کیست گردد باخبر |
از مقام حیدر و احمد که گفته مصطفی |
فرق بین احمد و ذات احد یک میم بود |
پرتو یک میم احمد هست میزان در بنا |
قطره از دریای رحمت رحمت للعالمین |
خلق کرده عرش و فرش و لوح و کرسی ماسوا |
در دادگاه دل که جلوس سلام توست |
دارالسلام خلوت و راز خِـیام توست |
ارواح کائنات نگهدار این دلند |
در دل سریر سلطنت انتظام توست |
ره کس نیافت در حرم کبریای دل |
چون دل صراط اقوم دارالمقام توست |
در روز رستخیز که اشیاء کنند قیام |
گویم که هر قیام شود از قیام توست |
بر بال و برگ و صفحه اوراق کائنات |
بنوشت کلک صنع نگارنده نام توست |
روح القدس که کون گرفته به زیر پر |
اندر کمند و سلسله و بند و دام توست |
تو ممکن الوجودی و هم علت قدم |
چون ذیوجود جل علا ذوالانام توست |
عالم تمام فانی و سرحد نیستی است |
باقی خدای سرمد و وجه کرام توست |
ای والی ولایت و ای مرتضی علی |
دنیا و آخرت زقیام و قیام توست |
قاف قدم که مرکز وحی و نزول هست |
غیب الغیوب قائمه دارالسلام توست |
درمان درد داروی بیمار و مبتلا |
شهد لقا و باده می لعل فام توست |
مفتاح باب جنت و دوزخ به دست توست |
یوم الحساب بخشش و احسان مرام توست |
دریای علم و فضل تو را نیست انتها |
گنج علوم چشمه فیض مدام توست |
گرنیستی خدای زمین و زمان که ای |
گویم نه ای و خدا ذوالانام توست |
در هر کجا که رفت سروش دلم بدید |
آنجا جلوس لشکر و گرد خیام توست |
آن کس که بین باطل و حق را کند جدا |
آن عدل و داد و قدرت و رمز مرام توست |
نشناخت کس به غیر نبی و خدا تو را |
آنکس تو را شناخت خدا و امام توست |
این شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه ای |
باشد کتاب و منزل و وصف مقام توست |
آن کوثر بهشت که شهر لقا در اوست |
یک قطره ای ز ساغر و مینا و جام توست |
گر وحی آورد بر خاتم امین وحی |
این رتبه از مقام تو باشد پیام توست |
من صراط خطه اسما رب العالمینم |
در بساط حق تعالی احسن للخالقینم |
ظِلّ ذات ذیوجودم والی غیب و شهودم |
صادر اول ظهورم روح ختم المرسلینم |
باعث خلق جهانم من جهان جاودانم |
معنی اللهُ نورم مظهر و نور آفرینم |
مجد وجه الله مطلق سر سرالله بر حق |
جلوه مصباح وجهم مطلع نور مبینم |
من نمی گویم خدائم حق پرستم حق ستایم |
آفتاب مهر ذاتم طیبات و طیبینم |
عدل و میزان و صراطم رهبر و باب نجاتم |
مصطفایم مرتضایم مبدء عین الیقینم |
از نخستین فیض بخشم تا ابد فرمانروایم |
دست خلاق توانا باشد اندر آستینم |
پیشوایم مقتدایم رهنمایم دلربایم |
هرکجا رو آروم من من صراط نستعینم |
مرتضایم مصطفایم مالک ملک وجودم |
مشعل علم کلامم از لقب حبل المتینم |
قبله حاجات خلقم ساکن معراج عشقم |
ناخدای بحر جودم پادشاه شهر دینم |
کوثر و خلد و بهشتم روضه و رضوان سرشتم |
ساقی بزم الستم من امیرالمؤمنینم |
لوح محفوظ خدایم معنی قل انـّمایم |
من کتاب الله ناطق روح ختم المرسلینم |
مجمع اوصاف قرآن مهبط آیات رحمان |
گشته نازل از برای رحمت للعالمینم |
جبرئیل غیب سرمد وحی آورد نزد احمد |
من دلیل صد هزاران منزل روح الامینم |
آگهم از بطن متن ذره و خورشید عالم |
صاحب اعجاز عینم چشمه حق الیقینم |
آدمم نوحم خلیلم عیسیم موسای طورم |
انبیا را در عیان و در خفا یار و معینم |
من اگر گفتم سلونی با خبر از کائناتم |
چون گواه از ماسوی الله واقف از سرّ مبینم |
واقفم از هر عوالم رهبرم از هر معالم |
باب علم مصطفایم مستعانم مستعینم |
جیش ارکان ملائک حاملین عرش و فرشی |
خلق از نور جمالم کرده رب العالمینم |
در سماوات علائی خلق ارض و ماسوائی |
هست در تحت لوایم که امین راسخینم |
هادی درماندگانم دستگیر بی کسانم |
من قسیم نار و جنت هم شفیع مذنبینم |
چون علی انمایم مشرق شمس ضحایم |
مونس هر بینوایم یاور هر مسلمینم |
سیر در آفاق و انفس با براق عشق کردم |
شد به معراج تجلای خدا آخر مکینم |
قاسم ارزاق رزقم منشی خلاق رزقم |
از ازل تا روز محشر رهبر دین مبینم |
مجری صوم و صلواتم محیی خمس و زکاتم |
معنی سبع المثانی لنگر عرش برینم |
راد مردان جهان را من دلیل و پیشوایم |
بیشه ملک ولا را ضیغم شیر آفرینم |
آسمان فضل و وجودم آفتاب تابناکم |
هر دو عالم قطره ای باشد ز دریای یقینم |
در افلاک مشیت نقش سیمای علی باشد |
جهان هر لحظۀ سرگشته جویای علی باشد |
کسی مدح و ثنایش را خدا گوید سزاوارست |
جهان آفرینش ظرف دریای علی باشد |
به گوش دل شنیدم از نی و نای و نوای نی |
که هر عضوی زاعضا گویای علی باشد |
بهشت جاودانی زآن پیران خرابات است |
ولی جنات عاشق روی زیبای علی باشد |
نگه با چشم دل کن زینت عرش الهی بین |
ز گرد و خاک کف کفه پای علی باشد |
به یک لیله چهل منزل علی بوده عجب نبود |
به بطن متن هر ذرات ماؤای علی باشد |
خدا خورشید عالم آفرید از نور وجه الله |
به هر افلاک میتابد که لالای علی باشد |
علی پیدا علی مخفی علی ظاهر علی باطن |
به او زیبد جهان محو تجلای علی باشد |
فروغ دیدۀ هر دیده میبیند یقین دارم |
که از هر دیدۀ ذرات بینای علی باشد |
زبس ذات علی باشد محیط و قطب در عالم |
کسی نتوان کند درک آن معمای علی باشد |
بهر برگ و گلی با دیده حق بین نظر کردم |
که دیدم وجه وجهالله سیمای علی باشد |
شب معراج در هر جا که سیر خاتم حق بود |
که دیدش در حجاب وحی آوای علی باشد |
گلی بشکفت در گلزار ناموس الهیت |
که آن گل زینت عرش معلای علی باشد |
خدای حق تعالی دید کس کفو علی نبود |
زنورش فاطمه آورد همتای علی باشد |
برو قطره حقیقت پیشه کن بگذر زما و من |
بدر این پرده ظلمت که دل جای علی باشد |