اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

نوک مسمار به صندوقۀ ادراک نشست


بارالها به سراپردۀ راز آمده‌ام

با دل غمزده و سوز و گداز آمده‌ام

 

خواستم تا غم دل با دل دلبر گویم

داستان شجر و لالۀ احمر گویم

 

خواستم از گل و بلبل کنم آغاز سخن

کشف سازم بر ارباب وفا راز سخن

 

گرد غم پاک کنم از رخ آئینۀ دل

آشکارا شود آن محفل کابینۀ دل

 

از گلستان و خزان، غنچۀ پرپر گویم

از لب تشنه لب چشمۀ کوثر گویم

 

گره غصّۀ پیچیده ز هم باز کنم

شرح احوال دل فاطمه آغاز کنم

 

فاطمه بعد پدر محنت بسیار کشید

طعنه از مردم بیگانه و اغیار کشید

 

آن دمی سوخت در خانۀ زهرای بتول

پشت در بود عزیز دو جهان بنت رسول

 

بهر حفظ ولیّ عالم کونین، علی

فاطمه بود مهین مظهر ربّ ازلی

 

آتش کبر و حسد بر دل کانونی زد

ضربه‌ای بر در افروخته ملعونی زد

 

ماند بین در و دیوار عزیز ثقلین

جان پیغمبر و یار علی و مام حسین

 

نوک مسمار به صندوقه ادراک نشست

پهلوی فاطمۀ خسرو لولاک شکست

 

گوهر بحر ولایت ز نگین افتاده

شورشی در حرم حبل متین افتاده

 

گفت با فضّه بیا، کنگرۀ عرش شکست

رشته صبر ز دست ملک فرش گسست

 

فضّه آمد بر خاتون قیامت زهرا

دید افتاده قیامی ز قیامت زهرا

 

شد سراسیمه و بنشست کنارش غمگین

داد قلب و دل خاتون قیامت تسکین

 

آن زمان بر سر زانو سر بانو بنهاد

دید آن منظره و آه کشیدی ز نهاد

 

خواستند شیر خدا را که به مسجد ببرند

داغ غم بر دل زهرای مطهّر بنهند

 

باخبر فاطمه با حالت محزون گردید

جست از جا و روان مظهر بیچون گردید

 

پس کمربند علی شمسۀ آفاق گرفت

بهر یاری علی دامن خلّاق گرفت

 

زور بازوی علی پنجۀ شیر افکن داشت

در سراپردۀ خلّاق مبین مسکن داشت

 

چارۀ مردم بی‌شرم و حیا شد ناچار

کرد کاری که مدار فلک افتاد ز کار

 

بازوی فاطمه از جور و ستم نیلی شد

روی افلاک کبود از اثر سیلی شد

 

که هنوزش به فلک ناله و افغان بر پاست

«قطره» از اشک بصر دامن دریا دریاست

خاتون قیامت


خاتون قیامت زهرای مطهر

پهلوی شکسته شد نزد پیمبر

 

با صورت گلگون با بازوی نیلی

از دار فنا رفت محزون و مکدر

 

از ماتم زهرا بین سر به گریبان

در کوچه و بازار از اصغر و اکبر

 

از چشم ملائک خونابه روان است

از ماتم زهرا تا دامن محشر

 

اوراق گناهم از اشک بشویم

در مجمر عشقش سوزم چو سمندر

 

زآن علت غایی این عالم امکان

یک قطره از آن بحر گردید مصور

قلب و پهلویش شکست ...


