خورشید ولایت جلوات احدیت |
سر زد زسماوات علای ازلیت |
پس از افق کنگرهی مش مشیت |
شد منکشف اسرار بنای علویت |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
مشتاق لقا کعبه خلاق بنا بود |
عشاق پی دیدن فیاض عطا بود |
آفاق پر از زمزمه و شور و نوا بود |
مهمان خدا فاطمه مجد علا بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
رو سوی حرم کرد بلند اختر عصمت |
چون در صدفش بود در و گوهر رحمت |
آمد به در خانه حق کوه شهامت |
دیدش که بود بسته درو باب کرامت |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
گفتا که خدایا به حق شاه سرافراز |
این در که بود بسته برویم بنما باز |
تا راز نهان کرد به خلاق خود ابراز |
بشکافت حصار حرم از قدرت اعجاز |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
تا فاطمۀ بنت اسد رفت بخانه |
غایب شده از دیده او خلق زمانه |
آثار جلالت شده در خانه نشانه |
آمد زپس پردۀ اسرار ترانه |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
در کعبه مقصود تجلـّی خدا شد |
هم قبلۀ دل قبله گه و قبله نما شد |
با دست علی قائمه خانه بپا شد |
آرامگه خلق جهان ارض و سما شد |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
از بدو ازل صاحب این خانه علی بود |
روشنگر این بیت علی ازلی بود |
اسماء هوالحق ولی رب جلی بود |
زانرو که علی آینۀ لـَم یزلی بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
خلاق خداوند و علی مالک اشیا |
معمار بنا بود و نگارنده ابداء |
او ظرف مشیت بود و اعظم اسما |
در غیب و شهود است و عیان مخفی و پیدا |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
ساقی زقدح ریخته می در دل مینا |
مینا شده لبریز از آن راح مصفـّا |
بر قلب و دل سوختگان داد تسلـّی |
از حب علی پر شده صهبای معلا ّ |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
بنوشته به طومار خط سبز روایات |
در خیمه امکان جهان بود مباهات |
گسترده شده سفرۀ احسان و کرامات |
در وجد و طرب آمده مخلوق سماوات |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
آمد بوجود آنچه که در پرده نهان بود |
در عالم کثرت خبر از فرد زمان بود |
اسرار هویت به خفا بود و عیان بود |
از هرطرفی مام مشیت نگران بود |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
|
در فرش ملک بود الی عرش معلا |
از بهر حفاظ علی عالی اعلا |
ارکان ملائک همه با مجد و توانا |
بودند همه ذاکر و سرگته و شیدا |
تا بود علی بود و علی ازلی بود |
خبری از افق معرف آمد به برم |
پادشاه ازلی سایه فکنده به سرم |
هست آگاه زهستی و قضا و قدرم |
بود در پرده و هر لحظه بود در نظرم |
غائب از دیده نباشد به عیان میبینم به عیان و به نهان جان جهان میبینم |
|
تا که از عرصهی لاهوت ندائی برخواست |
که علی در همه جا باشد و امشب اینجاست |
چون که در آینه وجه هویت پیداست |
در سراپردهی هر پرده نهان و گویاست |
که فروزان حرم غیب زنورش باشد در همه کون و مکان گاه ظهورش باشد |
|
در خفا یاور و انصار رسولان ِ جلی است |
رهبر آدم و حوا و ازل تا ابدیست |
یاور خلق جهان حافظ بین المللی است |
کارفرمای عوالم علی لم یلدیست |
که نگارندهی پایندهی بخشنده بود جان عالم به تولّای علی زنده بود |
|
ماعرفناک بذاتش نتوانی پی برد |
آن که پی برد خدا بود نبی با وی برد |
وصف اوصاف علی را به نوای نی برد |
هر که در قرب وصال است تواند پی برد |
