اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

اشعار قطره

اشعار شاعر اهل بیت علیهم السلام مرحوم ابوالقاسم علیمدد کنی متخلص به قطره (1280-1357هـ.ش) *** instagram.com/a.a.ghatre

از دست علی پر زدی ای مرغ خوش الحان

ای شمس قِدم ماه حرم فاطمه جانم

ای صاحب اعجاز و کـَرم فاطمه جانم

ای نخله گـُل و برگ و برم فاطمه جانم

پنهان چو شدی از نظرم فاطمه جانم

از هجر تو خون شد جگرم فاطمه جانم

گه در سرکوی تو گهی مسجد و خانه

ای حجت کبرای خدا فخر زمانه

خون جگرم می­چکد از دیده شبانه

ما یاد تو باشیم تو غائب زمیانه

غائب شده­ای از نظرم فاطمه جانم

ای روشنی دیده شمع شب تارم

هر شب زغم روی تو من زار ونزارم

بر لوح دلم نقش نگارت بنگارم

اطفال تو بنشسته پریشان به کنارم

آوخ که چه آمد به سرم فاطمه جانم

تا محسن تو سقط زبیداد خسان شد

پهلوی تو بشکست و حسینت نگران شد

گلگون رخ نورانیت ای فخرزمان شد

خوناب جگر از مژه­گان تو روان شد

زین واقعه حسرت ببرم فاطمه جانم

رفتی اگر از دار فنا با دل سوزان

آسوده شدی از ستم و رنج فراوان

ای مرهم زخم دل افسرده و نالان

من از پی دلجوئی اطفال پریشان

از نیمۀ شب تا سحرم فاطمه جانم

پنهان چو شدی در صدف ای دُر ثمینم

شب ها به سر کوی تو گردیده مکینم

کارام دل زینب و کلثوم حزینم

گریان نتوانم که حسین تو ببینم

تو رفتی و من نوحه­گرم فاطمه جانم

ناموس خدا قلب نبی جسم مرا جان

خون دل من ریختی از ناوک مژگان

از دست علی پر زدی ای مرغ خوش الحان

تا چند کشم بار فراق و غم هجران

قوتم شده اشک بصرم فاطمه جانم

ای مظهر اسماء خدا شافع محشر

بودی اگر از مخمصه خلق مکدر

با این همه رنج و محن ای دخت پیمبر

هر لحظه علی بود ترا مونس و یاور

از بهر حسین نوحه گرم فاطمه جانم

روزی که حسین بی­کس و بی­یار و معین شد

افسرده دلش از ستم قوم لعین شد

تا زعرشۀ زین قامت او روی زمین شد

آن قلب حزینش هدف نیزه کین شد

آنی نرود از نظرم فاطمه جانم

از سوز عطش قلب حسین گشت مشوش

داغ علی اکبر به دل او زده آتش

تا گشت جدا سر زتنش آن مه دلکش

از خون گلویش شده آن خاک منقش

پر پر شده گلبرگ برم فاطمه جانم

لب تشنه سر از پیکر آن شاه جدا شد

بر نوک سنان رأس معین ضعفا شد

قربان به سر کوی وفا بدر دجا شد

منهاج رسل تربت شاه شهدا شد

من «قطره»ی این بحر و برم فاطمه جانم

 

