اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

سوخت از آتش درِ رحمت ز بیداد خسان


تا به روی خاک، بر از نخلۀ گلزار ریخت

باغبان دید و ز دیده عقد گوهربار ریخت

 

سوخت از آتش درِ رحمت ز بیداد خسان

خاک و آذر بر سر ما از در و دیوار ریخت

 

تا شکست از ضرب در پهلوی زهرای بتول

فاطمه اشک از بصر بر صفحۀ رخسار ریخت

 

میوۀ نارس ز شاخ نخل علمنا فتاد

مرتضی اشک از بصر از نرگس گلنار ریخت

 

در مصیبت های زهرا نالۀ اهل حرم

سیل اشک از بحر چشم عترت اطهار ریخت

 

مرتضی محبوب خود را کرد پنهان در تراب

خاک بر فرق ملائک، ثابت و سیّار ریخت

 

درکنار قبر زهرا شاه او ادنی نشست

عقد گوهر، بحر رحمت، حیدر کرّار ریخت

 

مجتبی و زینب و کلثوم محزون بهر مام

شاه مظلومان سرشک از چهرۀ گلنار ریخت

 

«قطره» تا باد خزان آمد به طرف بوستان

در بسیط بوستان از نخله برگ و بار ریخت

 

فرماندۀ کونین بود مادر سادات

هر لحظه کنم بر همه آفاق مباهات

خلّاق جهان دارم و سلطان سماوات

 

دست طلبم سوی خلایق نگشایم

ز آن رو که منم ریزه خور خالق ذرّات

 

رزّاق جهان خالق و مرزوق، خلایق

از فیض عظیمش شده ابنای جهان مات

 

از اوّل ایجاد جهان تا به قیامت

فرماندۀ کونین بود مادر سادات

 

آن اعظم اسماء خداوند که باشد

گفتم که بود فاطمه آن قبلۀ حاجات

 

آن گوهر گنجینۀ اسرار الهی ست

گردیده نهان در صدف بحر مهمّات

 

در شأن بتول نبوی امّ عوالم

نازل شده قرآن مبین مجمع آیات

 

بر جاه و جلالش نتوان پی بَرَد انسان

زهرا که بود کاشف اسرار کرامات

 

آن نور که ظلمات جهان کرده منوّر

از پرتو خورشید ولا نور رخ ذات

 

در کفۀ کفّش بود از امر خداوند

جان همه مخلوق جهان، ارض و سماوات

 

از درگه حق رانده شود آن که در عالم

بشکست دل فاطمه خورشید ولایات

 

بر حق و حقیقت مکنی ظلم و تعدّی

ای «قطره» شوی غرق به دریای بلیّات

 

دانی چه کسی مستحق لعن خدا هست

آن کس که شکسته دل زهرا به خیانات

 

رسوا شود آن طایفه کردند خیانت

بر دین نبی، عترت و قرآن و امانات

 

از بهر ستمکار دنی خائن آئین

آماده شده آتش زقّوم مکافات

ظهور انبیا باشد برای خلقت زهرا

طلسم گنج دانش بشکن و سدّ من و ما را

تو در مافوق ملک آفرینش بین تجلّا را

تو که در عالم ذر در بساط کبریا بودی

ندیدی عکس صورت آفرین سرّ معمّا را

ملائک، حاملین عرش و او ادنی نمی‌بینند

تجلی خدا و زهرۀ اسماء زهرا را

پر مرغ حیات بسته این قاف را کن باز

کند سیر سماوات علا، عرش معلّا را

بود معراج قرب حق تعالی سینۀ زهرا

که می‌بوسید ختم المرسلین آن گنج اسما را

ز اسمای جلال کبریایی می‌توان یابی

رموز آیۀ تطهیر و سرّ  آل طاها را

اگر از کنه ذات خود تو بشناسی محمّد (ص) را

توانی یافت در دریای رحمت فلک معنا را

همه غرقیم در بحر ولا، فضل ربوبیّت

که بتواند کند حل مشکل و رمز معمّا را

برو در محضر امّ الائمّه حضرت زهرا

بیابی بحر علم و کان حکمت، سرّ عظمی را

ظهور انبیا باشد برای خلقت زهرا

به شأنش کرده نازل کوثر و انّا فتحنا را

چراغی را که روشن کرده حق اندر بساط قرب

که بتواند کند خاموش آن نور مجلّا را

اگر اشیاء عالم، خلق مافیها شود دیده

نه بتواند ببیند چهره و سیمای زهرا را

مگر هر کس که آدم شد تواند دید زهرا را

نه بتواند ببیند وجه باقی شمس بطحا را

ز یک نقطه ز فوق «فاء» و تحت «باء» بسم الله

هدایت می نماید خلق کون حق تعالی را

بود عاشق هما بر آفتاب و سایبان دارد

شود مات و نبیند آفتاب روی بیضا را

اگر نشناختی یک عمر خاتون قیامت کیست

بشوی از دفتر عشّاق اسم نامسمّی را

اگر رهبر نباشد فاطمه بر خلق مافیها

که یابد در تجلّا مبدأ وحی توانا را

درون بطن هر ذرّه، بود خود ظاهر و پنهان

که اثبات الهیّت کند تقدیس مولا را

اگر خواهی شوی از آفتاب روز حشر ایمن

بخوان سبع المثانی و بگو تسبیح زهرا را

تو گر «قطره» بهشت عدن و جنّات اللقا خواهی

بکش چون سرمه بر دیده غبار پای زهرا را

 

روی زانو که نهد بعد تو مادر سر من

رفتی از دار فنا مادر جان پرور من

شد از این رفتن تو زار و حزین خاطر من

نخلۀ غم بنشاندی تو در این کشت دلم

رفتی از دست من ای یاس و گل احمر من

رخ تو شمع شبستان امید من بود

همچنان صبح سعادت که شدی از در من

خرمن صبر مرا ماتم  تو داد به باد

خاک غم ریخته از بام فلک بر سر من

جامۀ نیل ببر کرده سماوات عُلا

بنشانده غم هجران تو را در بر من

اگر از دیدۀ من دور شدی جان عزیز

هر دمی پرتو حسن تو شود از در من

پر اثر نیست مگر ناله راه دل ما

که نکردی نظری بر دل غم پرور من

تو نشستی به لب جوی بقا با دل خوش

شهد غم پرشده از اشک بصر ساغر من

برق عشق تو چنان شعله زده در جانم

سوخت هنگام جدائی تو بال و پرمن

تو در این خانه کاشانه بگو در دل شب

روی زانو کـِه نهد بعد تو مادر سر من

دیده کن باز دمی مادر شیرین حرکات

بنگر روی حسن ژاله چشم تر من

گهری از کف من رفت خدا می‌داند

زینت عرش برین بوده و تاج سر من

«قطره» دریای عوالم به تلاطم آمد

لب فروبند که افسرده شده خاطر من