که در آن صحنه ببیند که علی کیست علی تا نگویند و بدانند ولی کیست علی |
|
آن چه در مشرق اجسام صـُور گردیدم |
خلق امکان عوالم همه را سنجیدم |
از نی ناطقۀ طوطی جان بشنیدم |
آن چه بشنیدم و دیدم که علی را دیدم |
او خدا نیست ولیکن چه توان گفت که کیست زانکه در مبدأ اسماء ولایت ازلی است |
|
فاطمه بنت اسد گنج طلسم احدیست |
با خدا در همه جا ذکر ثنایش ابدیست |
سکـّۀ نام نشانس زنشان صمدیست |
اسدالله و یدالله ولی مرتضویست |
فاطمه سوی حرم آمد و دلخسته شده دید در بار حرم خانهی دل بسته شده |
|
به دعا ذکر ثنا لعل لبانش شده باز |
کرد با ذات خداوند مبین راز و نیاز |
بازکن در به رخم پادشه بنده نواز |
منم آن عصمت حق مادر سلطان حجاز |
آن زمان از اثر آه فغانش الله منکشف کرد حصار حرم وجه الله |
|
رفت در خانه و دیوار حرم بسته شده |
شیشهی صبر از این معجزه بشکسته شده |
مطلع نور شده طالع پیوسته شده |
شاد و خرّم به حرم بانوی دلخسته شده |
گفت ماهی که به مه جلوه دهد گشته پدید از سراپردهی خلّاق مبین مژده رسید |
|
صاحب خانه در آن خانه خود گشت مقیم |
فاطمه بود و علی در حرم حیّ قدیم |
هست میلاد علی سرّی و اسرار عظیم |
کس نشد با خبر از والی رحمان رحیم |
حرم از نور علی مطلع انوار شده اسدالله در آن خانه پدیدار شده |
|
مرغ جان کرد تمنّای وصال جانان |
گفتمش منزل جانانه بود در دل جان |
گفت اندر دل جان ساکنی از دیده نهان |
نیست صد حیف وصالش به حقیقت امکان |
تا سرا پا نشوی آینه فرد احد نتوانی بشناسی ولی الله صمد |
|
تا خدا بود خدا بود خدا بود علی |
کی ندانم زخداوند جدا بود علی |
پی اثبات خدا در همه جا بود علی |
ظاهراً در پس در پرده نما بود علی |
گه میلاد شده بزم و طرب ساز کنید گره از کار دل بستهی ما باز کنید |
|
چه عطائی که بما خالق سبحان کرده |
شربت شهد لقا از خـُم رضوان کرده |
حل هر مشکل ما خالق منـّان کرده |
ما سوا را که ز مصباح فروزان کرده |
اینک این جلوهی مستانه از آن شاه بود که به محراب رخش قبلگه ماه بود |
در عالم ناسوتی از بهر چه بستی دل |
تو خسرو لاهوتی گشتی به خزف مایل |
مأوی نکند انسان در کـِشتهی بی حاصل |
در رهگذر طوفان هرگز مفکن محفل |
در خانهی ویرانه عاقل نکند منزل |
|
گنجینهی دل مسپار بر مردم بیگانه |
محرم نبود ابلیس در محفل جانانه |
هر شب ز پی شمعی سرگشته چو پروانه |
دلباخته میبویی ز این خانه بدان خانه |
این ره که تو پیمائی حـّلت نشود مشکل |
|
تو زان ِ که ای این سان، سرگشته و حیرانی |
آن ِ دگری گشتی مفتون و پریشانی |
دور از حرم افتادی و از رتبهی انسانی |
بیهوده ز کف دادی آن تاج سلیمانی |
پویی به ره باطل با قافلهی غافل |
|
| |
آیین مسلمانی بشکستن پیمان نیست |
پیمان شکنی رسم و آیین مسلمان نیست |
کبر و حسد و کینه اندر دل سلمان نیست |
از بهر ستمکاران جز آتش نیران نیست |
این طرفه خبر آورد از امر خدا منزل |
|
آن مبدأ علم حق معراج جلالت کیست |
میزان صراط دین کرسیِّ عدالت کیست |
در بحر و بر عالم آن شاه ولایت کیست |
آن کشتی فضل و جود آن صاحب دولت کیست |
گفتم اسدُالله است در علم و عمل کامل |
|
دستی به دعا کن باز در کوی بتان امروز |
در وجد و طرب آمد خلق دو جهان امروز |
در ساحت بستان رو گو بلبل جان امروز |
آن آیه اکملتُ کن ورد زبان امروز |
الطاف الهیـّت بر خلق شده شامل |
|
از کعبه رسول الله در خـُمِّ غدیر آمد |
با تاج و لوا نیرو، از عرش سریر آمد |
