اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

قلب و پهلویش شکست ...


شمسة کاخ ولایت بضعه خیر الانام

زهره زهرا لقب صدیقه والامقام

 

عقل کل ختم رسل گفتا که زهرایم بود

دره التاج شرف ام الامم بدر تمام

 

ذات حق در پرده بر زهرای اطهر مژده داد

تو سراج کائناتی مام هشت و سه امام

 

در شباب کامرانی رخت بسته ز این سرا

گلشن عمرش خزان شد آن عزیز ذوالانام

 

محسنش گشته شهید و قلب و پهلویش شکست

از جفای مشرکین و مردم بی ننگ و نام

 

روی گلبرگ و گلش نیلی و بازویش کبود

رفت آن خاتون محشر، شد پریشان خاص و عام

 

در مصیبت های او طفلان، علی مرتضی

موکَنان مویه کنان سر در گریبان صبح و شام

 

وارث تیغ دو سر، آن حجت کبرای حق

می‌کشد روز قیام از کفرکیشان انتقام

 

دستگیر شیعیان در دنیی و عقبی توئی

ز اول ایجاد عالم تا به فردای قیام

 

مجتبی افسرده محزون شاه مظلومان حسین

قطره غمگین زینب و کلثوم، میر تشنه کام

دمی بنشین کنار بستر زهرای پیغمبر


اگر افسرده محزون خاطرم جانم علی جانم

چه غم دارم تو باشی یاورم جانم علی جانم

 

پدر آرام جانم بود و از چشمم نهان گردید

به مرآت تو رویش بنگرم جانم علی جانم

 

به هر لحظه که می بینم جمالت شاد و خرسندم

ولی غمگین برای مادرم جانم علی جانم

 

اگر می سوزم از داغ فراق و آتش هجران

چه غم دارم کنار کوثرم جانم علی جانم

 

پسر عم غصب حقم شد به دست دشمن آئین

خدا باشد کفیل و رهبرم جانم علی جانم

 

دمی بنشین کنار بستر زهرای پیغمبر

بر افکن سایه ات را بر سرم جانم علی جانم

 

میان خاک و خون آن دم که طفلم دست و پا می زد

نبودی کس به غیر از حق برم جانم علی جانم

 

دلم بر پیش تو بود و سرم بر زانوی فضه

چو شد طفلم فدای دلبرم جانم علی جانم

 

مرا یک آرزو باشد به دل بعد از وفات من

بده غسلی شبانه پیکرم جانم علی جانم

 

ز بس که لطمه خوردم از ستمکاران این امت

شده رنجور جسم اطهرم جانم علی جانم

 

دل و بازو و پهلو سینه ام باشد گواه من

بود در انتظار محشرم جانم علی جانم

 

تحمل می نمایم آن چه دلخواه تو می باشد

بود یک قطره اشکی برم جانم علی جانم

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را


رفتی به جوانی ز جهان فاطمه جانم

ای نور بصر راحت جان فاطمه جانم

 

جا دارد علی پیر شود گر ز فراقت

ای مونسم ای تازه جوان فاطمه جانم

 

جای تو بود در دل من گر چه به ظاهر

گردیده ای از دیده نهان فاطمه جانم

 

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را

رفتی ز بر ای روح روان فاطمه جانم

 

روی تو به گلزار جهان بود بهارم

گردیده جهان بی تو خزان فاطمه جانم

 

آن شعلة آه جگر غمزدگانت

آتش زده بر خرمن جان فاطمه جانم

 

آه حسن و اشک حسین از غم مرگت

برد از کف من تاب و توان فاطمه جانم

 

خون گشت دل من ز غم زینب و کلثوم

از گریه این زاری آن فاطمه جانم

 

تاریک شد از بعد تو کاشانه ام آری

بودی تو چراغ دل و جان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر صبر و قرارم شود از دست

داغ تو ز کف برده عنان فاطمه جانم

 

چون یاد ز روی تو و پهلوی تو دارم

پیوسته کنم آه و فغان فاطمه جانم

 

ترسم که پس از مرگ تو بسیار بمانم

با فرقت رویت به جهان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر قامتم از بار فراقت

گردد پس از این همچو کمان فاطمه جانم

 

آن لحظه که آگاه ز بازوی تو گشتم

گویم به که این سر نهان فاطمه جانم

 

جان با نفس ای کاش برآید ز گلویم

از بعد تو ای فخر زمان فاطمه جانم

 

ای دخت نبی از غمت این قدر بگریم

تا خون کنم از دیده روان فاطمه جانم

 

تا از یم احسان تو بی بهره نماند

قطره به تو شد مرثیه خوان فاطمه جانم

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت...


بر چهرۀ خورشیدِ سما گرد نشسته

چون شیشۀ صبر دل آفاق شکسته

 

از آه شده زرد رخ لاله عذاران

گرد غم و محنت به روی سبزه نشسته

 

از شعلۀ آتش که درِ بیت نبی سوخت

بشکست در از لطمه، سر رشته گسسته

 

چون شمسۀ آفاق مشیّت نگران شد

پس لشکر غم دید به هم سلسله بسته

 

می خواست که محفوظ کند خانۀ حق را

از ضربت در سینه و پهلوش شکسته

 

آن ثانی خونخوار و جفاکار ستمگر

در را به رخ اهل ولا یکسره بسته

 

بر خاک چو آویزۀ افلاک حرم ریخت

زهرا شده افسرده و قلبش شده خسته

 

در ماتم زهرا به دمن، کوه و در و دشت

بین نخلۀ غم، آه و فغان، غمزده رسته

 

ماتمکده شد ارض و سماوات الهی

افواج ملک ناله کند دایره بسته

 

خون شد جگر قطره در این بحر مصیبت

ر آن رو شجر مینوی زهراست شکسته

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد


تیری که از کمان قدر در قضا گذشت

بر سینه سپهر نشست از قفا گذشت

 

باد خزان دمید و رخ لاله زرد شد

فصل بهار و عشرت و سیر و صفا گذشت

 

سر زد سپیده، مهر ز مشرق پدید شد

وقت دعا و ذکر و توسل ثنا گذشت

 

آن قافله که عزم سفر داشت روز و شب

با آه و ناله زمزمه شور و نوا گذشت

 

آن دم شکست پهلوی زهرا به گریه گفت

بابا بیا ببین چه به خیر النسا گذشت

 

آن ساعتی که سقط شده محسن بتول

واحسرتا چه بر علی مرتضی گذشت

 

آه و فغان و نالۀ اطفال فاطمه

تا نه سپهر رفت ز عرش علا گذشت

 

فضه چو دید بانوی خود را به روی خاک

شور و فغان و ولوله اش از سما گذشت

 

خاکم به سر که فاطمه در کربلا نبود

بیند چه ها به خامس آل عبا گذشت

 

در خاک و خون فتاده شهیدان شاه عشق

آن دم چه ها به عترت خیر الوری گذشت

 

اطفال تشنه کام و سراسیمه بانوان

قطره چه ها به دختر شیر خدا گذشت