اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

لعل عطشان حسین

این خبر بشنیدم از اهل دلی

پیر روشن فکر و مرد عاقلی

مظهر علم و ادب فهم و کمال

آیت حسن و جمال ذوالجلال

شمع بزم دلبران منهاج عشق

آمد از کعبه سوی معراج عشق

تا حسین از صدر زین شد برزمین

انبیا گشتند با غم هم قرین

در جهان بوده است گویا قحط آب

تشنه لب جان داد سبط بوتراب

چون هلال آگه زحال شاه بود

آگه از اسرار سرالله بود

گاه شد سوی یمین و گه یسار

از بصر می­ریخت دُر شاهوار

رنگ رخسارش شده چون کهربا

گه نگه از پیش و گاهی از قفا

جام را پرکرد از آب روان

شد روان حال پریشان ناتوان

تا که او نزدیک شد در قتلگاه

با دل افسرده و قلب تباه

روبرو گردید با شمر دغا

آن که اصلش بود از نسل زنا

گفت آن زانی زانی با هلال

بهر که آورده‌ای آب زلال

در جوابش گفت با صد شور و شین

از برای لعل عطشان حسین

دامن نامردی‌اش را باز کرد

راز خود را آن لعین ابراز کرد

برکفش بگرفت رأس شاه را

کرد تیره روی مهر و ماه را

این بود رأس عزیز بوتراب

پیکرش افتاده بی سر بر تراب

تا به رأس شاه دین چشمش فتاد

برکشیدی آه جانسوز از نهاد

دم به دم می­گفت با صد شورشین

ای شهید نیزه و خنجر حسین

در مصائب سیدالشهدا علیه السلام

عزیز فاطمه ای مظهر اولوالالباب

فروغ چهرۀ خورشید و ماه عالمتاب

به روز حشر به امر خدای عزّوجل

به جاه و رتبه توئی پادشاه عدل و حساب

ز علّت علل ممکنات آگاهی

که روز حشر توئی خسرو ثواب و عقاب

کتاب فضل تو از عالم حدوث گذشت

که مدح ذات تو باشد رموز رمز کتاب

به لوح هر دل سرگشته‌ای بود مکتوب

تو ماه مشرق جانی و کعبه و محراب

چه بود جرم و گناهت که در کنار فرات

که شد زسوز عطش مرغ سینۀ تو کباب

ز بعد قتل تو ای پیشوای عالمیان

جهان چو کشتی دریا فتاد بر لب آب

به دشت کرببلا شد زکینۀ عدوان

سرت به زیب سنان و تنت به روی تراب

چو ریخت خون گلویت به روی خاک حسین

ز خون حلق تو شد دست کائنات خضاب

فتاد نقش تو بر دامن ولای خدا

که عاشقان ولا را چنین بود آداب

در آن زمین که تنت شد به خاک و خون غلطان

تو را که زینب غمدیده دید شد بی تاب

به گریه گفت خدایا حسین من این است

که اوفتاده به روی تراب قلب کباب

کنار نعش تو بنشست زینب افگار

بریخت از سرمژگان سرشک همچو حباب

گرفت جسم لطیف تو را در آغوشش

به ناله گفت توئی نور چشم ختم مآب

عزیز فاطمه این «قطره» را به روز جزا

ببخش جرم و گناهش به ذات احمد و باب

 

صبا برو تو به زهرا بگو بیا و ببین

زعرش زین چو امام مبین به روی زمین شد

بگفت پیک سحرگه: به فرش عرش برین شد

فتاد جسم لطیف حسین به دامن صحرا

چرا که خاتم انگشت مصطفی زنگین شد

مدار چرخ و فلک عرش و فرش مختل شد

غریق محنت و غم انبیا و روح الامین شد

به گوش سرّ مبین تا رسید نالۀ طفلان

دل مشوّش حلال مشکلات غمین شد

ز آه و ناله‌ی اطفال و بانوان پریشان

صدای ضجّۀ افلاک از مکان به مکین شد

رسید شمر به بالین شاه تشنۀ عطشان

مه فلک ز خجالت نهان در ابر جبین شد

شهید شد لب عطشان کنار آب حسین

تمام انجم و سکّان مهر و ماه حزین شد

شهی که آب بقا خورده از لب خاتم

قتیل از اثر تیغ و تیر و نیزۀ‌ کین شد

ز بعد قتل امام مبین وصیّ پیغمبر

چه فتنه­ها که به پا از جفای قوم لعین شد

چو رفت قافله از کربلا به شام خراب

سرش به زیب سنان و تنش به روی زمین شد

به بام قصر فلک گفت هاتفی غیبی

عزای خامس آل عبا امام مبین شد

صبا برو تو به زهرا بگو بیا و ببین

که بانوی حرم کبریا خرابه نشین شد

مهین عالم هستی و کودکان حسینی

گهی به کوچه و بازار گه خرابه مکین شد

مدام اشک ببارد ز دیده این «قطره»

چرا که دید خزان بوستان سرّ مبین شد

 

رفت از کف ملایک کونین صبر و تاب

ای آفتاب بر بدن شاه دین متاب

این پیکر لطیف بود سبط بوتراب

این مظهری که غرق به دریای خون بود

باشد عزیز فاطمه و مالک الرقاب

عریان مگر که نیست تن شمس مشرقین

ای مهر کائنات نهان شو تو در حجاب

این نازنین بدن که فتاده به روی خاک

این گوشوار عرش بود رخ از او بتاب

شو سایبان پیکر مجروح خون فشان

در ممکنات از اثر گریه انقلاب

تا خون حنجرش به زمین ریخت شیعیان

شد دست کائنات زخون حسین خضاب

مرحم برای زخم نی و نیزه و سنان

باشد سرشک دیده‌ی گریان شیخ و شاب

زینب به گرد نعش برادر چنان گریست

رفت از کف ملایک کونین صبر و تاب

از بار غم اگر قد زینب کمان شده

از آه سوزناک دل «قطره» شد کباب

لعنت به دودمان یزید و معاویه

لب تشنه جان سپرد حسین در کنار آب

جسمش بروی خاک و سرش برفراز نی

امروز روز ماتم شاه فلک فر است

از هر طرف به هر طرفی محشر است

این پادشاه عشق که جان داده تشنه لب

شافع به روز محشر و ساقی کوثر است

این جسم چاکچاک فتاده به روی خاک

نور دو چشم خاتم و زهرای اطهراست

جسمش به روی خاک و سرش بر فراز نی

این گوشوار عرش برین نور داور است

ای شمس کائنات نهان شو به پشت ابر

عریان تن عزیز خداوند اکبر است

این نور کیست کرده تجلی به نوک نی

این نور نور شمس جمال پیمبر است

در بحر خون فتاده ببین گوشوار عرش

گریان چو ابر از غم او طاق اخضر است

گلها اگر به طرف چمن گشته رنگ رنگ

از خون حلق اصغر و از موی اکبر است

این طاق واژگون ز چه رو سرنگون نشد

نور دو چشم فاطمه افسرده خاطر است

زینب به کف گرفت تن شاه دین و گفت

این هدیه از علی و بتول و پیمبر است

من می­سپارمش به تو این جسم و می­روم

قدرش بدان که این تن مجروح بی سر است