از بارگه اجلال فرخنده سفیر آمد |
از قاف حدوث قرب در مصر بشیر آمد |
در شأن علی آیه شد زامر خدا نازل |
|
چون ذات قدیم او مستجمع آیات است |
در لعل بسیم او جاری یم آیات است |
مسرور تمام خلق سیـّاره و ذرّات است |
جبریل بگفتا خوش، بین روز مباهات است |
امروز در این صحرا شاها بفکن محمل |
|
در خـُمِّ غدیر آراست سلطان قـِدَم منبر |
از امر خدای کون ساقی لب کوثر |
بر عرشهی منبر بود مصباح هـُدی حیدر |
با پیر و جوان گفتا از کهتر و از مهتر |
گفتا به نبی امروز شد دین شما کامل |
|
لولاک نبی گفتا در شأن علی آمد |
در شأن علی آیه از لم یزلی آمد |
دریای علوم حق مرآت جلی آمد |
البته خدا نبود ذاتش ازلی آمد |
ویرانه شد از عدلش کاخ ستم باطل |
|
هرکس شکند پیمان با ابن عم خاتم |
ناموس دهد برباد درهم شکند خاتم |
در کعبه نیابد راه، نبود به حرم محرم |
بد نامی او پیچد در ارض و سما عالم |
کشت عملش سوزد، بر باد رود حاصل |
|
سرمایهی بازار فردای جزا چـِبوَد |
زاد سفر راه معراج لقا چـِبوَد |
در نزد شه خوبان در دست گدا چـِبوَد |
اندر کف یک قطره جز مهر ولا چـِبوَد |
بخشندهی عصیان اوست ما و سـَرِ ناقابل |
|
من مبدأ ادیانم او قبلهی حاجات است |
من عالـِمِ اعلایم او مرجع ابیات است |
من وافی أوفایم او صبح سعادات است |
از بهر شما مردم کشّاف مهمـّات است |
امروز جهان گردد بر رحمت حق نائل |
ضیاء مردم بصر روان مصطفی تویی |
کنوز علم و فضل جود، رموز انمـّا تویی |
تو خسرو مشیـّـتی، علی لافتی تویی |
خدای لامکان نه ای، ولی خدا نما تویی |
معین انبیا تویی چه در عیان، چه در خفا |
|
سزای مدحت و ثنا، علی بود علی بود |
سراج بزم انبیا، علی بود علی بود |
امام حی و مقتدا، علی بود علی بود |
حیاتبخش ما سوی، علی بود علی بود |
چه در قـِدم چه در عدم چه در فنا چه در بقا |
|
رموز علم شاه عشق به پـَرده مانده در حجاب |
نشد که از خفا شود عیان جمال بوتراب |
چو ماهیان بحر، ما در آب و جستجوی آب |
چرا که غافلیم ما ز آب و نور آفتاب |
که مانده در حجاب غیب رموز رمز هل أتی |
|
ظهور دین احمد از کفایت علی بود |
رموز هر کتاب فضل روایت علی بود |
حدیث عشق و عاشقی ولایت علی بود |
بهشت و جَنـَّة الـِّـلقا هدایت علی بود |
به امر او بود قدر، به دست او بود قضا |
|
به کف گرفته بوتراب چو جان به خانه شه روان |
به خانهی رسول برد مه سما شه زمان |
روان عالم وجود شد از قفای او روان |
رسول کبریا چو دید رخ امام انس و جان |
گرفته همچو جان به بر نبی روان ماسوی |
|
علی چو دیده باز کرد به روی خسرو حجاز |
دو لعل غنچه باز کرد سلیل بارگاه راز |
به غمزه کشف راز کرد مه سپهر دلنواز |
دو لعل بسته باز کرد چو غنچه کرد کشف راز |
بگفت با علی نبی حدیث شمس و الضحی |
|
ز علم کان و ما یکون علی علی بود گواه |
ز یا و سین و کاف و نون علی علی بود گواه |
از این سپهر واژگون علی علی بود گواه |
ز بحر قطرهی عیون علی علی بود گواه |
ز حرف لا دگر مگو شریک نیست بهر لا |
|
ای شاه ملک جان که چو تو نیست دلبری |
هرکس نداد دل به تو ز او گشت دل بری |
نبود دلی که از تو دل آرا بود بری |
بر گمرهان وادی حیرت تو رهبری |
در هر دو کون پادشه ملک جان تویی |
شفق صبح سعادت زده از مشرق جان |
سایه گستر شده در قائمهی ملک روان |
مطلع دایرهی قطب فضای امکان |
مرغ لاهوتی عنقای روان در طیران |
طوف کاخ حرم قرب قدیم الاحسان |
|
گر شود باز پر مرغ حیات بشری |
سیر آفاق کند با پر خیر البشری |