شمسة کاخ ولایت بضعه خیر الانام

زهره زهرا لقب صدیقه والامقام

 

عقل کل ختم رسل گفتا که زهرایم بود

دره التاج شرف ام الامم بدر تمام

 

ذات حق در پرده بر زهرای اطهر مژده داد

تو سراج کائناتی مام هشت و سه امام

 

در شباب کامرانی رخت بسته ز این سرا

گلشن عمرش خزان شد آن عزیز ذوالانام

 

محسنش گشته شهید و قلب و پهلویش شکست

از جفای مشرکین و مردم بی ننگ و نام

 

روی گلبرگ و گلش نیلی و بازویش کبود

رفت آن خاتون محشر، شد پریشان خاص و عام

 

در مصیبت های او طفلان، علی مرتضی

موکَنان مویه کنان سر در گریبان صبح و شام

 

وارث تیغ دو سر، آن حجت کبرای حق

می‌کشد روز قیام از کفرکیشان انتقام

 

دستگیر شیعیان در دنیی و عقبی توئی

ز اول ایجاد عالم تا به فردای قیام

 

مجتبی افسرده محزون شاه مظلومان حسین

قطره غمگین زینب و کلثوم، میر تشنه کام

دمی بنشین کنار بستر زهرای پیغمبر


اگر افسرده محزون خاطرم جانم علی جانم

چه غم دارم تو باشی یاورم جانم علی جانم

 

پدر آرام جانم بود و از چشمم نهان گردید

به مرآت تو رویش بنگرم جانم علی جانم

 

به هر لحظه که می بینم جمالت شاد و خرسندم

ولی غمگین برای مادرم جانم علی جانم

 

اگر می سوزم از داغ فراق و آتش هجران

چه غم دارم کنار کوثرم جانم علی جانم

 

پسر عم غصب حقم شد به دست دشمن آئین

خدا باشد کفیل و رهبرم جانم علی جانم

 

دمی بنشین کنار بستر زهرای پیغمبر

بر افکن سایه ات را بر سرم جانم علی جانم

 

میان خاک و خون آن دم که طفلم دست و پا می زد

نبودی کس به غیر از حق برم جانم علی جانم

 

دلم بر پیش تو بود و سرم بر زانوی فضه

چو شد طفلم فدای دلبرم جانم علی جانم

 

مرا یک آرزو باشد به دل بعد از وفات من

بده غسلی شبانه پیکرم جانم علی جانم

 

ز بس که لطمه خوردم از ستمکاران این امت

شده رنجور جسم اطهرم جانم علی جانم

 

دل و بازو و پهلو سینه ام باشد گواه من

بود در انتظار محشرم جانم علی جانم

 

تحمل می نمایم آن چه دلخواه تو می باشد

بود یک قطره اشکی برم جانم علی جانم

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را


رفتی به جوانی ز جهان فاطمه جانم

ای نور بصر راحت جان فاطمه جانم

 

جا دارد علی پیر شود گر ز فراقت

ای مونسم ای تازه جوان فاطمه جانم

 

جای تو بود در دل من گر چه به ظاهر

گردیده ای از دیده نهان فاطمه جانم

 

بگذاشته ای بی کس و بی یار علی را

رفتی ز بر ای روح روان فاطمه جانم

 

روی تو به گلزار جهان بود بهارم

گردیده جهان بی تو خزان فاطمه جانم

 

آن شعلة آه جگر غمزدگانت

آتش زده بر خرمن جان فاطمه جانم

 

آه حسن و اشک حسین از غم مرگت

برد از کف من تاب و توان فاطمه جانم

 

خون گشت دل من ز غم زینب و کلثوم

از گریه این زاری آن فاطمه جانم

 

تاریک شد از بعد تو کاشانه ام آری

بودی تو چراغ دل و جان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر صبر و قرارم شود از دست

داغ تو ز کف برده عنان فاطمه جانم

 

چون یاد ز روی تو و پهلوی تو دارم

پیوسته کنم آه و فغان فاطمه جانم

 

ترسم که پس از مرگ تو بسیار بمانم

با فرقت رویت به جهان فاطمه جانم

 

جا دارد اگر قامتم از بار فراقت

گردد پس از این همچو کمان فاطمه جانم

 

آن لحظه که آگاه ز بازوی تو گشتم

گویم به که این سر نهان فاطمه جانم

 

جان با نفس ای کاش برآید ز گلویم

از بعد تو ای فخر زمان فاطمه جانم

 

ای دخت نبی از غمت این قدر بگریم

تا خون کنم از دیده روان فاطمه جانم

 

تا از یم احسان تو بی بهره نماند

قطره به تو شد مرثیه خوان فاطمه جانم