نهان کن قبرم از چشم بداندیش

مه برج حیا شمس نبوت

دلش افسرده بود از دست امت

ز کید قوم دون زهرای اطهر

مکدّر بود آن خاتون محشر

دلش افسرده و قلبش پریشان

چو ابر نوبهاری بود گریان

مهین دخت نبی گفتا علی جان

دمی بنشین برم ای جان امکان

چو رفتم من از این دنیای فانی

به سوی جنت عدن معانی

مرا باشد وصیت با تو ای شاه

کسی را در عزای من مده راه

علی جان بس مرا آزردن از کین

نیابد این دل افسرده تسکین

پسر عم چون توئی آرام جانم

به دستت کودکانم می­سپارم

مرا یک آرزوئی هست بر دل

نما حلال مشکل حل مشکل

حسن را با حسینِ دل دو نیمم

سپرده بر تو ای لطف عظیمم

تسلی ده حسن نور دو عین را

به زیب دامنت بنشان حسین را

تمام کودکان دل فگارم

به تو ای شاه خوبان می­سپارم

نزاده مادر گیتی چو زینب

که خورشیدی بود در هفت کوکب

غم زهرا علی جان بس فزون است

نمی­پرسی که احوال تو چونست

پس از مرگم من ای سرّ الهی

یتیمان مرا پشت و پناهی

اگر رنجیده­ای از دخت احمد

حلالم کن بحق ذات سرمد

من از نخل جوانی گل نچیدم

بسی از خار و خس طعنه شنیدم

چو پر زد مرغ روح از جسم زهرا

به سوی جنت و خلد مصفا

به طوفان قضا افتاد کشتی

بده غسلم ز کافور بهشتی

نهان کن قبرم از چشم بداندیش

کزایشان پر ز خون دارم دل ریش

روا دارم بخواهم داد خود را

ستاند زین گروه فریاد خود را

مشو یک لحظه­ای دور از بَرمن

که می­گردد مشوّش خاطر من

نبودی کربلا ای عصمت الله

حسینت از جفای قوم گمراه

زدست دشمن خلق زمانه

وصیت کرد با زینب شبانه

تو باشی مونس این کودکانم

عزیز مرتضی آرام جانم

چو فردا اندر این دامان صحرا

حسین شد کشته از شمشسیر اعدا

تنش از تیغ تیز نوک خنجر

شود مجروح جسم ناز پرور

به زیب نیزۀ عدوان سرش شد

مشوش خواهر غم پرورش شد

سه روز افتاده اندر آن بیابان

گل گلزار احمد جسم عریان

کفن او را تراب کربلا شد

قرین با غم علی مرتضی شد

غزالان حریمش دربه‌در شد

امام چهارمین خونین جگر شد

به پای کودکانش در بیابان

خلیده دوستان خوار مغیلان

توئی یک «قطره» دریا حسین است

مخور غم شافع عقبی حسین است

شد از کفش ز گردش ایام صبر و تاب

ای مرغ دل به گلبن تن لاله ساز کن

یاد از بهار لعل گل و سرو ناز کن

این یک دو روز فکر زر و زیوری چرا

پا بند نفس مردم بد اختری چرا

ویران مکن تو مسجد و محراب و کعبه را

آئینۀ وجود مکن چرخ سفله را

این گوهری که در دل دریا بود نهان

نبود چنین گهر به دل بحر انس و جان

این دل مقام قرب خداوند سرمداست

آئینۀ جمال و جلال محمد است

زهرا بود مهین ِ سرا پردۀ وجود

چون از وجود آمده در کعبۀ سجود

آن گوهر وجود تو باشد نـُه و چهار

زهرا و احمد و علی هشت و سه نگار

از بس کشید بار غم و رنج بی­حساب

شد از کفش ز گردش ایام صبر و تاب

زهرا سرش به زانوی غم بود و ناتوان

اشکش چو سیل از مژگانش بـُدی روان

شاه نجف چو دید جمال بتول را

محزون عزیز عالم و قلب رسول را

گفت ای حبیب لب به شکر خنده بازکن

حلال مشکلات بیا کشف راز کن

با من دمی تو طوطی جانم سخن بگو

ذکر و ثنای خالق وجه حسن بگو

بر چهره گل تو نشسته غبار غم

بنشسته در کنار تو امشب بهار غم

زهرا به ناز نرگس فتانه باز کن

یادی ز بلبلان و گل و سرو ناز کن

بر زخم من مپاش نمک آفت قرار

دیگر نمانده بر کف ما صبر و اختیار

شبنم نشسته بر گل رخسارت از چه رو

پژمرده گشته نرگس بیمارت از چه رو

بر مجمر تو همچو سپندی بسوختم

این یوسف دلم به هوایت فروختم

زهرا ببین تو چهرۀ گلگون مجتبی

محزون حسین و زینب و کلثوم با وفا

بگرفته از حوادث ایام گر دلت

صف ها به صف کشیده عزیزم مقابلت

آه حسین قلب علی را کباب کرد

افسرده در جنان دل ختمی مآب کرد

زهرا به هوش آمد و گفتا حسین من

گریه مکن عزیز دلم نور عین من

گفتا مریز اشک ز مژگان چنان سحاب

افسرده می­شود دل زهرا و بوتراب

سلطان عشق گفت نباشی در آن دیار

بینی جفای مردم بی شرم و نابکار

از ظلم و جور کینۀ مردان بی­حیا

رأس حسین تو شود از پیکرش جدا

بی­سر بروی خاک فتد جسم اطهرش

زیب سنان و نیزۀ عدوان شود سرش

نه مادری به قبله کشد دست و پای او

نه یاوری کفن ببرد از برای او

محزون شود به کرببلا خواهر حسین

می­سوزد از عطش دل غم­پرور حسین

از ماتم حسین دل عالم شود کباب

بی­غسل و بی­کفن شود اندر دل تراب

منهاج صبر از اثر درد علیل شد

او از جفای مردم بد خواه قتیل شد

جسمش به روی خاک سرش بر کف عدو

ای «قطره» ز اشک دیده تو با دوستان بگو

نه مرحمی به زخم تن او شود دوا

کافور و سدر پیکر او گشت بوریا

 

