ای ولی کبریا چشم انتظاری تا به کی
صبر و طاقت رفت از کف بیقراری تا به کی
قوت مردان خدا خون است و سیلاب بصر
منتظر در رهگذار و بردباری تا به کی
ظلم اعدا تیره کرده روزگار خلق را
چهره خورشید را در پرده داری تا به کی
بهر حفظ دین و قرآن مبین ناموس حق
ز آستین دست خدایی بر نیاری تا به کی
ای امام حق تعالی بهر قتل مشرکین
آن حسام حیدری در قبضه داری تا به کی
کشتی دین در خم طوفان و بحر ابتلاست
ناخدا در پرده اسرار داری تا به کی
تو بخواه از مادرت زهرا و جدت مصطفی
که دهد اذن ظهورت غمگساری تا به کی
از برای انتقام خون مظلومان حق
ذوالفقار حیدری بیرون نیاری تا به کی
هستی عالم بود اندر کف فرمان تو
خائن قرآن کند گردون مداری تا به کی
از برای غربت اسلام و آیین رسول
راز پنهان در سریر دل نگاری تا به کی
در مصیبات حسین و رفتن زینب به شام
خون به جای اشک از مژگان بباری تا به کی
قطره میگوید ولیّ حق امام منتظر
دیده گریان روز و شب شب زنده داری تا به کی
ای دلستان تو میل تماشا نمیکنی
عزم رحیل و گردش صحرا نمیکنی
محرم به آستان جلال تو نیستم
آگه مرا ز سر معما نمیکنی
با مردمان بی سر و پا پادشاه حسن
رو سوی بوستان مصفا نمیکنی
از پرتو جمال تو باشد فروغ شمس
موسی دل تو محو تجلا نمیکنی
نور ظهور طور تو بگرفته کون را
از پرده آفتاب چهره هویدا نمیکنی
غارت نمودهای دل عشاق را به ناز
قانون گذار عدلی و حاشا نمیکنی
آن دل که سوخت از آتش جانسوز و جانگداز
آبش نمیدهی و تسلا نمیکنی
هر روز نامة عمل ما به دست تو است
صباری و گناه من اخفا نمیکنی
دار الشفای عشق تو گنجینة دواست
درد مریض از چه مداوا نمیکنی
عظم رمیم را به دمی زنده میکنی
از پا فتاده را ز چه احیا نمیکنی
در رهگذار چشم جهانی سفید شد
ز این ره گذار ای گل رعنا نمیکنی
ما بیخبر ز غیب و شهود و تو آگهی
راضی چرا که حی توانا نمیکنی
عالم چو گوی قطره به چوگان حجت است
خود را ز عیب و نقص مبرا نمیکنی
ای آن که عرش و قائمه باشد بنای تو
باشد بنای قائمه از خاک پای تو
این طاق بیستون به طفیل تو قائم است
معمار این بنا که بود جز خدای تو
این کائنات و تودة غبرا و خلقتین
یک قطرهای است از یم بیانتهای تو
کحلی به دیده جن و ملک قدسیان کشند
باشد ز خاک رهگذر و گرد پای تو
سرمایهای که بر سر بازار دلبری است
باشد خراج دولت بیانتهای تو
روح القدس که سیر عوالم همی کند
باشد به ظلّ پرچم و تحت لوای تو
عکس تو را که صانع لوح و قلم کشید
گفت آفرین به خال و خط دلربای تو
آن گوهری که در دل دریای رحمت است
گنجی است در خزینة مجد علای تو
در دفتر قضا و قدر این نوشته شد
قائم تویی قضا و قدر هست رای تو
باشد زمام مملکت دل به دست تو
ای صد هزار جان گرامی فدای تو
آن کس که در پناه تو نبود فنا شود
هم چون فنا شود که نبیند لقای تو
بهر مریض داروی درمان درد چیست
گفتم میای که هست به جام ولای تو
روشن ز نور طلعت تو ممکنات شد
ظلمت برفت و گشت هویدا ضیای تو
تنها نه من فدای تو گردم ولی حق
ای جان صد هزار جهانی فدای تو
موسی به کوه طور تجلی شنید و دید
نور خدا و از شجر آمد ندای تو
طوطی طبع قطره در آن هند دلبران
میگفت از نخست نخستین ثنای تو
صف بسته در حضور ملائک سپاه تو
بهر حفاظ خیمه، حرم، بارگاه تو
تنها نه ما به درگه لطفت نشستهایم
صدها هزار قافله دل در پناه تو
نیروی نه سپهر به ظلّ لوای توست
افلاکیان و خیل ملائک سپاه تو
آن مردمان چشم تو در بارگاه ناز
باشد برای بردن دلها گواه تو
پنهان در ابر زلف شب تیره کردهای
آن چشم آسمانی و انوار ماه تو
صدها هزار یوسف کنعان مصر دل
از بهر کسب فیض نشسته به راه تو
این صید بسمله که فتاده به روی خاک
از یک کرشمه غمزة تیر نگاه تو
شاهین به گندم لب لعل تو مایل است
دارد مکان به بوم و بر و صیدگاه تو
بر سائلین زکات رخت را نمیدهی
بنشسته در سرای حرم بارگاه تو
ما در تمام ملک جهان سیر میکنیم
باشد کجا مقام تو و تکیه گاه تو
در کائنات قبلة مقصود ما تویی
باشد صراط خلق جهان قبلهگاه تو
صدها هزار عاشق جانباز دیدهام
افتاده بین راه تو و قبلهگاه تو
صنعتگران ارض که احداث میکنند
از دست قدر و قدرت و هم کارگاه تو
قطره اگر که لحظهای غافل شوی ز یار
باشد فزون ز کوه خطا و گناه تو
ای ناخدای کشتی بحر نظام کون
صاحب زمان و مهبط علم و امام کون
ای مقتدای هر دو جهان ختم اوصیا
باشد به کف کفه کفت زمام کون
آن عرش کبریای خدا قاف و قائمه
محراب ابروان تو دار السلام کون
دریای فیض رحمت رحمانی خدا
از یمن فضل و جود تو باشد دوام کون
چشم انتظار خلق جهان و جهانیان
باشد به سوی کعبه و بیت الحرام کون
از مشرق عوالم و از مغرب وجود
در سایة لوای تو باشد نظام کون
لبریز از می محبت و شهد لقای حق
گردیده رطل و ساغر و مینا و جام کون
ثبت است بر صحیفه و طومار هر کتاب
نام و نشان و رتبة خیر الانام کون
روح نبی و جان علی قلب عسکری
باشی عزیز فاطمه والا مقام کون
چشم و چراغ محکمة انبیا تویی
هر لحظهای به نزد تو آید پیام کون
از بارگاه مشی مشیت برون خرام
چشم انتظار بر سر کویت تمام کون
قطره ظهور حضرت صاحب زمان شود
از امر کبریای جهان ذوالانام کون
امروز در قلمرو امکان تو حجتی
خورشید آفرینی و بدر تمام کون