گه برون آورد از محور خورشید سری |
گاه در پرده نهان گاه کند جلوهگری |
حیرت انگیز بود در نظر خلق جهان |
|
آن امانت که خدا در کف آدم بسپرد |
به کف ختم رسل خاتم عالم بسپرد |
خاتم نقشهی خاتم که به خاتم بسپرد |
علم حق حب علی بود به خاتم بسپرد |
تا به دریای حقیقت فکند لنگر جان |
|
خاتم وحی و ندا گشت روان سوی حرم |
با روانهای روان پیر و جوان خیل خدم |
رفت در خانهی مقصود خدا فخر امم |
با خداوند حرم شه زده در خانه قدم |
در سریر حرم ملک امان کرد مکان |
|
پرده از آینۀ ســرّ هویّت برداشت |
توشه از خرمن حسن احدیّت برداشت |
عـَلـَم نصرُ من اللهِ مشیـَّت برداشت |
با علی سکّهی نام ازلیّت برداشت |
جز نبی کیست کند شرح حقیقت عنوان |
|
بعد حج مظهر جود و کرم ربّ جلی |
بود با خیل قدم نور سماوات علی |
حرم کعبهی ذات ازلی لم یزلی |
سایهی لطف فکنده به سر هر مللی |
به غدیر آمده با عدل و صراط و میزان |
|
تا نبی کرد در آن صحنه نزول اجلال |
جبرئیل آمده شد پردهی غیب متعال |
به کفش جام و قدح بود زمی مالامال |
بود در جام می حبّ علی احمد و آل |
هر که یک جرعه خورد میگذرد از سر و جان |
|
مُنزِل وحی که با لوح قوانین آمد |
مژدهی نصب ولایت بر یاسین آمد |
بهر اثبات ولی مجری آمین آمد |
که زحق آیهی اکملت لکم دین آمد |
شده پاینده قوانین خداوند جهان |
|
منبری ساخت زده طعنه به عرش و نه طاق |
روز عید است که در کون ندارد مصداق |
رفت در عرشه اورنگ رسول خلاق |
بود در لوح خداوند مبین این میثاق |
این ندا آمده از مبدأ وحی سبحان |
|
دست بر دست علی خسرو لولاک بده |
خلق را بهر عطا گوهر ادارک بده |
شرح این مسئله با شوق و فرحناک بده |
مژده بر جنّ و ملک خلق نـُه افلاک بده |
مرتضی را تو به اورنگ ولایت بنشان |
|
شاه اقلیم ولا دست علی را بگرفت |
شه کونین نبی دست ولی را بگرفت |
پس در آغوش روان ازلی را بگرفت |
آن رسول مدنی دست علی را بگرفت |
سـرّ توحید خداوند جهان داد نشان |
|
پس رسول مدنی گفت به اصحاب کبار |
وه چه خوش سبزه و صحرا بود و فصل بهار |
گفت با ساقی میخانه می وصل بیار |
از رخ آئینۀ دل بزدا زنگ و غبار |
که در آئینه فتد عکس جمال جانان |
|
حکمفرمای قضا، امر قدر بود علی |
شفق مشرق هر صبح و سحر بود علی |
منشی وحی در آن عالم ذر بود علی |
حاصل کشته پُر نور بصر بود علی |
زعلی یافت شرف بر همه عالم انسان |
|
تو چه دانی که علی کیست کجا منزل اوست |
شب معراج به معراج لقا محفل اوست |
آنچه در کِشته و برداشت ثمر حاصل اوست |
به خدا خلقت هر شیعه زآب و گل اوست |
که زآب و گل او خلق شده کون و مکان |
|
گفت با خلق در آن صحنه رسول ثقلین |
که علی بر همه مولا بود و نور دو عین |
بعد من والی و الا و امام کونین |
ز ازل تا به ابد هست شفیع دارین |
این حقیقت بظهور آمده در کعبه عیان |
|
نور اللـهُ صمد جلوه زهر روزن شد |
صحنهی دهر زخورشید ولا گلشن شد |
چشم مخلوق از این شمع هدا روشن شد |
آنچه در خـُمِّ ولا بود در آن مکمن شد |
ریخت ساقی قدح شهد ولا در پیمان |
|
جز علی در همه عالم اسد اللهی نیست |
جز در لطف علی ملجأ و درگاهی نیست |
در سماوات عـُلی مهر و مه و ماهی نیست |
غیر راه علی و آل دگر راهی نیست |
این صراط است که تفسیر شده در قرآن |
|
اندر این کون و مکان من به علی مینازم |
نزد مخلوق جهان من به علی مینازم |
به علی ازلی من به علی مینازم |
به علی حق علی من به علی مینازم |
قطره شد غرق به دریای علیِّ عمران |