شد باز در میکده، ای دلشده بشتاب

برخیز که شد فصل گل و روز مباهات

تا چند به خواب اندری ای پیر خرابات

رو کن سوی میخانه که شد کشف مهمات

در بادۀ گلرنگ ببین جود و کرامات

تسبیح علی را بشنو از همه ذرات

شاهی که بود آینۀ چهرۀ سرمد

دریای فیوضات خدا یار محمد

در علم و کمال و ادب و فهم مجرد

هادی رسل حامی دین مظهر ایزد

گنجینۀ اسرار خدا منبع آیات

امکان همه مستغرق بحر حسناتش

هستی دو عالم بود از هستی ذاتش

مستجمع احکام خدائیست صفاتش

دلبرده ز کف غمزۀ شیرین حرکاتش

سلطان ملایک خدم و بحر فیوضات

در خم غدیر آمده خلاق فصاحت

آن کو به وجودش بدمد صبح سعادت

آن صاحب اعجاز و کرم فضل و بلاغت

میزان عمل منقسم روز قیامت

عقل همه عالم شده از فضل علی مات

از امر خداوند جهان خالق افلاک

جبریل امین شد به بر سید لولاک

گفتا به رسول مدنی منبع ادراک

امروز جهان تا به ابد گشت فرحناک

هنگام سرور آمده ای قبلۀ حاجات

ای قبلۀ دین فخر بشر صادر اول

از جود و کرم فضل و عطا اقدم و اکمل

ز ارواح رسل خیل ملک اکمل و افضل

ذات تو بصیر است و علیم است و مجلل

از امر خداوند نما بر همه اثبات

مقصود خدا بود عطا و کرم و جود

سلطان حریم حرم کعبۀ مقصود

گفتا خبر وصل رسید از بر معبود

محرم به حرم کرد علی را شب موعود

نازل شده در شأن علی منطق و آیات

چون آیۀ‌ اکملت لکم دین ز حق آمد

این مژده ز حق بهر ولی سبق آمد

اثبات ولایت شده هم متفق آمد

طه لقب و سرّ خدا ما خلق آمد

آن لحظه به وجد آمده سکان و سماوات

آراست نبی منبری از امر الهی

در عرشۀ منبر شده با افسر شاهی

از ماه به ماهی همه را داد گواهی

دریای علی هست به حق لایتناهی

از امر خدا کرد نبی بر همه اثبات

بگرفت کمربند علی را شه خوبان

بر عرشۀ منبر بشد آن مظهر جانان

خورشید جمالش شده در کون فروزان

گفتا که علی از طرف خالق سبحان

گردیده وصی من و حلال مهمات

در محضر حق نزد نبی حجت کبرا

پیمان همه بستند به شاه فلک آرا

آگاه شدند از قصص خالق یکتا

سرّی که خدا داشت نهان گشته هویدا

گفتند و شنیدند که شد روز مساوات

شد صبح درآمد ز افق مهر جهان تاب

شد باز در میکده ای دلشده بشتاب

ساقی ازل ریخت به پیمانه می ناب

زان می همه ارکان ملایک شده شاداب

خوش باش که این زمزمه پیچیده به کرّات

فخر دو جهان گفت علی جان جهانست

فرماندۀ خیل ملک کون و مکانست

زیب بر عرش است زمین است زمانست

منهاج کلام الله خلاق بیانست

از نور وجودش به وجود آمده جنات

بنهاد به سر تاج کرامت شه خوبان

هر طفل دبستان شده از شوق غزلخوان

گفتم به یکی عارف سرگشتۀ حیران

این قطره از آن بحر ولایت شده عـُمان

تسبیح علی می­‌شنود از همه ذرّات

 

ساقی کوثر شه مردان علیست

آفتاب برج دین باشد علی

نور خورشید برین باشد علی

عرش و کرسی آفرین باشد علی

رهبر روح الامین باشد علی

اولین و آخرین باشد علی

آن ولی حق امام ذوالنعم

تا به ملک آفرینش زد قدم

پیک حق در باب لطفش شد خِدم

کبریایش خواند سلطان حرم

خسرو دنیا و دین باشد علی

آنچه در کتم عدم بودی نهان

شد چو مهر عالم هستی عیان

والی امکان امام انس و جان

از ازل ذات علی بُد لامکان

دست حق حبل المتین باشد علی

باب شـُبیر و شـَبَر میر عجم

روح عالم قلب امکان ذوالکرم

خالق عرش است و کرسی و قلم

میزبان ساقی گردون خِدم

آن صراط مسلمین باشد علی

تا که نقش صورت اندر لوح بست

آفرین گفتا همان صورت پرست

اندر آن آئینه صورت بود و بس

از شراب عشق عالم گشت مست

مقتدای مؤمنین باشد علی

در حریم قرب رب العالمین

تا تولد گشت صورت آفرین

از طفیل مقدم سلطان دین

کعبه شد معراج خیرالمرسلین

در صدف دُر ثمین باشد علی

داروی هر درد را درمان علیست

در تمام ماسوا سلطان علیست

مظهر حق روح و جسم و جان علیست

ساقی کوثر شه مردان علیست

در لقب عین الیقین باشد علی